montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net

ای امام عصر ای سلطان دین
تا به کی دست خدا در آستین
تا به کی در پرده هستی از نظر
وقت عدل است ای امام منتظر
دین و دنیا و جهان گردیده تار
وقت آن شد تا بر آری ذوالفقار
من نمی دانم که آن شه چون بود
آن قدر دانم دلش پر خون بود
گاه از جور و جفای دشمنان
گاه از کردار زشت دوستان
گاه می گرید برای ضعف دین
گاه بر تحریف قرآن مبین
گاه می گرید برای اهل حق
در، ید کفار بی حس و رمق
یاد آرد از جفای اهل کین
از برای جد مظلومش حسین
پیکرش در خاک و خون انداختند
سر بریدند از قفا سلطان دین
تشنه لب کشتند یارانش همه
جمله اصحاب و جوانانش همه
***
یا ولی العصر یا غوث الزَّمن
یا وصی المصطفی یابن الحسن
عبدک المسکین عضته البلاء
ادرک المضطر من اهل الولاء
ای ولی امر حق بر ما سوی
کیست سازد جز تو درد ما دوا
گو که باشد لیک کی زیبنده است
رو به غیر آرد، تو را او بنده است
بنده مولا در مولا زند
چون شود محروم دست و پا زند
ای ولی الله، بر ما بندگان بندگان را از درِ لطفت مران
تو ولی گشتی ز حق، بر ما همه
یعنی از حق چون شبانی بر رمه
پس تو باید درد ما درمان کنی
هر بلا از ما، تو برگردان کنی
سوختم در فتنه آخر زمان
زار گشتم از بلای بی کران
گر چه صبر اندر هلالم سنت است
طاعت حق است و بهتر قربت است
بنده می باید که صبر آرد به پیش
زو رَوَد هر رنج نِی گردد پریش
لیک حق، هر چیز را حدی نهاد
چون بلا بر حد رسد شد وقت داد
هم بشر بالطبع محدود القواست
طاقتش بر صبر تا حدی به جاست
چون که از حد بگذرد نیش بلا
پاره سازد بند صبر مبتلی
یا ولی الله، الغوث النجاه
لیس لی الا الیک الملتجی
یا غیاثی یا ولیی فی الامور
یا رجائی عند ابواب الشرور
شیشه صبرم ز محنتها شکست
قوتم بر بردباری رخت بست
صبر کردم بیش بر بار گران
ناتوانم از تحمل، الامان
چون ولی هستی تو بر من لاجرم
صدق گفتارم بدانی بیش و کم
از خدا می خواه کشف این بلا
درد، بس باشد، بگو سازد دا
یا تحمل بیش کن یا درد کم
یا فرج بخشای یا بزدای غم
من نه، ایوبم نه یعقوبم نه نوح
رنجکش آخر همی خواهد فتوح
از بلوغم تا کنون پنجاه سال
می کشم رنج و غم و درد و ملال
هر زمان باب غمی بر من گشود
تازه تر بر درد من دردی فزود
اندر این مدت نیاسودم دمی
نه خویش دیدم نه فارغ از غمی
آخر ای مولای انس و جان، همه
بر بلای ما نباید، خاتمه
حق مگر هر عسر را یسری نداد
یسر ما کو ای ولی عدل و داد
الامان ای حجت حق الامان
از شرور و فتنه آخر زمان
خود برون رفتی از این خلق شرور
گر چه آگاهی هم از نزدیک و دور
لیک فارغ هستی از آزارشان
هم نه تکلیفت بود بر بارشان
بارشان افکنده ای بر دوش ما
در عوض آزار ایشان نوش ما
نی قوای دفع و نی حکم جهاد
نی بود تاب تحمل بر فساد
از برای چند تن بی بال و پر
مانده حیران، مبتلای اهل شر
نمی توان دست از همین اندک کشید
نی جفای اهل شه بر خود خرید
این قلیل مانده هم در آن کثیر
حامل دین نیستندی جز یسیر
یا بگو ان کنت عبدی فاصطبر
یاکه مغلوبم، اجرنی وانتصر
ای جواد هر درد را پایان بود
داد کن در داد، هم، درمان بود
***
ای مه کَونین شَهِ منتظر
شمس هدی حجت ثانی عشر
پور نبی و خلف عسکری
سرور خلقی ز حق و رهبری
