montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net

یوسف گم گشته گر ناید به کنعان غم مخور
بیندش یعقوب اندر مصر سلطان غم مخور
هر کسی را در جهان روز غم و روز خوشی است
گریه بسیار کردی همچو یعقوب از فراق
می رسد روزی چو گل باشی تو خندان غم مخور
گر سر و سامان بدادی حالیا از هجر دوست
بار دیگر می رسی آخر به سامان غم مخور
کامت از تلخی هجران حالیا گر گشته تلخ
شربت وصلت بیاشامی فراوان غم مخور
گر شدی پیمانه دل پر زخون از هجر دوست
هم کنی پر از شراب وصل پیمان غم مخور
گر خزان برگ و گل این باغ را بر خاک ریخت
نوبهاری دارد از پس، غنچه رویان غم مخور
چند روزی ابر اگر در آسمان گردد پدید
می رود این ابر و خور گردد نمایان غم مخور
قطع باران گر شود چندی ز راه مصلحت
باز از رحمت ببارد نیز باران غم مخور
روز ناداری بسی سخت است لیکن عاقبت
می رسد این روز هم آخر به پایان غم مخور
بردن بار گران منزل به منزل مشکل است
لیک آخر می شود هر مشکل آسان غم مخور
ای جواد اظهار دل تنگی مکن از شام هجر
هر شبی دارد ز پی، صبح درخشان غم مخور
***
ندانم آن که چرا شمس من بود مستور
مگر نه شمس، بیاید دهد به عالم نور
سزد که ناز کند بر من این جماد و نبات
که شمس من به حجاب است و شمس او به ظهور
به کوه و دشت عیان تابد آفتاب سما
و لیک شمس حقیقت ز دوستان مهجور
بلی اگر چه ز شمس هدی چو شمس سما
همان افاضه اشراقیش بود منظور
ولی چه سان دل عاشق دهد قرار بخویش
که از جمال دل آرای دوست باشد دور
چه سان به خویش دهد بار بی نوای فراق
که لطف دوست به هر جا بصر زدیدن کور
چه سان در آتش هجرش توان تحمل کرد
به محض آن که در احسان وی بود مغمور
تمام عالم اگر نامه ام کنی ندهم
بیک نظاره رؤیت تمام ملک دهور
گَرَم که جنت فردوس بی رخ تو دهند
نخواهم همچه جنان و نه همچه حور و قصور
دل جواد بود زنده آن که در روزی
رسد به وصل تو آن گه چه باک مردن و گور
***
عمر من رفت دیده ام شد تار
باز در پرده است آن دلدار
آفتابم غروب کرد هنوز
سر نیاورد تا کنم دیدار
شب عمرم رسید تا به تمام
دیده در انتظار وی بیدار
جان ز حسرت به لب رسیده هنوز
نکند خویش را دمی اظهار
هان که ما بندگان درگاهیم
بنده را خواجه کی کند انکار
ما ستمدیدگان هجرانیم
به ستمدیدگان تو رحمی آر
گر چه ما جمله معصیت کاریم
لیک داریم بر گنه اقرار
زجر بر مجرمان سزاوار است
لیک ما می کنیم استغفار
عفو مولای ما از این بیش اس
ک براند کسی از این دربار
تا کی از دوست رو کنی پنهان
کی تو را بوده این چنین رفتار
ما نه ز آن دوستان ظاهری ایم
که نسازند دوستی پایدار
چند روز ار سفر کند محبوب
بزنندی به هر در و دیوار
سر تمکین به هر که بسپارند
هر سری را به خود کنند سردار
تو به این خفته گان جواد بگو
خفته را خفته کی کند بیدار
***
عید است و دوستان به ره شه در انتظار
ای شَه! ز زیر ابر چو خورشید سر بر آر
خلقی در انتظار و تو خو کرده ای به خویش
تا کی در انتظار تو باشیم بی قرار
امروز عید خوانده شود نزد مسلمین
اما چه عید این که نبینیم شهریار
عید از برای درک وجود تو گشته فرض
تا آستان قدس تو بوسند با وقار
بهر ظهور شوکت تو، عید، عید شد
ور نه چه عید گر تو نباشی خود آشکار
عید آن زمان بود که تو باشی عزیز مصر
گیری به کف حکومت هر شهر و هر دیار
عید آن زمان بود که تو مسند نشین شوی
بر تخت سلطنت تو بگیری عیان قرار
عید آن زمان بود که نبینیم غیر تو
از شرق تا به غرب کسی را زمام دار
عید ان زمان بود که تو از بهر انتقام
گیری به دست رایت منصور و دوالفقار
عیدم کجا بود که نبین جمال تو
من در تقیه باشم و تو اندر استتار
عیدم کجا بود که همه دشمنان تو
بر ملک غالبند و همه صاحب اختیار
عیدم کجا بود که می نگرم دوستان تو
در چنگ ظالمین جفاکار خوار و زار
عیدم کجا که دین همه مغلوب کافران
کافر عزیز و غالب و، مسلم ذلیل و خوار
از دین به غیر نام نمانده است در کسی
آثار کفر شایع و، شد خلق را شعار
لهو قمار و خمر و زنا ظاهر و عیان
فسق و فجور در همه جا گشته آشکار
از هر طرف زخانه و بازار شد خانه
آواز رقص و مطرب و طنبور و چنگ و تار
عیدم کجا بود که تو را روز عید نیست
هستی تو خود هنوز عزادار و سوگوار که بر رسول گریه کنی گه به فاطمه
گه بر علی و گه به حسن، عم تاجدار
نام حسین کی بری از یاد صبح و شام
کی از مصیبتش تو بگیری دمی قرار
یادت نمی رود که لب تشنه سر برید
در پیش چشم خواهر او شمر نابکار
آری جواد عید من آن دم بود که او
بر زین شود سوار و من او را رکابدار
قافیه (ر)


العضوية للحصول علی البرید الالکتروني
الاسم:
البرید الالکتروني:
montazar.net

التصویت
ما ترید أن یتم البحث عنه أکثر فی الموقع؟
معارف المهدويةالغرب و المهدوية
وظیفتنا فی عصر الغیبۀالفن و الثقافۀ المهدوية
montazar.net

المواقع التابعة