اسماعيلعليه السلام؛ خداوند به ولادت او بشارت داد، چنانكه فرمود: فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ؛ [1] پس او را به پسر بردبارى مژده داديم. خداوند به ولادت و قيام قائم ارواحنا له الفداء نيز بشارت داده است و همچنين پيغمبر و ائمه معصومينعليهم السلام بشارت دادهاند، و نيز بر اين معنى دلالت مىكند آنچه در كتابهاى تبصرة الولى و بحار از اسماعيل بن على نوبختىرحمه الله آمده كه گفت: روزى در مرض فوت امام حسن عسكرىعليه السلام در خدمتش بودم. آن حضرت به خادم خود عقيد غلام سياه چهرهاى كه اهل نوبه و پيش از آن هم خدمتگزار امام على النقىعليه السلام بود و امام حسن عسكرىعليه السلام را بزرگ كرده بود - فرمود: اى عقيد! قدرى آب مصطكى براى من بجوشان. عقيد اطاعت كرد و پس از فراهم شدن آب مصطكى، صيقل، مادر امام زمان ارواحنا له الفداء آن را به خدمت آن حضرت آورد. حضرت ظرف را گرفت و خواست بياشامد، ولى دست مباركش لرزيد و به دندان نازنينش خورد، آنگاه آن را زمين نهاد و به عقيد فرمود: داخل اتاق شو، خواهى ديد كودكى در سجده است، او را نزد من بياور.
ابوسهل (نوبختى )گويد: عقيد گفت: هنگامى كه براى آوردن آن كودك به اندرون اتاق رفتم، ديدم كودكى در حال سجده است و انگشت سبّابه خود را به سوى آسمان گرفته است. من سلام كردم، او نمازش را كوتاه كرد. عرض كردم: آقا شما را مىطلبد كه به خدمتش درآيى. در اين موقع مادرش صيقل آمد، دستش را گرفت و او را نزد پدرش آورد.
ابوسهل گويد: موقعى كه خدمت آن حضرت رسيد، سلام كرد، ديدم رنگش بسان درّ سفيد، موهاى سرش كوتاه و ميان دندانهايش گشاده بود. چون چشم امام حسن عسكرىعليه السلام بر او افتاد گريه كرد و گفت: اى آقاى خاندانم، اين آب را به من بده كه به سوى پروردگارم مىروم. آقازاده اطاعت كرد و ظرف آب مصطكى را برداشت و به دهان پدرش نزديك برد تا آن را نوشيد. سپس امام عسكرىعليه السلام فرمود: مرا براى نماز آماده سازيد. آن كودك حولهاى در دامان امام گسترد، پس آن كودك پدر را وضو داد و آن حضرت سر و دو پايش را مسح كشيد، آنگاه فرمود: اى فرزند! به تو مژده مىدهم كه صاحب الزمان و حجّت خدا در روى زمين تويى، تو فرزند و جانشين منى، از من متولد شدهاى و تو (م ح م د)فرزند حسن فرزند على فرزند محمد فرزند على فرزند موسى فرزند جعفر فرزند محمد فرزند على فرزند حسين فرزند على بن ابى طالبعليهم السلام مىباشى از نسل پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و خاتم ائمه طاهرين هستى، و پيغمبر خداصلى الله عليه وآله وسلم به تو بشارت داده و نام و كنيه تو را گفته. اين مطلب را پدرم از پدران طاهرين تو به من خبر داده است، درود خداوند بر اهل البيت باد، پروردگارمان ستوده با عظمت است. اين سخن را فرمود و همان موقع امام حسن بن على عسكرىعليه السلام بدرود حيات گفت. صلوات اللَّه عليهم اجمعين. [2]
مؤلّف گويد: وفات آن حضرت كه بر اثر مسموم شدن صورت گرفت، هشتم ربيع الاول سال دويست و شصت واقع شد و عمر شريفش بيست و هشت سال بود، صلوات اللَّه عليه.
اسماعيلعليه السلام چشمه زمزم از زمين برايش جوشيد. قائم ارواحنا له الفداء نيز آب از سنگ سخت برايش خواهد جوشيد چنان كه در بحث شباهت آن حضرت به موسىعليه السلام خواهد آمد و چندين بار نيز آب از زمين براى آن بزرگوار جوشيده است. چنانكه در بحار از كتاب تنبيه الخاطر از شيخ اجل على بن ابراهيم عريضى علوى حسينى، از على بن على بن نما منقول است كه گفت: حسن بن على بن حمزه اقساسى در خانه شريف على بن جعفر بن على مداينى علوى براى ما تعريف كرد كه: پيرمردى رختشوى در كوفه بود كه به زهد و پارسايى و عبادت و عزلت موصوف بود، و پيوسته در پى آثار و اخبار نيكان مىرفت. در يكى از روزها كه من در مجلس پدرم بودم، ديدم اين پيرمرد براى پدرم سخن مىگويد و پدرم خوب گوش مىدهد.
