خيال، قوه اي براي صورتگري معاني از آنجا که کار قوه خيال در نفس انسان بسيار با اهميت است بيشتر در اين رابطه به سخن ميپردازيم. حضرت آقا در اصل دوزادهم رساله گران بهاي انسان در عرف عرفان در مورد قوه خيال مي فرمايند:
«و ديگر از آن اصول که اهميت به سزا دارد اين که قوه خيال بر تصوير و محاکات معاني سرشته شده است يعني کار خيال اين است که در سير نزولي، معاني را صورت و شکل مي دهد چنان که قوه باصره بر ديدن سرشته شده است و قوه سامعه بر شنيدن و همچنين قواي ديگر ظاهر و باطن که هر يک بر کاري سرشته شده است.» همانطوري که عرض شد قوه خيال واسطه بين ملک و ملکوت، رابط بين بدن و نفس، واسطه بين عالم ظاهر و باطن و روابط بين مادي و مجرد است. در بين قواي انسان حواس پنجگانه فقط کار عالم ظاهر را مي کند و هر کاري که اين پنج قوه کردند قوه خيال آنها را تصوير و صورتگري مي کند و به قوه عقل مي دهد. عقل هم قوه اي است که معاني کلي مرسل و يا ذوات موجودات عالم ماوراي طبيعت را ادراک مي کند. البته بايد توجه داشت که معاني ملکوتيه، مادي نبوده و حاوي وزن و رنگ و داراي شکل و صورت نيستند. و لذا عقل آن حقائق و ذوات نوريه اي را که در عالم ملکوت است کسب مي کند و تحويل قوه خيال مي دهد تا آن را صورتگري کند. همانند اينکه در روايتي جناب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:
«يک بار جبرئيل را به صورت پرنده اي مشاهده کردم که ششصد بال داشت.» و يا در روايت ديگر مي فرمايند:
«جبرئيل را به صورت جوان بسيار زيبائي که هنوز در صورتش مو در نياورده ديدم.» و يا در روايت ديگر آمده که جبرئيل را به صورت يکي از جوانهاي معروف عرب به نام «رحيه کلبي» که در زيبائي زبانزد بود مشاهده کردم و روايات ديگري که در اين باب آمده است.
نکته ديگر اينکه مشاهدات عالم ملکوت اصلاً بيرون از جان انسان نيست. يعني اگر براي شخص، فرشته اي متمثل شد اينطور نيست که اين فرشته موجودي خارج از نفس انسان در نشئه طبيعت باشد اگر چه شخص در حال مشاهده، فکر مي کند اين فرشته از دري يا پنجره وارد شده است اما حقيقت آن است که اين فرشته صورت تمثلي است از آنچه که در جان و قواي اين شخص موجود است. وقتي انسان به واسطه قوه عاقله با ذوات نوريه ارتباط برقرار کرد آن حقائق را در نشئه طبيعت مطابق با بافت و مزاج خود و به عبارتي مطابق با اشکال و صوري که خودش با آنها حشر دارد به واسطه قوه خيال صورتگري ميکند. و لذا مکرراً در بحثها عرض شد براي اينکه شخص در صور تمثلي بتواند حقائق ملکوتي را به بهترين شکل مشاهده کند بايد به شکل و قامت يک انسان والائي عشق بورزد. از آن به بعد تمام حقائق را به آن صورت و بافت خواهد ديد. مثل اينکه جناب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از آنجائي که غالباً با اميرالمؤمنين عليه السلام حشر داشتند و با چهره ايشان مأنوس بودند حقائق را در شب معراج به شکل و صورت حضرت علي«عليه السلام مي ديدند. اگر انسان با اشکال و صور گوناگون حشر پيدا کند در مقام تمثّل چه در خواب و چه در بيداري اشکال و صور پراکنده اي مشاهده کرده و به تعبيري صور تمثلات او خسته کننده خواهند بود. حقيقتي به سوي او رو آورد اما چون قوه خيال او در مقام ترسيم آن حقيقت طاهر نبوده و با اشکال و صور گوناگون و ناهنجار حشر داشته در مقام تمثل هم آن حقائق را به صورت ناهنجار براي او متمثل مي سازد. همانند اينکه شخصي يک داستان خوب قرآني را براي شما مطرح کند و شما هم آن داستان را گوش کرده بعد از شنيدن آن را به قلم آورده و بنويسيد. در مقام نوشتن اين داستان هر چقدر خط شما زيباتر و ادبيات نوشتاري شما در چينش کلمات و الفاظ قويتر باشد اين داستان بهتر پياده خواهد شد اما اگر همين داستان را شخص با خط ناخوانا و ادبياتي ضعيف بنويسد تفاوت بين اين دو نوشتار بسيار زياد خواهد بود. داستان همان داستان است و حقيقت همان حقيقت اما وقتي بر روي کاغذ مي رود اين کجا و آن کجا. اگر چه يک شخص قوي با خواندن داستاني بااين نگارش ضعيف هم به معني آنچه که مطلوب نويسنده بوده است پي مي برد و ليکن اين مشکل که مطلب با عبارت ناهنجاري پياده شده است همچنان باقي است. قوه خيال نيز در سير نزولي معاني را صورت مي دهد يعني حقائق را از عالم عقل گرفته و در عالم ماده و طبيعت تنزل مي دهد. اما در عين حال هر چقدر اين قوه تطهير يافته تر باشد بهتر از عهده صورتگري معاني با حفظ مناسبات خاصه در خواهد آمد.
