montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net

تطهير سِرّ انسان از ارباب مقيّده
هر کسي به واسطة حصه وجودي و کانال وجودي خود (يعني عين ثابتش) با رب مخصوصش اتصال وجودي دارد و احدي از رب خاص خودش منقطع نيست. چون او با رب مخصوص خود در ارتباط است، احکامي مقيد به رب مخصوصش دارد که از آن به احکام تقييديه تعبير مي شود. تا زماني که به رب مخصوص خود ارتباط دارد يک موجود و مظهر خواهد بود يعني آن ذات و عين ثابت مجلي و مظهر براي رب خودش مي باشد و در تحت تبعيت او خواهد بود. لذا مقيد است و بايد تنها از اين کانال فيض بگيرد تا زماني که به فرمودة حضرت امير عليه السلام.
«اللّهم نوِّر ظاهري بطاعتک و باطني بمحبتک و قلبي بمعرفتک وروحي بمشاهدتک و سري باستقلال اتصال حضرتک يا ذا الجلال و الاکرام»[۱]
در اين مرتبه، سرّ انسان به حق مطلق متصل مي شود و از مقيد بودن به در مي‌آيد. چرا که به تعبير حضرت آقا تا هنگامي که با رب خاص ارتباط دارد تجليات مقيده دارد و از تجلي حق مطلق بهره اي نخواهد داشت. راه بهره گيري از تجليات حق مطلق اين است که از حق مقيد به سوي حق مطلق سفر کند. اگر تا روز قيامت در حيطة رب خاص بوده و از تقيد بيرون نرود به همين اندازه خدا را مشاهده خواهد کرد و ديگر بيش از آن را نخواهد ديد که خداوند مي فرمايد: «فلم تجد لسنه الله تبديلاً و لن تجد لسنه الله تحويلاً»[۲]. او را به هيچ وجه نمي‌توان تغيير داد. سنت الهي بر اين است که اگر کسي فقط رب خود را بشناسد و به رب مطلق متصل نشود بايد در همان حيطه باقي بماند. او نمي تواند مصداق «في مقعد صدق عند مليک مقتدر»[۳] باشد. او به همان اندازه که بهشت را به او مي‌دهند اکتفا مي کند و راضي مي شود.
تجليات الهي تابع اين شخص مي شود و لذا خداوند در آنجا هم ابتدا خود را به همان نحوي که هست به او عرضه مي کند ولي بر اساس کوته بيني و تنگ نظري و عدم اتصال به ربّ مطلق ختمي، خدا را نمي پذيرد پس خداوند تجليات خود را مطابق با بافت و مجلاي او تنزل مي دهد و او هم مي پذيرد در نتيجه خداوند تابع او مي شود. اين تبعيت، سنت الهي مي شود و خداوند هرگز ظرفيت اين شخص را وسيع نمي کند تا خود را آنگونه که هست به او بنماياند.
سرّ اينکه مي گوئيم «ذات فلاني را نمي توان تغيير داد» نيز همين است. تا هنگاميکه او محدود باشد خداوند به ناچار تابع ذات اوست. البته مراد از ناچاري خداوند در تبعيت، مجبور بودن خداوند نيست بلکه اين سنت الهي است که هر مقداري که تشنه تشنه است براي او آب بفرستد مثلاً دريايي را تصور کنيد که رودي از آن منشعب شده است. دريا مي خواهد خود را با تمام وسعت به رود عرضه کند اما چون رود قابليت پذيرش درياي به آن وسعت را ندارد به اندازة ظرفيت خود پذيراي دريا مي شود. دريا هم چون مي بيند رود سعة وجودي پيدا نکرده و دريا نشده بر اساس همان ظرفيت در او آب جاري مي کند. ملاحظه مي‌فرمائيد در اينجا هم چون قابل به اندازة کافي قابليت پيدا نکرده، فاعل هم به اندازة قابل براي او ظاهر مي شود.
ممکن است سؤالي پيش آيد که خداوند در قيامت بايد به همان نحوي که هست عمل کند پس چگونه تابع افراد خواهد بود؟ بايد گفت در اينجا بحث عدالت و کرامت خداوند پيش مي آيد و لذا در قنوت نمازمان به خداوند عرض مي کنيم: «الهي عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک» فضل خداوند در اين است که خود را به مقدار ظرفيت بندگان عرضه کند. در نتيجه هيچ کدام از بندگان در اين مرحلِة حساب گرفتار نمي شوند. اما آنانکه در مقام «في مقعد صدق عند مليک مقتدر» قرار گرفته اند اصلاً کاري به حساب و کتاب ندارند. حساب براي کساني است که به مقدار ظرفيت وجودي خود نيز از درياي رحمت الهي بهره‌مند نشده اند، چنين کساني مورد محاسبه و مؤاخذه قرار خواهند گرفت.
