montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net

طهارت حقيقت انسانيه
حضرت استاد علامه حسن زاده آملي روحي فداه در ادامه بحث طهارت باطنيه طهارت حقيقت انسانيه را مطرح نموده و مي فرمايند:
«و طهارت حقيقت انسانيه از عوز و فقدان آنچه که در جمعيت است، و از تغير صورت و حقيقت آنچه که از جانب حق تعالي بدو واصل مي شود.»

عوز همان فقر و تنگدستي است.
يکي از مراتب شريف طهارت، طهارت حقيقت انسانيه مي باشدکه بالاتر از مرتبه روح است. لازمه اين مرتبه اين است که انسان جمعيت و تجمع تام داشته باشد. به عبارتي در مقام جمع انساني يا مقام واحديت باشد که مقام جمع انساني همان مقام واحديت است. و طهارت در حقيقت انسانيه اين است که به هر اندازه در مقام جمعيت او فقر و فقدان پيش آمده و خلأيي ظاهر شده از آن دوري کند و مقام جمع خود را قوت دهد که در حقيقت با اين کار مقام وحدت خود را قوت بخشيده است. زيرا توحد با تعلق سازگار نيست. انسان پس از قطع تعلق به امور شهواني به مقام توحد محضه مي رسد که يکپارچه در مقام تجمع تام به سر مي برد همانند اينکه حق متعال را براي اسماء و صفاتش مقام واحديت است که در همان مقام تمام اسماءالله در يک حقيقت جمعند و چون مسأله جمعيت با کثرت مطرح است احتمال دارد در اين جمعيت فقداني صورت گيرد و آن تجمع تام حاصل نشود. برخلاف مقام بالاتر از اين که مقام جمع الجمع است و در آنجا انسان بايد آن جمع را هم جمع کند که به مقام احديت برسد که مرتبه جمعيت انساني کمي از آن مرتبه تنزل يافته تر است.
ديگر اينکه براي تطهير حقيقت خود به صورت آنچه که خداوند به او عطا فرموده تصرفي وارد نکند و همانند آيينه صافي که در آن حقائق تجلي يافته و تمثلات داشته حقائق را نشان دهد و خدشه اي در آنها وارد نکند. برخلاف نفس غير جامع که صورت حقائق گرفته شده خود را با کثراتي همچون قلب و عقل و خيال بر مي گرداند و در آنها تصرف مي نمايد. اما نفس تجمع يافته امانتدار محض است و هيچگاه در صورت و حقيقت امانات الهي تغييري ايجاد نمي کند. او فقط متن واقع را نشان مي دهد. «و علّم آدم الاسماء کلها» [۱] و لذا حقائق آنگونه که هست در او ظهور مي کند که پيامبر فرمود: «اللّهم أرني الاشياء کما هي» [۲] يعني خدايا! موجودات را آنگونه که هستند به من بنمايان. زيرا آن‌که مي‌بخشد از هر جهت اصل است و ما نسبت به او فرعيم. چرا فرع بايد در کار اصل دخالت کند. همانطور که شکوفه فقط وظيفه دارد غذا را از شاخه و ساقه و ريشه بگيرد و تبديل به ميوه کند و ديگر وظيفه ندارد در نوع ميوه درخت تغيير و تحولي ايجاد کند.
جناب شيخ اکبر محي الدين ابن عربي در فصوص الحکم وقتي حقيقت انساني را در فص آدمي بيان مي کنند بلافاصله در فص دومش، فص شيثي را مطرح مي فرمايند که وقتي انسان به حقيقت خود رسيد و به حق مؤدب به آداب الهي شد از آن پس سزاوار اخذ عطاياي الهي مي شود. همانگونه که خداوند بعد از هابيل به آدم فرزندي به نام «شيث» عطا کرد. البته رسيدن به اين مقام چنان سنگين و لطيف است که حتي اين طور نمي توانيم بگوييم که «اگر من از او چيزي طلب کنم ممکن است، هم به او جسارت کرده باشم و هم او به من کمتر عطا کند، پس من به ذکر او مشغول مي شوم تا نه جسارتي کرده باشم و هم اينکه موجب زيادتر شدن عطايايي از آن ناحيه شده باشم» اين خود يک نحوه گدايي و طمع داشتن است. انسان حتي هنگام جود کردن و بخشش نمودن آن حقيقت ازلي هم نبايد توجهي به آن عطايا داشته باشد و بگويد «حال من چيزي نمي گويم که او خودش بدهد» توجه داريد که اين مطلب را در طهارت روح به عرضتان رسانديم.