در ادامه حضرت آقا مي فرمايند: «قوه باصره که در دستگاه چشم تعبيه شده است بشر مانند آنرا به نام دوربين عکاسي اختراع کرده است که اجسام و اشباح را تصوير مي کند و ليکن بدان حدّ نرسيده است که صنعتي اختراع کند تا معاني را صورت دهد.» به تعبير ديگر شما وقتي به واسطه چشم و قوه باصره خود درختي را مشاهده مي کنيد علاوه بر آن معنائي از درخت در ذهن شما تداعي مي شود که کار قوه خيال است اما دوربين عکاسي هرگز نمي تواند معاني را صورتگري کند. فرق ديگري نيز بين دوربين عکاسي و چشم است و آن اينکه چشم در هنگام عکسبرداري از يک اتاق مثلاً آنرا به همان ابعادي که در واقع است عکسبرداري مي کند اما دوربين عکاسي آنچه را که عکسبرداري کرده چندين برابر کوچکتر از آنچه که در خارج است، مي باشد. مثلاً يک کوه يا يک اتاق بزرگ را در حد يک عکس 4*3 يا 4*6 نشان مي دهد. و لذا عکسهاي دوربين عکاسي با آنچه که در واقع هست تناسب دقيقي ندارند مگر اينکه ارتفاع کوه را در عکس حدس بزنيد، برخلاف چشم که از کوه آنچه را که در واقع هست عکس مي گيرد يعني با همان حجم و رنگ و ارتفاع.
قوه خيال هرگز در امانت خيانت نمي کند. هر طوري که انسان آنرا بپروراند به همان اندازه قوه خيال مناسبات را رعايت مي کند و بر همان اساس اشکال و صور مي سازد. در اينجا مي توان به آن واقعه اي که براي حضرت آقا پيش آمد اشاره کرد. ايشان مي فرمايند: تقريباً ايام اربعين ارتحال حضرت استادم علامه طباطبائي (رحمه الله) صاحب تفسير الميزان بود که مشغول نوشتن رساله «انه الحق» بودم ناگهان تمثال مبارک ايشان برايم متمثل شد و به من فرمود:
«تو نيکو صورت و نيکو سيرت و نيکو سريرتي» دقت مي فرمائيد که چون حضرت آقا بر ترقيم رساله انه الحق به عنوان يادنامه آن جناب اشتغال داشتند قوه خيال ايشان با توجه به اين مناسبت چهره علامه طباطبائي(رحمه الله) را متمثل ساخت و قوه خيال ايشان در آن شب به جاي اين چهره ديگر چهره محمد حسن طباطبائي (رحمه الله) و يا علامه رفيعي قزويني (رحمه الله) و يا علامه شعراني (رحمه الله) را تمثل نداد. ملاحظه ميفرمائيد که چون انسان در آن فضا قرار داد قوه خيال تطهير شده هم مناسبت را رعايت مي کند و صورتي مطابق با همان حال و وضعيت به تصوير مي کشد.