نور تو از نور جلال حق است
ذات تو آیت به کمال حق است
جامع اوصاف کمالی همه
حجتی، بر دانی و عالی همه
هستی عالم همه از هست توست
هر قدر امضا شده دست توست
آن چه در این کون هویدا شود
عرضه شود بر تو و پیدا شود
حجت حق بر تو نشد منتهی
آیه تمت دهدش آگهی
هر که نباشد به ولایت مقیم
جایگهش نیست به غیر از جحیم
روح ندارد عملش چون عدوست
مغز ندارد همه قشر است و پوست
ما همگی بنده، تو مولای ما
نیست به غیر از تو تولای ما
دست ولایت به تو دادیم و بس
رهبر ما نیست به غیر از تو کَس
ما همه جندیم و تو سلبطان ما
ما همه جسمیم، توئی جان ما
حیف که غایب ز نظرها شدی
از بَرِ ما رفتی و تنها شدی
غیبِ تو ما را همه بی جان نمود
هجر تو دلخون و پریشان نمود
از پس تو ما همه بی کس شدیم
خوار به چشم همه ناکس شدیم
بی تو دل آزرده و افسرده ایم
همچو یتیمان، پدر مرده ایم
ما همه چون گله بی صاحبیم
روُ سویِ ما کُن که شبان طالبیم
هیئت ما را متفرق ببین
شرع نبی در کف سارق ببین
جور اراذل متکاثر شده
طعن اجانب متجاهر شده
وضع و اقاویل فراوان ببین
کفر و اباطیل نمایان ببین
دین نصاری بگرفته رواج
خلق از آن در شعف و ابتهاج
جمله معاریف مناکر شده
باز منکایر مفاخر شده
زیِ مسلمان چو نصاری استی
متحد الشکل به هر جاستی
ریش تراشند و نباشد عجیب
کرده به گردن چو نصاری صلیب
مسلم و کافر شده بی امتیاز
در روش و شکل و همه لهو باز
مرد به شکل زن و زن شکل مرد
دور ز احکام خداوند، فرد
جعل قوانین مجدد کنند
پا به قوانین محمد صلی الله علیه و آله و سلم زنند
غیرت ناموس و حجاب از میان
رفته و مردم شده چون کافران
خواندن قرآن ز میان رخت بست
لیک جراید به مکانش نشست
ما همه در دست سلاطین اسیر
جمله ذلیلیم چو در دام شیر
ظلم به حدیست که بی حد بود
جور به حدیست که بی عَدّ بود
جمله محبین تو اندر گریز
دشمن قاهر، پی شاه در ستیز
مثل ملخ جمله پراکنده شد
از وطن خویش دل آکنده شد
این همه کم بود که طغیان کنند
هتک به سلطان خراسان کنند
جز تو کسی نیست کَسِ بی کسان
بر سر این جمع تو دَستی رسان
تا به کی از خلق کنی احتجاب
خیز و بر افکن ز رُخ خود نقاب
ما همه در آه و فغان روز و شب
از غم هجران تو در تاب و ب
خوش به دَر از خلق تو کوشیده ای
چشم ز ماها همه پوشیده ای
طاقت ما منتظران گشته طاق
خیز و به دل کن به وصال این فراق
یک دم از این پرده تجلی نما
این دل آزرده تسلی نما
تا به کی اندر سر هر منبری
ذکر سنان باشد و یا خنجری
تا چه قدر گریه به زهرا کنیم
یا به غم زینب کبری کنیم
تا چه زمان ماه محرم صفر
شیعه کند جامه نیلی به برَ
بر دَرِ لطف تو جوادِ حقیر
أنت جوادٌ و انا المستجیر
یک نظری سوی من خسته کن
از قفس جهل مرا رسته کن
من که به غیر تو ندارم کسی
عبد تو هستم تو مرا دسترس
چونکه منم جاهل و عقلم ضعیف
نیست مرا فهم سئوال ای شریف
به که به لطف تو محول کنم
باز به جود تو معول کنم
تظلم به ولی عصر ارواحنا له الفداء و شکوه از اوضاع زمان


العضوية للحصول علی البرید الالکتروني
الاسم:
البرید الالکتروني:
montazar.net

التصویت
ما ترید أن یتم البحث عنه أکثر فی الموقع؟
معارف المهدويةالغرب و المهدوية
وظیفتنا فی عصر الغیبۀالفن و الثقافۀ المهدوية
montazar.net

المواقع التابعة