می آیی؟
گفتی لب تر کن تا دنیا را به پایت بریزم...
حالا بیا ببین با این دنیایی که به پایم ریخته ای
حال و روزِ هر روزم از لیلی ها و زلیخاهای زمینی هزار برابر زیباتر است
اینها آدمِ قصه هایشان را دیده بودند و عاشقی می کردند اما من ...
بگو بیایند
لیلی را صدا بزَن، زلیخا را بیدار کن، بگو بیایید مرا ببینید که ندیده عاشقی می کنم در زمین ...
بگو بیایید مرا ببینید که برای همین ندیده عاشقی کردن
به آسمان رسیده ام و شما هنوز هم در زمین اید
حالا چشم تَر کرده ام ...
برای آمدنت، برای دیدارت ...
آن چنان "تَر" که هر که مرا نگاه می کند
گمان می کند زیر باران بوده ام در تابستانِ زمین ...
بیا لااقل برای همین بارانی که خالصانه به خاطرت از نگاهم می بارد بیا و مرا با آمدنت غافلگیر کن ...
عجیب دلتنگت شده ام عشقِ من ...
بیا مولای من
.
.
.
می آیی؟؟؟