غرض اينکه در اين هنگام حقيقت انسان آيينه تمام نماي تجليات الهي مي‌شود که به آن «حقيقت محمديه» صلي الله عليه و آله و سلم » يا «صادر اول» نيز تعبير مي کنند. فقط انسان بايد کاملاً مواظب باشد که به هنگام گرفتن حقائق، تصرفي در آنها نکند. «و ما ينطق عن الهوي إن هو الاّ و حيٌ يوحي» [۳]. در آن مقام بزرگترين حقيقتي که به انسان مي دهند «قرآن» است و اتفاقاً کلمه قرآن هم به معناي جمع کردن است. در آن هنگام قرآن را به صورت يک حقيقت جمعي به شخص مي بخشد. (و او نيز بايد حالت تجمعي قرآن را به خوبي در خود حفظ کند) که به تعبيري مي شود گفت «انا انزلناه في ليله القدر» اَيْ «في حقيقه الانسانيه». حضرت آقا نيز مي فرمودند: خداوند قرآن را در «بينه محمديه» صلي الله عليه و آله و سلم» نازل مي کند. و بعد در هنگام تنزل پيدا کردن چون طهارت در تمام مراتب پايين تر به نحو اکمل حفظ شده است هيچ نقص و خدشه اي به آن حقائق وارد نمي شود.
حقايق براي تنزل يافتن در ابتدا به مرتبه روح مي آيند، در آنجا روح حَظِّ خود را از آن مقام جمعي مي برد بعد اين حقائق به مرتبه قلب مي روند و سان مي يابند و بعد وارد مرتبه عقل مي شوند و در آنجا به صورت کليات مرسل و رها شده بي قيد در مي آيند و بعد در موطن ذهن و خيال صورتگري مي شوند و پس از رفتن به مرتبه حس مشترک به صورت کلمه يا آيه و يا جمله و سوره اي در مي آيند که «بسم الله الرّحمن الرّحيم * الحمد الله ربّ العالمين * الرّحمن الرّحيم و...»
به تعبير حضرت آقا مراد از جبرئيل هم به عنوان فرشته اي که حقائق را تنزل مي دهد عقل انسان است. عقل حقائق را به صورت معاني کليه مي گيرد و بعد در زماني که خود صلاح ديد (مثلاً در جنگ احد) آنها را به واسطه قوه خيال صورتگري مي کند و در محدوده زبان جاري مي سازد. پس فهميديم اينکه به تصور مردم جبرئيل کبوتري است که حقائق را از عالم اله مي گيرد و در اختيار شخصي چون رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم قرار مي دهد، چنين نيست. جبرئيل همان مرتبه عقل انسان است و لذا غير از خود ايشان هر کسي نمي تواند اين جبرئيل را ببيند مگر شخصي چون امير المؤمنين عليه السلام که مراتب وجودي او عين مراتب وجودي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و با متن ذات او اتحاد وجودي داشت و لذا هر آنچه را که در حقيقت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم پياده مي شد در جان او نيز پياده مي شد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمود: «إنک تسمع ما أسمع و تري ما أري» تو مي شنوي آنچه را که من مي‌شنوم و مي‌بيني آنچه که من مي بينم. جز اينکه در نشئه ظاهري طبيعت آن سِمَت پيغمبري را نداري. «إلاّ إنک لستَ بنبيٍّ بعدي».
مفسر به تفسر آفاقي در نشئه طبيعت به دنبال شأن نزول قرآن مي گردد اما مفسر به تفسير انفسي آيات را از زبان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم که تنزل يافته ترين مرتبه قرآن است مي گيرد و بعد با قوه خيال پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم متحد مي شود تا ببيند اين آيات در آنجا چگونه تمثل پيدا کردند و بعد بالاتر مي رود و حقائق قرآني را در مراتب ذهن و عقل و قلب و روح پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مشاهده مي کند. تا بعد از آن بتواند چنين ادعا کند که:
«الهي شکرت که من به زيارت چهره دل آراي قرآن تو مشرف شدم.»

