montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net

انقلابات قلبي
قلب به عنوان يکي از شئون حقيقت انسان است، دائماً بين عالم ظاهر و باطن در حال آمد و شد است. به تعبير لطيف آقايان اهل معرفت، حقيقت انسان که به لحاظ تعلق به بدن و عالم ظاهر «نفس» ناميده مي‌شود و به لحاظ تعلق به عالم اله «روح» ناميده مي شود بين عالم امکان و عالم لاهوت در حال رفت و آمد است. گاهي به اين سو نظر مي کند و گاه آن سويي مي شود. از اين فراز و نشيب مقام قلب انساني که فرازش همان توجه به ملکوت و عالم باطن و نشيبش رو کردن به عالم ماده و عالم ظاهر است تعبير به «قلب» مي کنند. چه اينکه قلب ظاهري هم که تکه گوشتي است و در قفسه سينه قرار گرفته، دم به دم در حال دگرگوني و ضربان آن به منزله دميِ[۱] آتشِ بدن است آري اين ظاهر، عنوان باطن است چرا که جان انسان نيز دم به دم در انقلاب است. گاه آن سويي مي شود و حال خوشي پيدا مي کند و گاه تحت تأثير اجتماع و زندگي و دوست و رفيق ومعاشرت و کسب و کار قرار مي گيرد و از آن سوي عالم غافل مي شود و سقوط مي کند و از آن به بعد نماز و ديگر عباداتش بي‌حال مي شود. خود شخص نيز مي فهمد که اين سويي و سنگين شده است و احساس واماندگي مي کند. زماني انسان احساس سبکي و آرامي مي‌کند که مواظب اعضا و جوارح خود باشد. حرفهاي نابجا نگويد، هر حرفي را نشنود، کم ببيند و کم بخورد و...
کساني که حضورشان نسبت به عالم ملکوت قوي مي شود توحيد را تقويت مي کنند.اگر کسي به اين حقيقت توحيدي برسد در عين حالي که قلب او سوز و گداز و انقلاب دارد، کاري به نشئه طبيعت نخواهد داشت و با اينکه توجه به ملکوت عالم دارد يکپارچه در اضطراب و فراز و نشيب خواهد بود و البته فراز و نشيب چنين کسي اساساً اين سويي و دنيايي نيست و او يکپارچه اهل الله مي‌شود.
براي فهم اين معني خوب است يک دور ديوان حضرت آقا را مطالعه بفرمايي. ايشان در ابتداي ديوان قلب و دل را سرزنش مي کنند و مي فرمايند تو که پرنده قدسي و اهل ملکوت عالمي چرا خود را معطل کرده اي و پرواز نمي‌کني؟
الا اي طاير قدسي در اين ويرانه برزنها
بسي دام است و ديو و دد بسي غول است و رهزنها
در اين جاي مخوف اي مرغ جان ايمن کجا باشي
گذر زين جاي نا امن و نُما رو سوي مأمنها

و بعد در غزل لقاي يار مي بينيد که آن سويي شده و از آن به بعد تجليات الهي است که او را منقلب مي کند.
به بسم الله الرّحمن الرّحيم است
تجلّيها چو صرصر تا نسيم است

حقائق عالم ملکوت که به انسان نمايانده مي شود، گاهي همانند گردباد تندي است که انسان را همانند پرکاه معلق مي گرداند و براي انسان چاره اي جز از خود بي خود شدن باقي نمي گذارد. از چنين تجلياتي به «تمثلات بي مثال» تعبير مي کنند که منظور از «صرصر» همان حقائقي است که چون گردباد تندي بر انسان روي مي‌آورد. گاهي هم تجليات الهي همانند نسيم آنچنان دلنواز و آرام بخش است که باعث سکون و اطمينان انسان مي گردد.

عارفان مقيم مقام عنديتِ حق اند
عده اي اهل آخرتند و خداوند دنيا را برايشان حرام کرده است. عده اي ديگر نيز اهل دنيايند و خداوند آخرت را بر آنها حرام کرده است. اما عده اي هستند که جايگاهشان «في مقعد صدق عند مليک مقتدر» [2] است ايشان نه اهل دنيايند و نه اهل آخرت. نه به دنبال لذائذ مادي اند و نه در پي حور و غلمان آخرت. اينان مرزوق الهي اند و رزقشان «مقام عند اللّهي» است. همان که قرآن کريم مي فرمايد: «و لا تحسبنّ الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربّهم يرزقون» [۳]، بهشت نيز مشتاق ديدار صاحبان اين مقام است.
دو عالم را به يکبار از دل تنگ
بدر کرديم تا جاي تو باشد

حضرت آقا در تعليقات خود بر رساله آغاز و انجام خواجه طوسي(رحمهُ الله) اين روايت را نقل فرموده اند که: «اشتياق بهشت به سلمان بيشتر از اشتياق سلمان به بهشت است» سلمان خود مي داند که بهشت اگر شيرين است بهشت آفرين شيرينتر است. پس کم همتي است که انسان بهشت آفرين را رها کند و در پي بهشت باشد
چرا زاهد اندر هواي بهشت است
چرا بي خبر از بهشت آفرين است

