دلنوشته های عاشقی بی قرار دستان گرم تواند چرا که تب و تاب نوشتن را از یاد برده اند
چشم ها مخفیگاه اشک های انتظار گشته اند
ای یوسف گم گشته آخر چه زمانی بوی خوشت مشام یعقوب های زمان را عطرآگین خواهد ساخت
دست های نیازمندمان سویت بلند گشته تا ما را از نعمت های کرم و تفضل خداوندی مالامال گردانی
ما منتظران که ریسمان عاشقی را یدک می کشیم و ادعاهایمان گوش زمان را پر کرده است محتاج دردانه مادرمان هستیم
باشد که صداهای ما سنگ فرش آمدنت گردند و آنگاه به سکوت بنشینیم و تنها به گام های پر عظمتت گوش سپاریم.