montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net

تطهير روح از هر چه غير اوست
حضرت استاد علامه در ارائه رساله شريف وحدت از ديدگاه عارف و حکيم در مقام بيان مراتب طهارت نفس انساني، طهارت روح را مطرح کرده و مي فرمايند: «طهارت روح از حظوظ شريفه اي که مرجوّ از حق تعالي است چون معرفتش و قرب و مشاهدتش و ديگر انواع نعيم روحاني و به قول شيخ در نمط تاسع اشارات در مقامات العارفين: «من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثاني» و به اين نظر علم حجاب باشد و اين وجه ديگر است در معني العلم حجاب الله الاکبر، آري.

«تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مکن
که خواجه خود صفت بنده پروري داند»

حظوظ جمع «حظ» و حظ به معناي نصيب و بهره است. انسان وقتي در مسير انساني به راه افتاد و شروع به تسبيح پروردگار نمود بعد از مدتي از جانب خداوند توقع حقيقت و واقعيتي که عطايش از آن جانب اميد مي رود دارد. دلش مي خواهد بعد از عبادتش بهره اي نصيب او شود، مثلا فرشته ها را زيارت کند و... از اين بهره ها که از جانب خداوند مرجوّ است به حظوظ شريفه تعبير مي‌کنند. زيرا آدمي بعد از اينهمه کلمات وجودي از جانب آفريدگار، ناخداگاه طمع گرفتن يک سري الطاف خاصي از آن ناحيه مي کند. الطافي همچون رسيدن به معرفت آن حقائق و نائل شدن به مقام قرب و مشاهدت و ديگر نعمتهاي روحاني. همين طلب حظوظ و بهره هاي شريفه، در مقام روح بي طهارتي به حساب مي آيد و اين منافاتي با طهارت در مقامات پائين تر ندارد که؛ «حسنات الابرار سيئات المقربين» گرچه طلب بهره اي همچون شناخت حق خلاف نيست و ما را از آن منع نکرده اند اما مرتبه روح بالاتر از اين خواستن هاست. در اين مرتبه انسان آنچنان محو ذات حق مي شود که از خود بي خود مي گردد لذا روح را بايد از تمامي اين درخواستها تخليه کرد. ممکن است شما در هر فعل عبادي طلب نزديکي با خدا کنيد و بگوئيد «قربهً إلي الله اين فعل را انجام مي‌دهم» اما بايد بدانيد که اين مقام قرب فقط در مقام خيال و عقل و قلب و نفس نيکو شمرده مي شود، نه در مقام روح. اينکه حضرت علي عليه السلام نيز مي‌فرمايد: «لم أعبد ربّاً لم أره» (خدائي را که نبينم هرگز عبادت نمي کنم) به اين معني نيست که عبادتشان را وسيله اي براي رويت خداوند قرار داده باشند بلکه ايشان با اين عبادت مي خواهند بگويند اول خدا را مي بينم بعد عبادتش مي‌کنم، نه اينکه عبادت مي کنم تا خدا را ببينم زيرا اگر به گونه دوم بود «العياذ بالله» هرگز تطهير روح حضرت تأمين نبوده است. چرا که سالک در مرتبه روح حتي مجري به طلب رويت و مشاهده نيز نمي باشد. اما در عين حال طلب قرب و نزديکي در ابتداي راه امري است که انسان را از خودنمائي و ريا مي رهاند و به خدا نزديکتر مي کند.
عموماً ما در نمازهايمان سعي مي کنيم تمام ذهن و افکار خود را متمرکز حق کنيم و دائماً به فکر او باشيم، که اگر لحظه اي از او غفلت کنيم از حضور بدر خواهيم رفت. اما بايد بدانيم که اين در حقيقت فکر حضور است نه خود حضور چرا که در مقام حضور، انسان مبهوت در جمال و جلال حضرت کبرايي است که اصلاً لحظه اي به فکر حضور نمي افتد. و اين مصرع «خوشا آنانکه دائم در نمازند» نيز اشاره به همين مرتبه انساني دارد.