ابن سينا در نمط نهم اشارات مي فرمايند:
«زاهدان کساني هستند که متاع دنيا را از خود دور مي کنند تا در ازايش متاع آخرت را به دست آورند. عابدان کساني هستند که بر مستحبات عبادات دقّت دارند. عارفان کساني هستند که دائماً چهره جان خويش را به سوي عالم اله انصراف مي دهند تا محل شروق حق گردد و المنصرف بفکرِهِ الي قدس الجبروت مستديماً لشروق نور الحق في سرّه يخصّ باسم العارف»
انصراف همان است که حضرت علي عليه السلام در مناجات شعبانيه مي فرمايند: «الهي هب لي کمال الانقطاع اليک» اين مقام را تعبير به «عنديت»، «انقطاع الي الله»، «انصراف الي الحق» و «توجّه به ملکوت عالم» نيز مي کنند. حضرت عارف با تخليه رذائل اخلاقي از جان خويش و تجليه و تخلق به اخلاق ملکوتي و اوصاف پسنديده بدين مقام راه مي يابد و در اين مرتبت به درستي مي داند که با خداوند تعالي و خلق او چگونه باشد. انسان بايد حقيقت و شاکله وجودي خود را به طور کلي از ما سوي الله و حتي از فرشتگان الهي منصرف کند. بايد مطلقاً از غير حق بريده گردد و فقط به پروردگار عالم اتصال وجودي پيدا کند و اين با سخن گفتن و حرف شنيدن و فهميدن به دست نمي آيد بلکه بايد در جان و حقيقت نفساني فرد پياده شود. عارف حقيقت جان خود را نه به سمت آسمانها و زمين بلکه به طرف «الله نور السموات و الارض» سوق مي دهد و لذا هرگز از غير خدا نمي ترسد. از جهنم هراسي ندارد. اين زاهد است که مي ترسد. عارف دم به دم به فکر همنشيني و همصحبتي و دوستي با حقيقت عالم است. اينکه قرآن مي فرمايد: بايد از خداوند بترسيد. روي سخنش با ماست نه با پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و نه با کسي که نصف شب بيايد و با خدا همنشين شود و با او رابطه أنس و محبت و دوستي برقرار کند او مي داند که حقيقت حق متعال از هر کسي به او نزديکتر است. مگر خود او نمي فرمايد: «نحن اقرب اليه من حبل الوريد» [4] من از رگ گردن به شما نزديکترم و يا «أنّ الله يحول بين المرء وقلبه» [۵] من در بين شخص و قلب او حائل مي شوم و از اسرار همگان آگاهم.
آري حق دم به دم بر دل عارفان تجلي مي کند و اين تجليات گاه باعث لرزش اندام مي شود اما اين لرزش هرگز از روي ترس نيست بلکه نعمتي الهي است که قبل از روي آوردن حق در انسان ظاهر مي شود. به تعبير قرآن اول مي‌لرزاند و بعد مي آرمند «الذين اذا ذکر الله وجلت قلوبهم» [۶] همانگونه که به عرض رسيد مقام عنديت دوگونه است. گاهي حضور آنقدر سنگين است که بدن طاقت نمي آورد و گاه باعث آرامش مي شود.
در اين مورد فصّ پنجاه و هفتم فصوص الحکم فارابي و شرح آن يعني نصوص الحکم بر فصوص الحکم، انسان را بسيار کمک مي کند.
معشوق را گاهي به دلدار و گاه به دلبر تعبير مي فرمايند: دلدار آن کسي است که صاحبدل و عاشق خود را نوازش مي کند و به او مي گويد:
«عزيز من! نگران نباش. در مسير راه حرکت کن، توکلت بر حقيقت عالم باشد. تو به مقصودت مي رسي. و بدان که توکل تو همان رسيدن توست. يعني همين به راه افتادن تو رسيدن توست. همين که تصميم گرفتي در پيشگاه حق زانو بزني به همان اندازه رسيده اي... »
در اين حال خداوند با اوصاف جماليه، خود را تجلي مي دهد و دلداري مي کند. اين تجليات نسيم گونه است. نسيم، هواي مخصوصي است که هنگام سحر مي وزد. فرموده اند: اگر کسي بتواند نسيم سحري را استنشاق کند ديگر در آن روز نيازي به خوردن غذا ندارد زيرا به واسطه اين استنشاق بدن آنچنان طراوت پيدا مي کند و سرحال مي شود که نياز خود را به غذا احساس نمي کند. چه بسا بزرگاني بوده اند که ساليان سال غذا نخوردند و با همان نسيم سحري روزگار گذراندند و جان خود را طراوت دادند. اين نسيم انسان را نوازش مي کند و به او جان مي دهد. به همين دليل است که از تجليات جماليه حق تعالي که دلبري حق است تعبير به «نسيم» فرمودند و چه بسا انسان را مي اندازند تا پخته بار بيايد. چه بسا صبحي براي نماز صبح او را برنخيزانند تا درد او گل کند و به فکر چاره بيفتد. بسياري از بزرگان ما وقتي هنگام طلوع آفتاب بر مي خواستند و مي ديدند نمازشان قضا شده دردشان تازه مي شد و صبح تا غروب در حال ديگري بودند که خدايا کي شب مي شود و سحر مي گردد تا من کوتاهي امروزم را با مناجات جبران کنم. تمام اينها لطف الهي است و دلداري حق. خداوند از اين طريق انسان را با خود مأنوس مي سازد. وقتي خداوند انسان را مأنوس خود ديد و خواست حقائق را در اختيارش قرار دهد از آن به بعد تجليات سنگين بر او وارد مي کند. اين تجليات به طور کلي دل را مي برد زيرا اين تجليات با جمال ظهور مي کنند و خداوند بدين طريق دلبري مي کند. به فرموده حافظ شيرين سخن «دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد». «شد» گاهي به معناي «رفت» نيز مي آيد و «دلشدگان» در اينجا به معني «دلرفتگان» است. آنان که عاشق دلبرند دل به دلبر داده اند و خود دلي ندارند تا معشوق به آنها پيامي بدهد. به تعبير طلبه ها «سالبه به انتفاع موضوع» است. اگر کسي به اين مقام برسد به مقام عنديت راه يافته که نه دنيا دارد و نه آخرت. لذا حضرت آقا گاه با زبان مطايبه و شوخي مي فرمايند:
«ما که نه دنيا داريم نه آخرت، نه دين داريم که شيطان ببرد نه دنيا داريم که ديوون ببرند.»
زيرا کسي که دلش در اختيار دلبر است دلي نداردتا بگويد: دنيا در دلم جاي گرفته يا دين.
من نه مرد اين ور و نه مرد اون ور هسّمه
من گرفتار دل و شه جان دلبر هسّمه
[۷]

