سلام مولای مهربان من، مرا هم در غم خود شریک بدان آقای من
شنیده ام بقیع را بسته اند تا تو تنها بمانی، دلم خوش بود که اگر این شب ها برای زیارت بر سر مزار مادر مهربانت میروی، دوستدارانت که به حج آمده اند آنجایند و برای تعزیت و تسلیت به خدمتت می رسند اما نمی دانستم شمشیر عداوتشان که قلبهایشان را همچون سنگ کرده نمی گزارد
دلم خوش بود این شب ها زائران مادرت در کنار تو هستند برای عزاداری، تا تنها نمانی اما باز هم تنها ماندی
نمی دانم چه شد که باز هم غریب ماندی، به گمانم غربت در اهل بیت شما به نام شما سند خورده باشد.
چرا که هر سو می نگرم سالهاست غریبی و غربت سهم شما بوده از محبت ...
مولاجان پرِ پروازی برای آمدن به خدمتت ندارم، اسیر جسمم و گرفتار فاصله؛ مرا ببخش که نمی توانم حتی برای ساعتی هم که شده عاشقانه برای عرض تسلیتی خالصانه خودم را به محضر مبارکت برسانم ...
نه پروانه ام و نه پر دارم ولی از همین گوشه ی دنیا بر گِرد حضورت می گردم تا لااقل بدانی برای غربتت دلتنگم
آرزویم بود این روزها و شب ها همراهت باشم و در مجلس عزای مادر مهربانت کنیزی کنم و خاک پای عاشقانت را سرمه ی دیده، ولی قسمت نبود مولای من از قافله ی زائران حریم بقیع جا ماندم ...
جا ماندم به حکم تقدیر نه به خواست دل که دلم بی قراره همراه بودن با توست و نگاهم مشتاق دیدار ...
بگذار اهل دنیا هر چه نامهربانی دارند برای تو باشد اما روزی خواهد آمد که خداوند تو را از پرده بیرون می آورد و به رخ اهل زمین میکشد؛ تا بدانند تو صاحب الزمان شان بودی که تو را هزاران بار دیده اند و نشناخته اند ... اهل دنیا بمانند و افسوس شان ..
روزی خواهد آمد که حتی اگر بخواهند هم توان برگشت ندارند برای جبران گذشته ها که برگردند و با تو عاشقی کنند و همراه تو باشند تا در غیبت تنها نباشی ..
امشبی را که برای زیارت بر مزار مادر مهربانت میروی، سلام گرم مرا از این فاصله به محضر دردانه ی محمد برسان و بگو: برای ظهورت دعا کند...
شاید من نتوانم به زیارتش بروم اما حالا که نایب الزیاره ای و بر خاک پاک بقیع قدم می گذاری، به جای من هم دعای فرجی بخوان عشق من، تا صدای آسمانی ات گوش غربت بقیع را بشکافد و نادانان بدانند مولای حاضر در زمان من در بقیع هم حاضر شده تا مادرش غریب نماند.