در روايت آمده که عزرائيل براي شخصي که در حال وفات است متمثل ميشود. اگر او انسان نيکوکاري باشد عزرائيل براي او به صورت بسيار خوب و زيبائي تمثل پيدا خواهد کرد که هر چه انسان به وي نگاه مي کند لذت مي برد. از او سئوال مي کند: «توکيستي؟» مي گويد: «من عزرائيل هستم، آمده ام تا جان تو را بستانم.» او هم مي گويد: «من از همراهي تو خوشحالم و لذت مي برم چرا که ديدن تو برايم شيرين است.» اما اگر او انسان بدکرداري باشد عزرائيل با چهره وحشتناکي ظاهر مي گردد. اينجاست که سئوال پيش مي آيد چگونه عزرائيل با دو چهره مي آيد يک بار با چهره اي دلربا و بار ديگر با چهره اي موهش؟ جواب اينست که حضرت عزرائيل در عالم عقل يک حقيقت و معنا است اما اين يک حقيقت نسبت به حالات افراد گوناگون تمثل متفاوت دارد مانند دو شخصي که در مقام پياده کردن داستاني هستند که به يک بيان شنيده ايد اما يکي بدخط و از جهت ادبياتي ضعيف مي نگاردش و ديگري خوش خط و با بياني شيوا و فصيح مي نويسد پس چه بسا ممکن است صورتگري حقيقت عزرائيل در قوه خيال افراد متفاوت باشد اما حقيقت عزرائيل يک حقيقت واحده و بي نقص است که در تحت قابليت قابل صورتگري مي شود. البته اين نکته مهم را نبايد فراموش کرد که در هر دو صورت عزرائيل بيرون از جان شخص نيست. به خاطر همين هم در هنگام احتضار جز محتضر هيچ کس در اطراف او متوجه ورود و حضور عزرائيل نمي شود. اگر هم شخص محتضر به اطرافيان اظهار وجود کسي را کند آنها او را دلداري مي دهند و به او مي گويند: «نگران نباش حتماً خيال کرده اي» و اين چه سخن شيرين و درستي است زيرا در حقيقت همچنان که اطرافيان ميگويند او خيال مي کند و قوه خيال او صورتي را براي او تمثل داده است. و سرّ اينکه اطرافيان وجود آن صورت را انکار مي کنند اين است که تمثل در صقع خود نفس او روي داده است. ديدن سگ و گرگ و اشکالي از اين قبيل براي کسي که تب کرده نيز از اين قبيل است. چرا که در هنگام تب شديد، مزاج به هم مي خورد و سلولهاي مغزي گرفتار بيماري مي شوند در اين هنگام قوه خيال هم شديداً به پراکندگي اشکال گرفتار مي شوند و اشکال و صور ناهنجاري را براي شخص تمثل مي دهد. اصحاب رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم تمثلات ايشان را به دو طريق مي توانستند ببينند؛ شخصي که تمثلات پيامبر را مشاهده مي نمود يا با ايشان ارتباط وجودي و تکويني داشت که حقيقتاً با جان پيامبر يکي مي شد: همانند حضرت امير عليه السلام که وقتي جبرئيل در لوح نفس پيغمبر تحقق پيدا مي کرد او نيز مشاهده مي نمود که «انّي اري ما تري و اسمع ما تسمع» [۱] و يا اينکه با پيغمبر اتحاد وجودي پيدا نمي کرد اما پيامبر در او تصرف مي نمود تا آنچه را که در صقع نفس خود مشاهده کرده او نيز ببيند.
حضرت استاد در ادامه اصل مذکور مي فرمايند: «تمثلاتي که در سقع نفس انساني تحقق مي يابد چه در خواب و چه در بيداري، همه آنها به قوه ماني (نقاش چيره دست) خيال است، بلکه قوه خيال چيره دست، چنان معاني به صورت مي کشاند که صد ماني در آن حيران بماند.» و در ادامه در مورد تطهير قوه خيال مي فرمايند:
«و بدان که هر چه مراقبت و حضور عندالله کاملتر باشد و مزاج انساني به اعتدال ممکن نزديکتر باشد و قوه خيال و دستگاه وي قويتر و صحيح تر باشد تمثلات در لوح نفس صافي تر و سالمتر است.» با اين بيان دوباره وارد بحث طهارت قوه خيال مي شويم. آري هر چه مراقبت بيشتر و مزاج انسان معتدلتر باشد انسان موفق تر است. و لذا تأکيد ميکنيم که شديداً از بهم خوردن مزاج بپرهيزيد، زيرا مزاج به هر اندازه بهم بخورد به همان اندازه براي انسان گرفتاريهائي را در مسير انساني به دنبال خواهد داشت و لذا چون بدن پيامبر و بدن ائمه (عليهم السلام) معتدل ترين بدنها بود بهترين صور نيز برايشان متمثل مي شده است. پس بدون مزاج سالم تمثلات خوب داشتن ممکن نيست؟ بخاطر همين وقتي به تاريخ انبياء و ائمه مي نگريد کمتر به بيمار شدن آنها برمي خوريد. معلوم مي شود ايشان به دقت دستورات حفظ اعتدال مزاج را رعايت مي کردند. والاّ در موقع بيماري، قوه خيال بسيار پراکنده است و بر اساس همين پراکندگي نمي تواند آن طوري که شايسته است تصوير معاني کند.