عده اي مردم اين سويي هستند و در دنيا فقط مانند حيوانات مي چرند که يکي از صحابه امام سجّاد- علیه السلام - در عرفات به ايشان عرض کرد: آقا جان! ببينيد که چقدر حاجي جمع شده اند و به زيارت خانه خدا آمده اند. آقا فرمود: نفرما حاجي و زائر جمع شده اند بفرما چقدر حيوانات اينجا گرد آمده اند. عده اي هم آن سويي هستند يعني تمامي اعمال عبادي را به طمع رفتن به جنات و رسيدن به حور و غلمان انجام مي دهند. اما حضرت آقا مي فرمايد من نه اهل اين طرفم و نه اهل آن طرف. اينکه امام(رحمهُ الله) نيز مي فرمايند: «همچو منصور خريدار سر دار شدم» سخن از مقام دلبري است. اما آن عارف ديگر مي فرمايد:
من چرا بي خبر از خويشتنم
من کيم تا که بگويم که منم

مصرع دوم اين بيت مقامي بالاتر را بيان مي کند. و آن مقامي است که انسان مي بيند هر چه هست اوست که «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» [8] اين عاليترين مقام طهارت قلب است. چنين قلبي از کثرت دنيا و آخرت رهيده است. اين قلب نه با بهشت مشغول است و نه با جهنم. صاحب اين قلب اميرالمؤمنين عليه السلام است که در مناجات شعبانيه مي فرمايد:
«خدايا اگر مي خواهي مرا به جهنم هم ببري ببر؛ ما را نه با بهشت کاري است و نه با جهنم. اين دوري و جدايي از توست که بر من سخت و طاقت فرسا است.»
اما در اين بين افراد جاهل که به ظاهر ديندار نيز هستند انسان را بسيار گرفتار و اين سويي مي کنند. به فرموده حضرت آقا در الهي نامه:
«الهي! اگر حسن جهنمي است جهنمي عاقلي را رفيق او گردان»
جاهل نامحرم است. جهل محرم علم نيست. جهل تاريکي است و علم نور. تاريکي و نور در مقابل يکديگرند. خدايا اگر مي خواهي مرا به جهنم هم ببري ببر اما در کنار جاهلان جايم مده.
[1]منظور از «دمي» در اصطلاح مازندراني به آلت دمنده باد در کوره هاي آهنگري گفته مي شود که سبب شعله ور شدن‌آتش مي شود.
[2]قمر/۵۵
[3]آل عمران/۱۶۹
[4]ق/۱۶
[5]انفال/۲۴
[6]حج/۳۵
[7]يعني من نه مرد اين طرف و نه مرد آن طرف هستم من گرفتار دل و دلبر جانانه خود هستم
[8]حدید/۳


شرح مراتب طهارت(قسمت هجدهم)


در خواست عضویت جهت دریافت ایمیل
نام:
ایمیل:
montazar.net

نظر سنجی
مایلید در کدام حوزه مطالب بیستری در سایت گذاشته شود؟
معارف مهدویتغرب و مهدویت
وظایف ما در عصر غیبتهنر و فرهنگ مهدویت
montazar.net

سایت های وابسته