طهارت ذهن در بحث اقسام طهارت باطني، بعد از طهارت قوه خيال به طهارت ذهن اشاره مي فرمايند: «و طهارت ذهن از افکار ردي و از استحضارات غير واقع غير مفيد.» کار قوه خيال صورتگري اشکال و صور است و کار ذهن حاضر کردن چيزهايي است که در مقام تفکر انسان بدانها مي انديشد. بايد ذهن را از افکار پست و فکر کردنهاي نامربوط بازداشت. زيرا ذهن دائماً مشغول کار است. حتي آن موقع که شخص خوابيده است ذهن آنچه را که در بيداري فکر کرده بود براي شخص حاضر مي کند. به طور کلي منصرف کردن ذهن از فکرهاي نامربوط بسيار کار مشکلي است. همينکه چشم به نقطه اي افتاد، ذهن به ياد بسياري از چيزها مي افتد. مثل اينکه چند نفر دور هم مي نشينند و هيچ نمي دانند چه بايد بگويند. فقط مي گويند بياييد کنار هم بنشينيم و گپي بزنيم. وقتي که مي نشينند ناگهان مي بينيد در حرفها و خاطرات گوناگون و استحضار چيزهايي که شايد مفيد هم نباشد غرق شده اند. چون ذهن نمي تواند لحظه اي آرام بگيرد. اتفاقاً در بين خودمان هم وقتي کسي مي گويد با ديدن فلاني ياد فلان چيز افتادم ميگوييم: «آقا چقدر ذهنش خراب است» غرض اينکه نبايد ذهن را به فکرهاي بيهوده مشغول کرد. به عنوان مثال در روايت آمده: که مرد در هنگام نزديکي با همسرش نبايد به فکر زن مردم باشد و گرنه در نطفه خود تأثير سوء مي گذارد و يا اينکه فرموده اند: زن در دوران بارداري نبايد فکرهاي ناروا کند. تمام اينها در ذهن فرزندان تأثير گذار است. وقتي فرزند بزرگ مي شود به سختي مي تواند ذهن خود را از آن پراکندگي به وجود آمده تطهير کند. در اين مورد مثالهاي زيادي مي توان زد. همينطور روايات زيادي در اين باب وجوددارد. مثلاً در روايت فرموده اند: که هرگز مرد با يک زن نامحرم در يک اتاق خلوت نمانند. حال هر که مي خواهند باشند ولو اينکه نامحرم زن برادر آدم باشد. مگر اينکه هر دو به جايي رسيده اند که هرگز فکر و خيالشان به چيزهاي نامطلوب منصرف نمي شود.
به طور کلي تطهير ذهن از مشکلترين مراحل تطهير باطن است و رهزني آن در مسير خودسازي بسيار خطرناک است. چون به هر حال انسان در اجتماعي زندگي مي کند که در آن با افراد و صحنه هاي مختلفي روبرو مي شود لذا بايد ذهن را از فکرهاي پست پاک کرد. اصلاً چرا وقتي در عالمي به اين زيبايي زندگي مي کنيم و در جان خود نيز اين همه حقائق داريم به فکرهاي بي معني و بي مفهوم مشغول شويم که نه تنها فايده ندارد بلکه براي ما مضرّ مي باشد؟! چرا در موجودات نظام هستي به فکر نمي نشينيم و زيباييهاي آنرا مشاهده نمي کنيم؟!
در روايت آمده: روزي امام صادق عليه السلام با اصحاب خود در بياباني از کنار حيوان مرده اي مي گذشتند. يکي از اصحاب تا بوي بد به مشامش رسيد جلوي بيني خود را گرفت و گفت: چه بوي بدي اينجا را گرفته، اين حيوان چه بدبو است. آقا فرمود: ببين چه دندان سفيد و زيبايي دارد. خوب وقتي قرار است ذهن دائماً در کار باشد چرا آن را در جهت کمال خود به کار نگيريم؟! در اين مورد به همين مقدار بسنده مي کنيم و وارد طهارت عقل مي شويم.
