montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net

تطهير روح از هرگونه طلبي
از آنجا که علم فکري ديدن از راه دور است که «اولئک ينادون من مکان بعيد» [۱] لذا براي رسيدن به علم شهودي حجاب اکبر مي شود که همين معنا را در رساله شريف انسان و قرآن نيز داشتيم. در آنجا به عرض رسانديم که آنچه بين انسان و شهود حقايق حجاب اکبر قرار مي گيرد علم فکري است. اما در مقام روح حتي علم شهودي نيز حجاب انسان مي شود. زيرا حتي شهود حقايق نيز در انسان طبع گدائي و طمع کاري بوجود مي آورد. لذا فرمودند:
تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مکن
که خواجه خود صفت بنده پروري داند

آري! بايد به جايي برسي که از عبادت کردن خود چيزي نخواهي و اصلاً عبادت کردن خود را نبيني. هر چه مي بيني او ببيني و او خود آنچه صلاح بيند به تو عطا خواهد کرد حضرت آقا بارها در ديوان و نامه ها و برنامه ها و ديگر کتابهايشان قضيه طلب را مطرح فرموده اند که سالک بايد همواره طالب باشد:
سرمايه راهرو حضور و ادب است
آنگاه يکي همت و ديگر طلب است
ناچار بود رهرو از اين چار اصول
ورنه به مراد دل رسيـدن عجب است

اما اين هم در ابتداي راه است زيرا همين‌که بالاتر رفتي طلب هم برداشته مي‌شود. چون تا بخواهي طلب کني بايد خود را طالب و خواستنت را طلب و خدا را مطلوب خود قرار دهي و اين همان خروج از توحيد محضه است. تو بايد فقط مطلوب را ببيني و حتي وقتي به مراتب عاليه رسيدي دعا هم برداشته مي‌شود. داعي کيست؟ دعوت چيست؟ مدعو کيست؟ پس معلوم مي شود تمام اينها براي اوايل و اواسط راه است و اگر مي بينيد گاهي ائمه نيز حرف از دشمني و گناه و پستي مردم مي زنند همه اينها مطابق با اين نشئه ظاهر عامه مردم است. و آن حرف حضرت آقا هم در هزار و يک کلمه بسيار بلند است که فرموده اند:
ز مردم تا گران جاني بديدم
به القائات سبوحي رسيدم
بدان را هست بر ما حق بسيار
چو حق مردم پاکيزه کردار

تصديق مي فرمائيد که تازه اين فرمايش حضرت آقا است. پس اگر جناب سيدالشهداء عليه السلام رو به مردم کرده اند و از حق کشي مردم گفته اند معلوم مي‌شود همه اينها مربوط به همين عالم پايين است و گر نه مقامات عاليه ائمه فوق اين حرفها بوده است و لذا در دين هم اگر مسئله «امر به معروف و نهي از منکر» مطرح شده، مطابق با همين عالم ظاهر است و گرنه کسي که عروج کند و به سرّالقدر برسد هر چه مي بينيد حق مي بيند ديگر دست تصرف به چيزي دراز نمي کند اين همان مقام روح است. آنها يکپارچه نور مي بينند و در نور نيز ذره اي خلاف وجود ندارد تا بخواهند با امر و نهي، آن را از جاي برگيرند.

مورد خطاب معظم آيات عموم مردم است
حضرت آقا مي فرمودند: حتّي آياتي که در قرآن کريم در مورد بهشت و جهنم آمده است مربوط به خواص نمي باشد. يعني اگر بالفرض در کره زمين فقط پيغمبر و جناب صديقه کبري و دوازده امام عليه السلام مي بودند اصلاً آيات بهشت و جهنم و امر به معروف و نهي از منکر نازل نمي شد. اگر هم قرار بود آياتي نازل شود آياتي شبيه سوره توحيد نازل مي شد آياتي همانند «هو الاول و الآخر و الظاهر والباطن»[۲] ، «هو الله الّذي لا إله إلا هو عالم الغيب و الشهاده» [۳] حتي ممکن بود کلمه «الغيب و الشهاده» نيز نازل نشود. چون در آن مقام غيبت و شهادت نيز برداشته مي شود. «هو الله الّذي لا إله إلاّ هو الملک القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبّار الکمتکبّر» [۴] منتهي امّت داري کار را مشکل کرده است. پس کثرت آيات به لحاظ کثرت قوابل است نه به لحاظ جناب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم زيرا به تعبيري اگر صمديت حق در سوره توحيد ظهور مي کرد نياز به هيچ آيه ديگري نبود، همان يک آيه همه جا را پر مي کرد. و اگر خطاب بعضي از آيات به پيامبر اکرم است از آن جهت است که پيغمبر رو به خلق و امت دارد مثل آنجا که فرمود: «قل إنّما أنا بشر مثلکم» [۵] آري اين مثل بودن رسول الله با بشر باعث نزول اين همه آيات شده است. پس تعلق پيغمبر به مردم و امت خويش هم تعلقي تکميلي خواهد بود و اگر هم در قرآن حرف از مخالف و موافق و دوست و دشمن و آدم و حوا و شيطان و نمرود و ابراهيم و فرعون و موسي به ميان آمده بخاطر اين است که يک روي قرآن به طرف عامه مردم مي باشد وگرنه آن سوي قرآن هر چه است وحدت است نه کثرت.