آنجا هم که اسم شريف «شافي» هم مي خواهد از باطن عالم ظهور کند و مريضي را شفا دهد باز قوه خيال در کار است. مثل آن که مريضي که در امامزاده خوابيده بود و در خواب ديد که کسي به او مي گويد: «در فلان محل خانمي است به فلان نام، در منزلش صندوقي دارد که در آن بقچه اي موجود است. داخل بقچه پارچه سبز رنگي است که با ماليدن آن بر بدن خود شفا پيدا خواهي کرد» بيدار که مي شود تحقيق مي کند و مي بيند زني با همان نشان در آن محل بوده که در خانه او بقچه اي در صندوقچه قرار داشته و درون آن نيز پارچه سبزي بوده که حتي خود آن زن نيز از وجود آن پارچه بي اطلاع بوده است. پارچه را مي ستاند و بر تن مي کشد و شفا مي يابد. چه حرف خوشي در ميان ما مرسوم شده که وقتي سئوال مي کنند: اين اطلاعات را از کجا بدست آورده اي؟ در جواب مي گوئيم: «ما را حواله داده اند» خلاصه اين شخص نهايتاً شفاي خود را مي گيرد اما اينکه چنين شخصي چگونه توانسته به اين اطلاعات دسترسي پيدا کند و آن شخص که اين اطلاعات را به او داده خارج از نفس او بوده يا در درون او بوده تمام اينها جاي سئوال و تعجب است. اما با دقت و تامّل در مي يابيد که همه اينها در صقع نفس خود او بوده است چرا که هيچ يک از آنچه را که در خواب ديده قبلاً نديده و نشناخته بود. از طرفي در درس سي و يکم و سي و دوم از دروس معرفت نفس فرموده اند که: «طلب مجهول مطلق محال است» يعني هيچ کس بدون اينکه مطلوب خود را به وجه اجمال تصور کرده باشد آن را طلب نتواند کرد. و انسان به دنبال چيزي مي رود که در آغاز کار از آن بويي برده و چيزکي يافته است يعني علم اجمالي بدان دارد و سپس در علم تفصيلي آن جهد مي نمايد و آن را مشروط طلب مي کند
اگر شخص نسبت به آنچه در خواب ديده جهل مطلق داشته پس چگونه آن را در خواب طلب کرده و يافته است؟ درست است که در سلسله دروس معرفت نفس محال بودن طلب مجهول را بيان فرمودند اما آنجا هم به عرض رسانديم که چه بسا ممکن است انسان در مرتبه ظاهر چيزي را نداند اما به واسطه قوه خيال و قوه عاقله خود علم اجمالي بدان مجهول داشته و براي دانستن تفصيلي آن جهد و کوشش نمايد و ناگاه در خواب صوري را مشاهده کند که آن صور او را براي علم تفصيلي يافتن به مجهول رهنمون نسازند. فافهم
حضرت آقا در ادامه اصل مذکور مي فرمايند که: استادم علامه طباطبايي (قدس سره) در خلوتي به من فرمود: «آقا هر روز که مراقبتم قوي تر است، در شب تمثّلاتم صافي تر است»
آري اگر شخص مي خواهد وضع خود را بررسي کند بايد خود را از شب تا صبح نظاره کند اگر حال خوشي نداشت معلوم مي شود روز گذشته اعمال خوبي نداشته است. درادامه مي فرمايند: «قوه متخيله که قوي باشد و در انقياد و اطاعت قوه عاقله بوده باشد، مدرکات قوه عقليه را به خوبي و درستي حکايت مي کند؛ پس اگر مدرکات قوه عقليه ذوات مجرده که عقول مفارقهاند، بوده باشند، قوه متخيّله آنها را به صور اشخاص انسان که افضل انواع محسوسات جوهريه اند، در کمال حسن و بها درآورد.» فرشتگان موجودات مجرد عقلي اند. يک موجود مجرد عقلي وقتي ميخواهد از عالم بالاتر به عالم پائين تر سفر کند سعي مي کند