در جاي ديگر نيزمي فرمايد:
«اينکه مي گويم يک دوره تفسير قرآنم، نه تفسير ظواهر عبارات است، بلکه منظور تفسير انفسي قرآن است.»

اگر اين مسير طي شود براي هر کسي از کانال وجودي جناب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قرآن نازل مي شود و همه مي توانند جبرئيل را ببينند. تفسير انفسي قرآن آن است که خود شخص با حقائق پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ارتباط وجودي پيدا کند و قرآن بر خود اين شخص هم نازل شود. زيرا قرآن در مرتبه زبان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم که مرتبه تلفظ است و در هزار و چهارصد سال پيش نازل شده است اما قوه خيال و عقل و روح پيغمبر که زمان ندارد تا بگوئيم در چندين سال قبل قرآن در آن نازل شده و تمام شده است. در معرفت نفس به عرض رسانديم که نفس انسان از موطن خيال تا به موطن عقل و فوق آن مجرد از زمان و مکان و ديگر احکام ماده است. و لذا قرآن آن به آن در حال تنزل انفسي است. و آن «إنا أنزلنا» يي که حق تعالي مي‌فرمايد «انا انزلناي» وجودي و حقيقي است که در مقام تجرد نفس ناطقه است نه در مقام لفظ و صوت و امثال اينها. اين است که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هم تصرفي در آيات نمي کند و هر آنچه را که مي گيرد بر زبان جاري مي سازد. هيچ وقت هم طبق فرموده قرآن از روي هوي و هوس حرف نمي زند چرا که او تمام مراتب وجودي خود را تطهير کرده است.

هر کس مطابق با جدول وجودي خود حق را مي گيرد
هر کس يک جدول وجودي دارد که با آن به درياي بيکران وجود مطلق اتصال يافته و از آن طريق اسرار را کشف مي کند. بعد از آن مطابق با بافت مزاج خود آنها را حروف چيني مي نمايد. خانمي مي گفت: روزي در حال خواندن قرآن بودم ناگهان حالم منقلب شد و اشک از چشمانم سرازير شد و به سجده رفتم و شروع کردم به گريه کردن. بعد از مدتي وقتي سر از سجده برداشتم تمام موجودات را طور ديگر مي ديدم. اين هم يک نحوه حالي است. براي اين مجرا اين‌گونه نمايش داده اند ديگري ممکن است قرآن بخواند و به گونه ديگر تمثلات داشته باشد و يا ممکن است همين شخص در حالتي ديگر مشاهدات ديگري داشته باشد. هيچ کدام خلاف نيست. به تعبير حضرت آقا در ابتداي دروس معرفت نفس:
«اين جدول اگر درست تصفيه و لاي روبي شود مجراي آب حيات و مجلاي ذات و صفات مي گردد.»