حضرت آقا در ادامه استناد به عبارتي از بوعلي سينا در نمط نهم اشارات فرموده اندکه: «مَن آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثاني» يعني هر کس عرفان و معرفت شهودي را براي نيل به معرفت شهودي برگزيند، قائل به دوم شده است. در اوايل راه مي فرمايند اگر علم فکري مقدمه علم شهودي قرار بگيرد، بسيار خوب و نيکو است، اما در مرتبه روح نه تنها علم فکري و طلب آن حجاب سالک مي شود بلکه درخواست و طلب علم شهودي نيز مانع از طهارت مرتبه روح خواهد بود يعني در اين مرتبه علم شهودي هم با اينکه حظّ شريفي است حجاب مي شود و نبايد در اين مقام حتي معرفت و شناخت خدا را طلب کرد. شناخت و معرفت اشياء اگر به واسطه حواس پنجگانه صورت گيرد «معرفت حسي» و اگر بواسطه وهم و خيال صورت گيرد «معرفت خيالي» و اگر به واسطه عقل انجام گيرد «معرفت فکري» و اگر به واسطه قلب صورت پذيرد «معرفت شهودي» ناميده مي شود. پس طلب عرفان و شهود تا زماني که در مقام قلب باشد بسيار نيکو و پسنديده است زيرا جبلّي قلب بر شهود است. اما همين‌که از مرتبه قلب بالاتر رفت و به مرتبه روح رسيد شهود و عرفان نيز کنار مي رود و او مي شود و او، و اين مقام توحيد محضه است. اما در غير از اين مرتبه چه بسا ممکن است شخص تمثلات شيريني داشته باشد و خوابهاي خوشي هم ببيند اما هنوز موحّد نشده است. زيرا عقل برخلاف روح در وحدت محضه نيست، در عقل مقداري کثرت نيز وجود دارد، زيرا وظيفه عقل ادراک مفهومات کلي اعم از مفهوم کلي انسان، حيوان، گياهان و ديگر موجودات عالم است لذا رسيدن عقل به مقام شهود فرشتگان امر بسيار عظيم و والائي است اما همين گمان در مرتبه روح که مقام محو شدن تامّ در حق تعالي است نقص و کاستي به حساب مي آيد زيرا شخص در اين مرتبه نه خود را مي بيند ونه شهودش را هر چه هست مشهود است و بس.
حضرت آقا از معرفت شهودي تعبير به «دارائي» و از معرفت فکري تعبير به «دانائي مفهومي» مي‌کنند. معرفت فکري از سه جهت «عالمِ مفهومي»،«علم و دانائي مفهومي» و «معلوم مفهومي» تشکيل مي شود. همانند اينکه اکنون شما مي دانيد اين خانه منزل شماست در اين شناخت، شما «عالمِ» وفهم شما «علم و دانائي» ومنزل شما «معلوم مفهومي» است. معرفت شهودي هم مانند علم فکري از سه ضلع شاهد و شهود و مشهود تشکيل مي يابد. حرف شيخ الرئيس اينست که شما در مقام روح بايد فقط مشهود را ببينيد نه خود و شهودتان را. انسان در نماز وقتي به آيه «اياک نعبد و اياک نستعين» سوره حمد مي رسد، هنوز به يک نحوي در حال ديدن خود و شهودش مي باشد چون مي گويد: «من» فقط تو را مي پرستم و فقط از تو ياري مي جويم، اما وقتي به سوره اخلاص که در حقيقت مقام روح است رسيد جز مشهود چيز ديگري را نمي بيند «قل هو الله احد* الله الصمد* لم يلد و لم يولد* و لم يکن له کفواً احد» اين همان مقام توحيد محضه است. و لذا کسي که در مرتبه علم شهودي قرار گرفت تازه به سر حد تثليث رسيده است زيرا او هم خود را مي بيند و هم شهودش را و هم مشهود را. چنين کسي هنوز مشرک است و به توحيد محضه راه نيافته است. زيرا توحيد مراتب دارد، و هر مرتبه آن نسبت به مرتبه بالاي آن شرک شمرده مي شود. در علم فکري، شخص، موحد عددي است او خود را جداي از فهم و فهم خود را جداي از معلوم خود مي بيند که با دليل به دنبال اثبات وجود خدا مي گردد. در علم شهودي هم گرچه وحدت، وحدت سِعي است اما باز هم فرد مقداري براي خود و شهود خود حساب باز مي کند، او در اين مقام هنوز در تثليث شهودي (شاهد-شهود-مشهود) قرار دارد که به تعبيري از «شرک» هم پست تر است زيرا او قائل به تثليث شده است برخلاف مشرک که قائل به تثنيه است. اما او در مقام روح بايد شاهد و شهود خود را کنار بگذارد و فقط حق ببيند حضرت آقا نيز در قصيده اطواريه خود اشاره به اين مرتبه دارند. آنجا که مي فرمايند:
«من چرابي خبر از خويشتنم
من کيم تا که بگويم که منم»

