دلگیرم از این همه غربت و تنهایی ات مولاجان
دلگیرم از این همه فداکاری ات برای اهل زمین
دلگیرم از این هزاره ی بلنده غیبتت برای مهیا شدنِ من برای ظهور
می گویند هنوز به اِضطِرار نرسیده ایم برای آمدنت کمی دیرتر بیا
می گویند کمی تأخیر کن تا اهل زمین مُهیای آمدنت شوند و به گمانم حسابِ روزها و ماه ها و سال های غیبتت را ندارند که سخن از تأخیر می زنند
قرار بود ذکرِ مُدامِ لحظه های من در زمین "تعجیل" باشد اما اهل زمین آماده نیستند "تأخیر" کن
تأخیر کن آقای من ولی برای اهل زمین، نه برای من
برای من و عاشقانه های من "تعجیل" کن
تعجیل کن آقای من
زودتر بیا دلتنگم برای دیدارت در انتهای غیبت
کمی زودتر بیا چشم به راه تو هستم در این آخرالزمانه ی پُر هیاهو که فراموشی و غفلت گرانبهاترین سرمایه ی انسانیت است
مولاجان من به جای تمام اهل زمین تو را عاشقانه دوستدارم
لااقل بخاطر من "ظهور" کن
آنچنان با حضورت عشقبازی می کنم تا اهل زمین را شرمنده ی حاضر بودنت کنم
آنچنان تو را در زندگی ام و در لحظه هایم حاضر می کنم تا خدا اشتیاق مرا برای آمدنت ببیند و لااقل برای من و دلِ آسمان "ظهور" کنی جانا
آنچنان دل به عشقت می سپارم که اگر هم من نبودم و تو آمدی قصه ی عاشقی ام را برای اهل زمین بلند بلند بخوانی آقا
آنچنان می خواهمت که آرزو می کنم خدا تو را از حضور در قلبِ من به ظهور در جان و هستیِ من برساند تا عشقم با ظهورت بر سینه ی خلقت حَک شود مولای من
خلاصه که دوستت دارم آقاجان