می گویند جاذبه ی سیب، آدم را به زمین زد
و جاذبه ی زمین، سیب را!!!
حال که سخن از جاذبه است
اجازه بده جاذبه ات را به رخ اهل زمین بکشانم تا کمی لذت ببرند ...
مولاجان اینها هنوز پس از سالیان دراز درگیرِ جاذبه ی سیب و آدم اند
و بی خبر از جاذبه ی حضورِ تو ...
اگر آدم به جاذبه ی سیبی به زمین خورد
من به جاذبه ی حضورِ گرم تو در خلقت؛ مدهوش این هستی شدم ...
اگر آدم به جاذبه ی سیبی از بهشتِ خداوند هبوط کرد
من به جاذبه ی وجودِ شور انگیزِ تو بود که از زمین به آسمان رسیدم ...
جاذبه ی زمین، آدم و سیب را زمین گیرِ خود کرد
اما من به جاذبه ی حضور تو آسمانی شدم ...
به گمانم جاذبه ی زمین وقتی مرا مجذوب تو دید، شرمگین شد و جاذبه اش را به جاذبه ی مولای من بخشید که مگر می شود در برابر جذبه ی صاحب الزمانِ زمانه ای، دلی را زمین گیر کرد ...
عاشقان مهدی، آسمانی اند ...
می دانی مولاجان مرا مجذوب این حضور آسمانی ات کردی و خودت در پرده، پنهان ماندی من هم انسانم و دلم معشوق دیدنی میخواهد ...
اما ... نه !
با چشم دنیا دیده که نمی توان - مهدی - دید ...
قرار دیدار ما بماند برای روزی که نگاهم به جذبه ی ظهورت به پاکی برسد ...
کاش خداوند به برکت این دعاهای خالصانه ات برای من، کمی مرا مهدوی کند تا دنیا را با نگاه تو ببینم ...
و لایق دیدار شوم ...
جاذبه...
هبوط ...
لایق دیدار...
بیا مولاجان، به گمانم باید کمی این واژه ها را با هم معنا کنیم ...
جاذبه: نیرویی ست در مرکز زمین که اجسام را به سمت خود جذب میکند حتی انسان را ...
هبوط: دور شدن از مکانی خاص... نوعی سقوط ...
لایق دیدار: شایسته ی دیدن کسی که دوستش داری بشوی ...
اما این واژه ها در حضور مردی آسمانی این گونه معنا میشوند:
با اجازه مولاجان...
جاذبه:درک حضورِ هزار ساله ی انسانی برگزیده در هستی ...
هبوط: رانده شدن از محضر مبارکت، به نوعی دور شدن از علایق دنیایی برای رسیدن به تو: نوعی پشت کردن به دنیا ...
لایق دیدار: شایسته ی نگاه تو شدن در این زمانه با دور ماندن از هر گناهی که مرا از بهشت حضورِ تو به هبوط و سقوط می رساند ...
کاش می توانستم لغت نامه ای عاشقانه به نام مهدی برای اهل زمین بنویسم اما ...
می ترسم واژه ها شرمگین حضورت شوند و نتوانند برای عاشقانه های من معادلی پیدا کنند...
اما من به نام مهدی واژه ها را به زبان عشق معنا میکنم ...