مصرع اول اشاره به مراتب مادون روح انساني دارد چرا که همچنان که در مصرع اول آمده است سالک قائل به منيّت خود مي باشد منتهي اظهار بي خبري از حقيقت منِ خود مي کند گويا با علم فکري مي خواهد قدمي جهت خودشناسي بردارد وقتي به حرکت درآمد و به علم شهودي رسيد «من» را برمي دارد و مي گويد «من کيم تا که بگويم که منم» هر چه مي بيند «او» مي بيند و اين همان مرتبه روح است. اما اکثر مردم در مرحله شرک توقف کرده اند و لذا در آيه شريفه قرآن آمده که بيشتر مردم ايمان نياورده اند مگر اينکه در شرک باقي مانده اند و البته گفتيم که شرک هم مراتب دارد. گاهي شخصي بتي را به عنوان معبود خود انتخاب مي کند و مي پرستد و گاهي در علم شهودي توقف ميکند و شهود خود را در مقابل خداوند «بت» قرار مي‌دهد. منتها اولي مرتبه نازله بت پرستي است و دومي مرتبه اعلاي آن.
حضرت آقا در ادامه بحث مي فرمايند: «و به اين نظر علم حجاب باشد و اين وجه ديگر است در معني العلم حجاب الله الاکبر» زيرا همين که بگوئي به خدا علم دارم ولو به علم شهودي يعني عالمي هستم و شهودي دارم و مشهودي، و اين همان تثليث است که غير از توحيد محضه است. حضرتشان در الهي نامه مي فرمايند: «الهي حاصل يک عمر درس و بحثم اين شد که فهميدم جاهلم، خدايا بر جهلم بيفزا» اين مقام تطهير روح است که شخص با اين همه تحصيل در علم فکري و شهودي و اين همه تمثلات به جائي مي رسد که مي گويد: جاهلم. بزرگان ما نيز فرموده اند: نهايت سير علمي، جهل است اما اين جهل به معناي ناداني نيست بلکه به اين معني است که شخص، ديگر خودي نمي بيند تا ابراز علم و دانائي کند او هر چه مي بيند خدا مي بيند و بس. از اين مقام به مقام «حيرت» نيز تعبير مي کنند. در جاي ديگر فرموده اند: «الهي شکرت که فهميدم که نفهميدم» همينطور فرموده اند: «الهي شکرت که پريشاني به مقام يقين رسيده است» و از آنجا که يقين اسم اعظم حق است. پس اين جمله را بايد چنين معني کنيم؛ خدايا تو را شکر مي گويم که مرا به خود رساندي. ما بايد سالها کلاس برويم و حرف بشنويم تا فقط معني حرفهاي حضرت آقا را در کتابهايش بفهميم. ايشان در رساله رموز کنوز خود که در جلد سوم هزار و يک کلمه چاپ شده است جمله اي از الهي نامه نقل فرموده اند (که آن جمله در اين کتاب الهي نامه اي که به دستتان رسيده نوشته نشده است زيرا توجه داريد که الهي نامه حضرت آقا شايد سه، چهار برابر کتابي که چاپ شده است مي باشد. ان شاء الله کم کم آنها نيز روزي ما بشود و بتوانيم از آنها استفاده کنيم.)
در آنجا فرموده اند: «الهي،وليِّ تو صادق آل محمد فرمود: «إنَّ آه اسم من اسماء الله»[۱] و نبي تو خاتم الانبياء فرمود: «کل اسم من اسماء الله اعظم»[۲]. حسن را از همه اسم اعظم بي شمارت فقط يک اسم اعظم آه است که جز آه در بساط ندارد»[۳].
در الهي نامه نيز فرموده اند: «الهي عمري آه در بساط نداشتم و اينک جز آه در بساط ندارم» «الهي از من آهي و از تو نگاهي».
تمام اين حرفها را بايد در يک جا جمع کرد. عارف در مقام روح است آنجا که مي فرمايد جاهلم و از خود هيچ ندارم و هر چه هست توئي.