پيرمرد مىگفت: شبى در مسجد جعفى - كه مسجدى قديمى و در بيرون كوفه است - بودم، شب به نيمه رسيده بود و من در آنجا براى عبادت خلوت داشتم كه ناگاه سه نفر داخل مسجد شدند و چون به وسط حياط رسيدند يكى از آنها به زمين نشست، سپس دست خود را به چپ و راست روى زمين كشيد كه آبى جوشيد و از آنجا بيرون زد. آنگاه وضو گرفت و به آن دو نفر هم اشاره كرد، آنها نيز وضو گرفتند، سپس جلو ايستاد و آن دونفر به او اقتدا كردند، من هم رفتم به او اقتدا كردم و نماز خواندم.
پس از آنكه نماز را سلام داد و آن را بجاى آورد، وضع او مرا مبهوت كرد و آب بيرون آوردنش را بزرگ شمردم از يكى از آن دو نفر كه سمت راست من بود پرسيدم: اين كيست؟ به من گفت: اين صاحب الامر فرزند امام حسن عسكرىعليه السلام است. پيش رفتم و دستهاى مبارك حضرت را بوسيدم و عرضه داشتم: يابن رسول اللَّه! درباره شريف عمر فرزند حمزه چه مىفرمايى آيا او بر حقّ است؟ فرمود: خير، ولى بسا كه هدايت شود و پيش از مرگ مرا مىبيند.
راوى مىگويد: اين حديث جالب را نگاشتيم، و مدتى از اين قضيه گذشت تا اينكه شري
ف عمر فرزند حمزه وفات يافت و شنيده نشد كه او امام زمانعليه السلام را ديده باشد. روزى با آن پيرمرد زاهد در جايى ملاقات نمودم و جريانى كه گفته بود به يادش انداختم و از او - به طور ايراد - پرسيدم: مگر شما نگفتيد شريف قبل از مرگش حضرت صاحب الامر را - كه به او اشاره نمودى - خواهد ديد؟ پيرمرد گفت: از كجا دانستى كه او آن حضرت را نديده است؟ بعد از آن روزى شريف ابوالمناقب پسر شريف عمر فرزند حمزه را ديدم، و درباره پدرش با او گفتگو كردم.
شريف ابوالمناقب گفت: در يكى از شبهايى كه پدرم در بستر مرگ قرار داشت، نزد او بودم، آخر شب نيروى بدنى پدرم تحليل رفته، صدايش ضعيف شده و درها به روى ما بسته بود. ناگهان مردى بر ما وارد شد كه هيبت او ما را گرفت، و آمدنش را با وجود بسته بودن درها مهم تلقى كرديم، ولى توجهى نداشتيم كه از وى سؤال كنيم. آن مرد كنار پدرم نشست، و مدتى آهسته با وى گفتگو كرد و پدرم مىگريست. سپس برخاست و رفت و چون از ديدگان ما غايب شد، پدرم به سختى تكان خورد و گفت: مرا بنشانيد، ما هم او را نشانديم چشمهاى خود را باز كرد و گفت: اين شخص كه نزد من بود كجاست؟ گفتم: از همانجا كه آمده بود بازگشت. گفت: دنبالش برويد. رفتيم ولى او را ديگر نيافتيم، درها بسته بود. نزد پدر بازگشتيم و جريان را به او گفتيم، سپس از او پرسيديم: اين شخص كه بود؟ گفت: اين صاحب الامر ارواحنا له الفداء بود، پس از آن سختى بيمارىاش عود كرد و بيهوش شد. [3]
اسماعيلعليه السلام گوسفند چرانى مىكرد. قائم ارواحنا له الفداء نيز اين برنامه را خواهد داشت، در حديث مفضّل از امام صادقعليه السلام آمده كه فرمود: و قسم به خدا اى مفضّل! گويا مىنگرم او را كه داخل مكّه شده و جامه پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم را پوشيده و عمامه زردى به سر نهاده، و نعلين وصله شده پيغمبر را به پا كرده، و عصاى آن حضرت را به دست گرفته، چند بز لاغر را مىراند و با اين وضع مىرود تا به خانه كعبه مىرسد. در آن هنگام كسى نيست كه او را بشناسد، او در سنّ جوانى آشكار مىگردد. [4]
اسماعيلعليه السلام تسليم امر خداى - عزّوجلّ - بود، او گفت: يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ؛ [5]اى پدر! آنچه امر مىشوى انجام ده ان شاء اللَّه مرا از صابرين خواهى يافت. قائم ارواحنا له الفداء نيز تسليم امر الهى است.
[1] سوره صافات، آيه 101.
[2] بحار الانوار: 16/52.
[3] بحار الانوار: 55/52.
[4] بحار الانوار: 6/53.
[5] سوره صافات، آيه 102.