در فکر بودم که از خودم بنویسم یا از تو
تصمیم گرفتم از خدا بپرسم
دفتر عاشقانه ی خدا را با اهل زمین باز کردم
آیه آمد: «مرج البحرین یلتقیان»[1]
برایم جالب بود تعبیر خداوند از عاشقانه های من با تو
می دانم، میدانی آن چنان دوستت دارم که اگر روسیاه ترین انسان زمین هم باشم باز هم تو را دوست میدارم و عاشقانه هایم با تو تمامی ندارد
عشق به تو مانند هوا در ذرات وجودم جاری ست
که اگر ذره ای در داشتنت شک کنم می میرم
این دو دریایی که درکنار هم نفس می کشند و در کمترین فاصله از هم عشقبازی می کنند هر چند که با هم یکی هم نشوند اما باز عشق است که در میان شان حکمرانی میکند
می دانم به عمق دریای بیکران وجودت نخواهم رسید که تو امام منی و من قطره ای از دریای حضورت اما همین اندازه که در همسایگی ات هستم و نفس میکشم مرا بس است
این مرج البحرین زمین هر چند فاصله ام را با تو برایم یادآوری کرد و کمی دلم گرفت اما خدا را شاکرم که مصداق یکی از دو دریایی شدم که در کنار حضور تو می خورشد در هستی
اقیانوسم کن به نگاهت تا خداوند همین یک فاصله و حجاب دنیایی مرا هم از میان بردارد و من به تو برسم.