تطهير روح و مقام هَيَمان
عده اي از ملائکه به «ملائکه عالين» يا «مهيّمين» معروفند. آنها يک پارچه در هيمان و حيرتند. اصلاً خود را نمي بينند. هيچ خبر ندارند، در جهل مطلقند (البته جهل به همان معناي شريفي که گفته شد و هيچ علمي ندارند. زيرا اولين مرتبه علم، علم به ذات خويشتن است که شخص بداند «خودي» دارد. دومين مرتبه آن علم به غير است. اصلاً خودي نمي‌بينند. تا به وجود آن علم پيدا کنند و لذا در جهل کاملند. و اما از آنجا که سجده کردن فرع بر علم داشتن است فرموده اند: آن هنگام که خداوند به ملائکه دستور سجده کردن بر آدم را صادر نمود، علاوه بر شيطان که بخاطر کبر ورزيدن حاضر به سجده کردن نشد، عده اي از ملائکه نيز به نام ملائکه عالين نيز سجده نکردند زيرا آنها جهل مطلق بودند، برخلاف شيطان که او نيز جاهل بود اما در متن جهل او علم نيز نهفته بود. زيرا در علم هيئت فرمودند: از چهار عنصر خاک و آب و هوا و آتش، آب حاکم بر خاک و هوا حاکم بر آب و آتش حاکم بر هر سه آنهاست. پس طبق برهان منطقي استدلال شيطان براي سجده نکردن مبني بر اينکه «چون آتشم و آتش نيز برتر از خاک است» درست است. اما همين که در پيشگاه خداوند ابراز دانائي کرد، به رانده شدن او انجاميد. زيرا آن کسي که عالم است مامور به سجده کردن است و او نيز چون سجده نکرد مورد نفرين خداوند واقع شد. اما ملائکه عالين که هيچ علمي به ذات خويش نداشتند مأمور به سجده کردن نبودند. و نفرمائيد که چرا عاقبت شيطان پس از آن استدلال اينگونه شد؟ زيرا خداوند به او نشان داد که تمام حقيقت انسان همين بدن او نيست. آدم ذي شئون است و مراتب بالاتري نيز دارد، تو آنها را هم مشاهده کن. اما شيطان با اينکه ديد، باز گردن ننهاد و سجده نکرد و کبر ورزيد. جاهلي که در آميخته با علم است موظف به سجده کردن مي باشد و لذا شما از انسان جاهل نمي پذيريد که بگويد: «چون جاهل بودم نماز نخواندم» زيرا او آنقدر فهم داشت که جهل را بيابد و به دنبال يادگيري برود اما اين کار را نکرد. اما در جهل ملائکه مهيّمين هيچ نحوه علمي نيست و اين مقامي که حضرت تحت عنوان طهارت روح مطرح مي فرمايند در حقيقت همان مرتبه نازله مقام ملائکه عالين است. لذا انبياء و ائمه و تمامي دردها و مريضي ها و گرفتاريهاي مردم را مي بينند و دل می سوزانند اما آنچنان در مقام حيرت هستند که اصلاً خودی نمی بينند تا بگويند: حال که ما اماميم و صاحب مقام شفاعتيم بيائيم مريضی ها و دردهای آنان را شفا دهيم. آنچنان در هيمان محضه اند که هيچ حرکت نمی کنند مگر اينکه خداوند به ايشان اذن دهد که درد فلانی را بر طرف کن و مريضي آن ديگری را شفا بده. و لذا جناب سيدالشهداء عليه السلام در کربلا نيز تمام قضايا را می بيند اما اصلاً دست تصرف به نظام هستی دراز نمي‌کند. منتهي فرق ايشان با ملائکه عالين اين است که چون ايشان در قوس صعود تمام مراتب را طي کرده اند قوه و شأنيت آن را دارند که هم در مقام حيرت باشند و هم به اذن خداوند به درد مردم برسند و در عين حال لحظه اي خود را هم نبينند، اما ملائکه مهيّمين اين توان را ندارند و لذا آنها به اذن خداوند هيچ کاري نمي کنند، البته اذني به آنها داده نمي شود چون آنها اصلاً توان انجام کاري را ندارند آنها در اين مقام جز «هو» چيز ديگري نمي بينند.
خدايا ما که از فهم اين اسرار اين همه لذت مي بريم آنان که براستي اين مقام را چشيده اند در چه سروري هستند؟ کساني همچون حضرت آقا در چه رتبه و مقامي هستند؟ اگر ايشان چنين اند پس جناب سيدالشهداء ر چگونه است؟ و ما از کربلا چه مي فهميم؟ و به راستي فهم و پندار ما از کربلا با عاشورائيان چقدر نازلتر از آن واقعيت موجود است.




[1]معاني الاخبار، چاپ سنگي رحلي ص ۱۰۱
[2]مصباح الشريعه باب نوزدهم
[3]هزار و يک کلمه ص۳۹۳
شرح مراتب طهارت(قسمت بیست و سوم)


در خواست عضویت جهت دریافت ایمیل
نام:
ایمیل:
montazar.net

نظر سنجی
مایلید در کدام حوزه مطالب بیستری در سایت گذاشته شود؟
معارف مهدویتغرب و مهدویت
وظایف ما در عصر غیبتهنر و فرهنگ مهدویت
montazar.net

سایت های وابسته