این روزها شهرهای زمین چراغانی ست به برکت میلاد شاه خراسان
تبریک مهدی جان
برای دلت، آرزوی شادمانی دارم ار عمق جانم، از صمیم قلبم که لااقل به برکت چنین روزهایی کمی لبخندت را بر نگاه من ببخشی
می دانم عاشقانت برای تبریک و شادباش یقیناً به محضرت می آیند
چقدر لذت بخش است میهمانی رفتن آن هم بر میزبانی چون صاحب زمانِ این زمانه
مولای من دلم میخواست برای تبریک میلاد علی ابن موسی، به بارگاهت به خانه ات می آمدم
کمی روبروی آستان آسمانی ات می ایستادم و دلم که بیقرار می شد به زیارتت می آمدم
مثل هر بار، دلم را دور حیاط خانه ات می گرداندم تا بهانه اش کم شود تا با بوی عطر پیراهنت که در گوشه گوشه ی حریم آسمانی ات پیچیده کمی آرام بگیرد
دل است آقاجان، بهانه ی دلدار می گیرد که ببیند که به اوج برسد با نگاهی لبریز از عشق
می دانی مولای من
چشمم به ریسه های چراغانی این حوالی که می خورد، قلبم جانم تو را طلب می کند که دلم عشق آباده ظهور تو را می خواهد و دنیایی را لبریز از همین ریسه ها و چراغانی ها
روزی که زمین به برکت ظهورت لبریز از شادمانی می شود و اهل زمین به بهانه ی آمدنت هستی را آذین می بندند که قدم بر چشم دنیا بگذاری و ظهور کنی
صدای قدم هایت در جان هستی پیچیده
شور میزند به ذرات زمین
شاید اگر پرده ی آخر این صحنه بازی دنیا تمام شود تو ظاهر شوی
دلم خبر از آمدنت می دهد
دلم روشن است که تو از رگ گردن هم به من نزدیکتر شده ای
جان من، ظاهر شو خودنمایی کن
برای اهل زمین نه، برای من، کمی، چند روزی زودتر ظهور کن
دلتنگم برایت شاید فردا که بیایی من نباشم
لطفی کن برای دیدن چراغانی خانه ی قلبم هم که شده سری به من بزن