عالم خير محض است
ما آنچنان با ظواهر درآميخته ايم که وقتي براي استخاره کردن از قرآن استمداد مي نماييم و قرآن را باز مي کنيم، اگر آيه اي در مورد بهشت و نعمتهاي آن آمد مي گوييم خوب است و اگر آيه اي در مورد جهنم و کفار و عذابهاي آن آمد مي گوييم بد است. يکي از عزيزان برايم تعريف مي کرد: که روزي در مسجد سبزه ميدان آمل بعد از نماز براي استخاره کردن خدمت آقا رسيدم. آقا فرمودند: استخاره کنم که چي بشود؟ من گفتم: يعني مي خواهيد کار خود را برايتان بگويم؟ فرمودند: نه، منظورم اينست که از استخاره چه جوابي به تو بدهم؟ بگويم خوب است يا بد؟ بعد ايشان قرآن را به من دادند و فرمودند: شما صفحه اي از قرآن را باز کنيد و بگوئيد اينجا بد است. آيا جاي بد در قرآن پيدا مي کنيد؟ قرآن به جز خوبي چيزي ندارد. و لذا استخاره کردن اين آقايان هم برداشته مي شود. حرف بسيار روشن است ولي چون ما به اين سوي عالم عادت کرده ايم دير مي توانيم حقايق را بيابيم.
به عنوان مثال شما در قرآن هم کلمه «محمد رسول الله» را مشاهده مي کنيد مانند آيه «محمد رسول الله و الذين معه اشدّاء علي الکفار رحماء بينهم»[۶] هم کلمه «کلب» را، مانند آيه «فمثله کمثل الکلب ان تحمل عليه يلهث أو تترکه يلهث»[۷] اما آيا کلمه کلب را مي توانيد بدون وضو دست بزنيد؟ مي بينيد نمي‌شود. در هر دو صورت بايد وضو داشته باشيد. که فرمودند: «الوضوء نور» و يا «الوضوء علي الوضوء نور علي نور» حتي اگر در قرآن اسم سگ و کافر و مشرک و منافق و شراب و امثال ذلک را مشاهده کرديد نبايد به آنها بدون وضو دست بزنيد. پس ابتدا بايد نوراني شويد بعد به نور نزديک شويد. حال که مرتبه مادون قرآن را اين الفاظ نوراني تشکيل مي‌دهند بايد ببينيم آيا آن معاني اي که الفاظ از آن حکايت دارند نيز نوراني اند؟ و اگر انسان مثلاً بخواهد معناي کافر را به عنوان يکي از مخازن قرآني ملاقات کند، آيا بي وضو مي تواند آن را مس کند؟ مي فرمايند: باز هم بدون طهارت نمي شود. به طور کلي همه موجودات سه وجود کتبي و لفظي و عيني دارند که وجود عيني آنها چهار قسم است:
۱-وجود مادي دارند که همان جسم طبيعي آنهاست.
۲-وجود مثالي در عالم مثال دارند.
۳-وجود عقلي در عالم عقل دارند.
۴-وجود الهي دارند که در اسماء و صفات الهي اند.
«و ان من شيء إلّا عندنا خزائِنُهُ»[۸]. هر شيئي که مي بيني نزد ما خزائني دارد.
حال با اين بيان آيا آنها که به دست زدن کلمه اي در قرآن همچون «کافر» که از چهار حروف «کاف» و «الف» و «فاء» و «راء» تشکيل شده، بدون طهارت اجازه نمي دهد آيا به ما اجازه مي دهند به بدن شخصي که در خارج وجود دارد و کافر است بدون وضو دست بزنيم؟ مي فرمايند: نه خير! بايد باز هم وضو داشته باشي. ناگهان مي بيني «خداست دارد خدائي مي کند» و نظام الهي به بهترين شکل پياده شده و ذره اي خلاف در آن وجود ندارد. ممکن است کسي اشکال وارد کند و بگويد: چگونه ادعا مي کنيد نظام عالم، نظام احسن الهي است در حاليکه از پنج ميليارد انسان موجود در کره زمين فقط يک ميليارد مسلمانند. از آن يک ميليارد هم بسياري سني اند و ولايت اميرالمؤمنين و ائمه معصومين عليهم السّلام را قبول ندارند. تازه از آن عده باقيمانده که شما آنها را به عنوان شيعيان معرفي مي کنيد بسياري اهل علم و عمل و تقوي نيستند و به بيراهه رفته اند که «الهي همه ديو و دد را در جنگل و کوه بينند و حسن در شهر و ده» پس کجاي اين عالم احسن است؟ در اينجا خدا جواب مي فرمايد و مي گويد: اگر عقل داري لطيف شو و در متن کلمات وجودي ام تامّل نما و در آنها تحقيق کن، ببين آيا در تک تک ذرات آنها سر سوزني خلاف پيدا مي کني؟ چطور ادعا مي کني اين عالم بي هدف ساخته شده است در حاليکه اگر خودت شخصي را ببيني که ساختمان بزرگ و زيبائي را ساخته و در آن گوسفندانش را جاي داده تعجب مي کني و هيچ وقت خودت حاضر نمي شوي خانه اي را که براي ساخت آن بسيار زحمت کشيده اي در اختيار گوسفندان و حيوانات ديگر قرار دهي و به تعبيري براي اعمال خود ارزش قائل مي شوي. حال چگونه تمام عالم را با تمام زيباييهايش مشاهده مي کني و خدايي که خود را در قرآن، عليم و حکيم و لطيف و خبير معرفي کرده انکار مي کني؟ و هدف آفرينش را حيواناتي که جز ناطق بودن وجه تمايزي با حيوانات ديگر ندارند قرار مي‌دهي؟ خدا خود در قرآن فرموده: «له اسلم من في السموات و الارض»[۹]. يعني تمام موجودات زمين و آسمان تسليم محض اويند مراد از اين اسلام و تسليم غير از اسلام تشريعي است که در آن سخن از نماز و روزه و عبادت کردن مطرح است، در اينجا مراد از اسلام، اسلام تکويني است اما وقتي جلوتر رفتيم مي بينيم خداوند در جاي ديگر فرموده: «و لله يسجد ما في السموات و ما في الارض»[۱۰]؛ «الم تر انّ الله يسجد له من في السموات و من في الارض»[۱۱] که اگر شما همتي کرده و بتوانيد و سعي نماييد مراتب مذکور طهارت را در جان خويش پياده کنيد خودتان حتماً به شهود اين حقايق نائل خواهيد شد.
غرض اينکه وقتي انسان قوي شود و بالا برود هر چيزي را در جاي خود حق مي بيند و لذا وقتي خواستند حلاّج را به جرم توحدّش اعدام کنند، به مردم گفت:
«شمـا حــق داريد مرا اعدام کنيد زيرا من در متن کلمات وجودي فرو رفتم و همه چيز را حق ديدم و اگر شما نمي بينيد چون فرو نرفته ايد پس شما هم حق داريد».
منتهي از آنجا که موجودات در هر موطني حکمي دارند و لذا بايد احکام هر نشئه را مطابق با همان مرتبه پياده کرد. شما حق نداريد احکام نشئه عقل را در نشئه طبيعت پياده کنيد و دست تصرف در موجودات عالم دراز کنيد. به عنوان مثال شما در مرتبه عقل فقط کليات را مي گيريد اما نمي توانيد اين کليات را در مرتبه ماده مثلاً با چشم ببينيد چون کليات اصلاً با چشم ديده نمي‌شوند. در عين حال مي فرمائيد تمام اين مراتب در جاي خود حقند.
عالِمِ به سرالقدر دائماً آرام است و مي داند که طبق چينش نظام هستي اين خيمه ها بايد آتش بگيرند. دلسوزي هم دارند اما اين دلسوزي منجر نمي شود تا دست تصرف در نظام هستي دراز کنند چون مي دانند اين عمل خلاف ادب است و لذا در سکوت تام قرار مي گيرند، يعني در تمامي مراتب سکوت مي‌کنند يعني زبان، هيچ نمي گويند و در مرتبه خيال، ذهن خود را پراکنده نمي کنند. و در مرتبه عقل، به حقائق چون و چرائي ندارند و در مرتبه قلب، حقيقت «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» را ادراک مي کنند.
[1] سورة فصلت آيه ۴۴
[2] حديد/۳
[3] حشر/۲۲
[4] حشر/۲۳
[5] کهف/۱۱۰-فصّلت/۶
[6] فتح / ۲۹
[7] اعراف / ۱۷۶
[8] حجر / ۲۱
[9] آل عمران/۸۳
[10] نحل/۴۹
[11] حج/۱۸
شرح مراتب طهارت(قسمت بیست و چهارم)


در خواست عضویت جهت دریافت ایمیل
نام:
ایمیل:
montazar.net

نظر سنجی
مایلید در کدام حوزه مطالب بیستری در سایت گذاشته شود؟
معارف مهدویتغرب و مهدویت
وظایف ما در عصر غیبتهنر و فرهنگ مهدویت
montazar.net

سایت های وابسته