طهارت عقل «و طهارت عقل از تقييد به نتائج افکار در آنچه که اختصاص به معرفت حق سبحانه و معرفت غرائب علوم و اسراري که مصاحب فيض منبسط او بر ممکنات است.» منظور از «فيض منبسط» همان رحمت رحمانيه خداوند است که فيض مطلق حق مي باشد. همانند اينکه رحمت باران براي تمام گروه انسانها و غير آنها از تمام موجودات نظام هستي است و يا اينکه زمين براي تمامي ممکنات اعم از کافر و مسلمان و با دين و بي دين است و آب باران تا قبل از اينکه وارد حوض و زمين کشاورزي انسان شود مال تمامي انسانها است و همه حق استفاده از آن را دارند. يعني اين فيوض مخصوص گروه خاصي نيستند. بلکه خداوند آنها را رها کرده تا همگان از آنها استفاده کنند. فيض ديگر خداوند محدود و بسته است و مخصوص افراد خاصي مي باشد که از آن به رحمت رحيميه حق تعبير مي کنند. رحمت رحيميه همان علوم و اسرار و حقائقي است که در متن نظام هستي نهفته شده است. همانند اينکه باران در متن خود اسرار و حقائق بسياري دارد و هر کسي از آن خبر ندارد.
در طهارت عقل فرموده اند: بايد آن را از مقيد بودن و اکتفا کردن رها کرد. چون عقل از عقال مي آيد و آن به معني بستن و محدود کردن است عرب براي نشاندن و بستن شترهاي خود از زانوبند استفاده ميکند زيرا به کار بردن افسار براي بستن حيواني مانند شتر بسيار مشکل است. وقتي مي خواستند شتر را ببندند به او دستور خوابيدن مي دادند. وقتي شتر مي خوابيد با طنابي زانوي شتر را ميبستند که ديگر بلند نشود و به راه نيفتد. اين زانو بند را عرب «عقال» ميگويد.
عقل را هم عقل گفته اند به جهت اينکه در پيشگاه نظام هستي زانو مي زند و به فهم علوم و حقائق مي پردازد. اما عقل در ابتدا غير متناهي نيست بلکه به فهم چند حقيقت اکتفا مي کند و مقيد مي شود. طهارت عقل اين است که آنرا از مقيد شدن در آوريم. به او بگوييم: نبايد به فهم چند سرّ اکتفا کني و بيش از آن را نخواهي، بلکه بايد رها شوي و در تمامي موجودات نظام هستي به تفکر بنشيني که تفکر دم به دم براي انسان ره آورد و برکات بسيار دارد.
خلاصه اين که نبايد عقل را به فهم چند کلمه مقيد کنيم. اگر عقل در کلمات وجودي نظام عالم رها شود مي تواند هر دم از حقائق، گلي از گلستان را به ارمغان آورد. پس هر که در تحصيل علوم به کم بسنده کند معلوم است که عقل خود را زانو بند زده است که به تعبيري «فارغ التحصيلي»، يعني زانو بند زدن عقل. استفاده از اين کلمات بر مبناي عقل نيست زيرا ما بايد الي الابد محصل باشيم. بايد عقل را در معرفت به حق سبحانه از مقيد شدن بازداشت که اگر عقل در شناخت حق تعالي مقيد شود سر از وحدت عددي در مي آورد که البته وارد شدن در بحث وحدت عددي سنگين است.
«غرائب علوم» علومي هستند که غريب و پنهانند و خود را به هر کسي نشان نمي دهند. همانند اين که درخت اسراري دارد که هرگز خودش را به يک گياه شناس متعارف معرّفي نميکند. گياه شناس هر چه قدر هم تحقيق کند عالِم به ظواهر گياه مي شود که مثلاً اين گياه براي رشد کردن چطور آب و خاک را ميگيرد؟! و يا اين که ما در طبيعت چند نوع درخت داريم و هر کدام از آنها با چه نوع خاکي سازگارند. موجودات نظام عالم آنقدر اسرار و حقائق دارند که آنها را به هر کسي نمي نمايانند. تا کسي با عالم محرم نشود نمي تواند حقائق او را بگيرد. پس علوم غريبه علوم پنهاني هستند که خود را جز به محرمان خود، به کسي نشان نمي دهند. بايد عقل را در فيوض منبسط خداوند رها کرد تا حقائق و اسرار نهفته نظام عالم را بيابد. رحمتهاي عمومي خداوند با علوم و اسرار فراواني مصاحب و رفيق اند اما مردمي که با اين رحمتها در ارتباط هستند از مصاحبت آنها اطلاعي ندارند که آسمان و زمين و ماه و آفتاب و فلک و ملک همه يکپارچه مي گويند:
ما سميعيم و بصيريم و هُشيم
با شما نامحرمان ما خامشيم