نمیدانم می توان نامش را درد گذاشت یا نه!
اما به گمانم نامش عشق است که در گذرِ زمانه به درد رسیده
نامش از ابتدای آفرینش عشق بوده تا به امروز
نمیدانم چه شد درد شد برای اهل زمین
عشق بود که هزار سال صبورش کرد برای ماندن
عشق بود که هزار سال به هر بهانه از من رنجید و باز دلم را به عشقش گرفتار کرد
عشق بود که من او را ندیدم و او عاشقانه مرا می بیند
عشق بود که او برای من ماند و من به رسم بی وفایی از او دور شدم
درد شد از زمانی که دنیا برایم عزیز شد
درد شد از روزی که من بی او ماندم در زمین
درد شد از روزی که غربتش به جانم نشست
درد شد از لحظه هایی که زنده ماندم بدون او
درد شد از زمانی که صاحب زمانم شد و من زمان را بی او، بی عشق گذراندم
باران که باشی
نوشتن واژه های عاشقانه کمی سخت می شود
اما می نویسم به عشقش می نویسم
عشق بود که با نگاهش قلبم می تپد هنوز هم
عشق بود که چشمم می بیند به یادش هنوز هم
عشق بود که قدمهایم میرود به سوی ش هنوز هم
عشق بود که به عشقش می نویسم هنوز هم
عشق بود که بماند تا من هم به عشقِ او برسم
شاید بیاید
اما درد نه
درد ازبدونِ آقابودنِ من است
خدایا مرا به مهدی برسان تا با مهدی باشم و به عشق برسم
و بگویم : عشق یعنی آقاجان بیا
اما نه!
عشق زمانی ست که چشمانت همه جا، چیزی جز خوبی نبیند
عشق زمانی ست که دیگر صدای مظلومی نباشد
عشق زمانی ست که وقتی می گوییم آقا بیا،پشت بند آن نگوییم لحظه ای درنگ آماده نیستیم
عشق زمانی ست که کربلایی شده باشیم نه عاشورایی
عشق زمانی ست که وقتی نام سرورم را می شنوم دیگر دلم نلرزد
عشق زمانی ست که چشمانم با شنیدن نام مبارک او بارانی شود
عشق زمانی ست که با شنیدن نامش ،قلبم آرام گیرد و لبخندی بر لبانم
نمی دانم چرا بانامش قلبم به تپش درمی آید و چشمانم
می دانم آنقدر ندیدیم که از نبودنش عادتمان شده
عادتمان شده که بدون عشق زندگی کنیم زندگی بدون او عادت نیست درد است
درد است که از درونمان فریاد میزند آقا بیا
اگر عشقی بود که با ناله و آه صدايش نميزديم
ولی، عشق است او و نام او