اگر نفس ناطقه انساني در تمام مراتب تطهير شود ذات خداوند در آن جان متجلي مي شود و آب حيات که همان اسماء الله است در آن جاري مي گردد. يعني خداوند هر آنچه را که از اسماء و صفات خود دارد به او نيز عطا مي کند.
ابن عربي در فصّ شيثي فصوص الحکم نيز وقتي بحث تجليات و هبات حق را مطرح مي کند آنها را به دو قسم «تجليات ذاتي» و «تجليات اسمايي» تقسيم مي کند. حضرت آقا هم در ابتداي دروس معرفت نفس همان دو مورد را در يک خط آورده که اگر نفس انسان از ظاهر تا آن مقامات عاليه تطهير شود ذات حق بر او متجلي مي شود که اين همان تجليات ذاتي است و آب حيات و اسماء الله در آن جاري مي گردد که اين همان تجليات اسمايي است «قال ابراهيم ربّ أرني کيف تحيي الموتي» [۴]
وقتي جدول وجودي ابراهيم علیه السلام در تمام مراتب تطهير شد و با حقيقت نامتناهي حق ارتباط وجودي پيدا کرد از پروردگار خود خواست که کيفيت زنده شدن مردگان را مشاهده کند. خداوند نيز پذيرفت و حقائق را با اسم شريف «محيي» به او نشان داد. به اين صورت که:
«فخذ اربعه من الطير فصرهن اليک ثم اجعل علي کل جبل منهن جزأً ثم ادعهن ياتينک سعيا و اعلم انّ الله عزيز حکيم» [۵]
فرمود: ابتدا چهار پرنده را برگزين و ذبح کن. گوشت آنها را درهم آميز و به ده قسمت مساوي تقسيم کن. پس هر قسمت را بالاي قله اي بگذار و هر يک از آن حيوانات ذبح شده را صدا بزن. حضرت ابراهيم «عَلَيهِ السَلام» اين کار را انجام داد و ديد پس از صدا زدن، همه آن حيوانات دوباره زنده شدند و به سمت او آمدند. در تفسير انفسي اين آيات مي فرمايند اين چهار حيوان که عبارت بودند از اردک به عنوان مظهر لجن خواري و خروس به عنوان مظهر شهوتراني و طاوس به عنوان مظهر زينت پرستي و کرکس به عنوان مظهر لاشخوري حتماً بايد کشته مي شدند و دوباره زنده مي گشتند.
ممکن است سؤال فرمائيد که چرا اين چهار صفت بايد دوباره در انسان زنده شوند؟ به خاطر اينکه انسان بايد در عين حال که اين چهار قوه را داراست حد اعتدال را رعايت کند و دچار افراط و تفريط نشود و نقطه تميز انسان با موجودات ديگر نيز همين است. او بايد صاحب قوه شهوت و غضب و زينت دوستي باشد و در حد اعتدل از آنها بهره گيرد. لذا آنان که توجهي به اين قضيه نداشتند به پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم اشکال مي کردند که اگر تو فرستاده خدايي پس چرا همانند ما غذا مي خوري و راه مي روي و زن و فرزند داري. پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم مي‌فرمود: «انما أنا بشرٌ مثلکم» [۶] دليلي ندارد انساني که به مقام روح و حقيقت انساني خود رسيده است در مراتب وجودي خود دخل و تصرف کند. او نيز بايد همانند ديگران مطابق با نشئه طبيعت زندگي کند و احياناً دچار خستگي هم شود. همانطور که امام باقر عليه السلام نيز روزها در زمين بيل مي زدند و عرق مي ريختند و خسته مي‌شدند. اميرالمؤمنين عليه السلام نيز چاه و قنات مي کندند و زحمت مي‌کشيدند. نمي‌توان گفت آنها که به مقام «اذ شاء ان علموا و اذا شاء أن عَمِلَ عَمِلَ» رسيده اند پس چرا در امور روزانه خود تصرفي نمي کنند؟ چرا کن فيکون نمي کنند؟ در روايت است که چند روزي حضرت موسي عليه السلام به بستر بيماري افتاد. اما براي مداوا به نزد طبيب نمي رفت و مي گفت: حال که ما با عالم اله در ارتباطيم از همان ناحيه مرا خوب خواهند کرد. به تعبير حضرت آقا جبرئيل نازل شد و به او گفت: نه خير موسي! اينگونه نمي شود. تو هم بايد مقداري پول از جيبت در بياوري و خرج کني. من فلاني را پزشک قرار دادم، او نيز براي رسيدن به اينجا زحمت کشيده و جان به لب آورده است، تو هم بايد مانند عموم مردم هنگام بيماري به نزد او بروي و از آن طريق مداوا گردي. اينجا که بهشت نيست تا بتواني با اراده هر چيز را به وجود آوري. در اينجا براي رسيدن به مقاصد خود بايد زحمت بکشي. (البته نقل اين داستان حضرت موسي عليه السلام براي تعليم به ما مي باشد وگرنه توهّم ناروا در حق پيامبر صاحب عصمت سزوار نيست.)
[1]بقره/۳۱
[2]بحر المعارف ص ۳۰۹، چاپ سنگي مولي عبد الصمد همداني
[3]نجم/۳و۴
[4]بقره / ۲۶۰
[5]بقره / ۲۶۰
[6]کهف / ۱۱۰ – فصّلت /۶

شرح مراتب طهارت(قسمت بیست و ششم)


در خواست عضویت جهت دریافت ایمیل
نام:
ایمیل:
montazar.net

نظر سنجی
مایلید در کدام حوزه مطالب بیستری در سایت گذاشته شود؟
معارف مهدویتغرب و مهدویت
وظایف ما در عصر غیبتهنر و فرهنگ مهدویت
montazar.net

سایت های وابسته