در عالم پائين به بهترين وجه متمثل شود. در درس اول دروس معرفت نفس نيز خوانديد در ميان موجودات، جماد در مرحله اول، نبات در مرحله دوم، حيوان در مرحله سوم و انسان در مرحله چهارم قرار دارد. پس بهترين صورت در ميان گروههاي مختلف نشئه طبيعت، صورت انسان است. در ميان گروه انسانها نيز همه خوش چهره نيستند، بعضي ها از نظر بعضي خوش چهره و از نظر بعضي ديگر بد چهره هستند. شايد شخصي چهره اي را که همراهش ميپسندد و چهره اي را که او نمي پسندد، بپسندد. لذا در مقام تمثل چون قوه خيال بااين صورت حشر دارد حقائق را نيز بدين صورت خاص تصوير مي کند. و بعد مثلاً مي فرمايد: «در شب معراج همه را به شکل علي مشاهده مي کردم» براي اينکه حقائق ملکوتيه وقتي مي خواهند در نشئه طبيعت تمثل پيدا کنند به صورت انسان متمثل ميشوند و در بين انسانها هيچ شخصي به اندازه اميرالمؤمنين عليه السلام براي پيامبر خوش چهره نيست لذا حقائق معراجيه براي او به صورت حضرت امير عليه السلام جلوه مي نمايد.
حال جاي اين سؤال باقي است که چرا معمولاً افراد، حقائق و معاني را در خواب به شکل ديگران مشاهده مي کنند، و به شکل و صورت خود کمتر ميبينند؟ اين هم مسئله بسيار عجيبي است که جاي تأمل دارد. و يا در روايت ديگري مشاهده مي کنيد که پيامبر فرموده: «من جبرئيل را به صورت پرنده اي که ششصد بال داشت ديدم» خوب چطور اينجا جبرئيل به صورت حيواني براي پيغمبر عليه السلام متمثل شده است؟ لذا در روايات فرموده اند: «سعي کنيد به کودکانتان شير حيوانات ندهيد» به خاطر اينکه قوه خيال کودک مناسبت را رعايت مي کند و چهره حيوانات را در خواب براي او تمثل مي دهد. فافهم!
حضرت آقا در ادامه مي فرمايند:
«و اگر آن مدرکات معاني مجرده و احکام کليه اند به صور الفاظ که به تعبيري قوالب معاني مجرده اند، در اسلوبي شيوا و شيرين در آورد و پس از آن هر دوگونه صور ياد شده را به حس مشترک دهد، به گونه اي که آن صور ذوات، مدرَک به حسّ بصر گردند و اين صور الفاظ مدرَک به حس سمع گردند و چنان مشاهده شود که گويي شخصي در کمال حسن و بهاء در برابر ايستاده و کلامي شيوا القاء مي کند» اگر حقايق ملکوتيه معاني باشند به صورت الفاظ براي شخص متمثل ميشوند و اگر ذوات باشند به صورت اشکال و صور مشاهده مي شوند سپس قوه خيال آنچه را که صورتگري کرده به حس مشترک مي دهد و حسّ مشترک آن ذوات نوريه را به مرحله ديدن در مي آورد و آن الفاظ را توسط حس شنوايي مورد ادراک انسان قرار مي دهد.منتهي آن صورت ذات به واسطه حس مشترک در قوه باصره بدون استعانت از چشم ظاهري ديده مي شود، زيرا قوه باصره اي که در چشم تعبيه شده است به دو گونه مي تواند ببيند؛ يک مرتبه با چشم ظاهري مي بيند و مرتبه ديگر معاني را در باطن بدون استفاده از چشم ظاهري مي بيند. گاهي هم آنچنان معاني را در خارج تمثل مي دهد که ديگران نيز آنرا مشاهده مي کنند. اين يک سير تنزلي است که به واسطه حسّ مشترک انجام ميگيرد. توجه داريد که با اين مباحث مي توان مکاشفه حضرت سيد الشهداء عليه السلام را بر سر قبر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم حل کرد.