عده اي ديگر چون مقداري راه را براي جاري شدن درياي الهي باز گذاشته‌اند مي توانند به پاداش بهره مندي از نهرهاي عسل و خمر برسند. «انهار من ماءٍ غيرءاَسنٍ و انهارٍ من لبن لم يتغير طعمه»[۴] آنها هم به همين مقدار قانع مي شوند. البته ما اين مقامات را نفي نمي کنيم اما مي گوئيم کسي که دريا دل شد ديگر نهر نمي خواهد. او چون دريا شده است، خودِ حق مطلق را طلب مي‌کند.
انقلاب ذاتيات به واسطه ديگران
حال جاي يک سؤال باقي مي ماند که آيا يک ولي خدا مي تواند ذات کسي را که جدول وجودي خود را لايروبي نکرده و فيض حق را در آن جاري نساخته تغيير داده و در او تصرف کند؟ از ظاهر آيه اينگونه برداشت مي شود که نمي توان ذات شخصي را تغيير داد به خصوص که فعل در روايت با حرف «لن» آمده که براي نفي ابد است.
اتفاقاً حضرت موسي عليه السلام نيز از خداوند تقاضا کرد تا رب مطلقي که رب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بوده است را مشاهده کند «رب ارني انظر اليک»[۵] اما چون حضرت موسي عليه السلام به رب مقيد متصل بود و ظرفيت تجلي تمام حقيقت خداوند را نداشت با تجلي يک نور آن حقيقت تاب نياورد و از هوش رفت و «خرّ موسي صعقا»[۶] بعد از اين هم ديگر حضرت موسي عليه السلام چنين تقاضايي نکرد چون دانست که آن ظرفيت وجودي را ندارد و نمي تواند در سنت خداوند تصرفي کند.
هر شخصي به اندازة آيينه وجودي خودش آفتاب حق را منعکس مي کند. وگرنه اگر آفتاب بخواهد به تمام حقيقت، بر آيينه بتابد ديگر چيزي از آيينه باقي نمي ماند و نيست خواهد شد اما بناي حق بر نيست کردن نمي‌باشد. اگر بنا بر معدوم کردن بود هيچگاه ما را خلق نمي کرد. سنت الهي بر اين است که هر کسي در حد و اندازة خودش زندگي کند و نمي توان اين حدود را برداشت وگرنه نه خورشيد در تابيدن خود بخل دارد و نه دريا در جاري کردن آب خود. وليکن دريا تابع ظرفيت وجودي رود است و آفتاب تابع ظرفيت وجودي آينه و خداوند تبارک و تعالي نيز بر اساس قابليت هر جدول وجودي تجلي مي کند.
انقلاب ذاتيات بواسطة خود شخص
حال سؤال ديگري پيش مي آيد و آن اينکه آيا شخص مي تواند ذات خود را تغيير دهد؟ مثل رودي که خودش پس از مدتي جاري شدن مجراي خود را وسعت دهد و به درياچه و دريا تغيير مي يابد. آيا چنين چيزي ممکن است؟ براي رسيدن به پاسخ اين سؤال بايد مقام «لا يقفي نفس انساني» تامّل کنيد. آنگاه خواهيد فهميد که انسان مي تواند به واسطة تحصيل علم بر اساس اشتداد جوهري نفس پيوسته ظرفيت وجودي خود را گسترش دهد. تصديق مي فرمائيد بحث «حرکت جوهري» که ابتکار مرحوم صدر المتألهين (عليه الرحمه) در ميان مباحث فلسفه است در اين مورد چقدر کارساز و گره گشا است.
آري علم، فيضي است که ظرف خود را وسيعتر مي کند و انسان با دريافت پيوسته وپي در پي فيض وسيعتر مي شود تا جائيکه خود، درياي فيض مي گردد. معلوم مي شود بحث «مقام لا يقفي نفس» بسيار بحث عميق وپيچيده اي است.
پس بر اساس مقام فوق تجرد نفس، هر انساني مي تواند به حق مطلق متصل شود اما تا زماني که در محدودة قوة خيال و عقل است رب و مطلق نيز به همين اندازه برايش تجلي مي کند زيرا موجودات مجرد عقلي هم هرگز نمي توانند از محدودة عقلي خود فراتر روند و لذا به تعبيري امکان ندارد که ذات فرشتگان را تغيير داد. به همين جهت وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در شب معراج به جبرئيل گفت: بيا با هم بالاتر برويم. جبرئيل گفت: من بيش از اين نمي توانم بالا بيايم، ظرفيت وجودي من به همين مقدار بود. از اين پس تو تنها بالا برو. حال اگر کسي سؤال کند که آيا پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مي توانست ذات جبرئيل را وسيع تر کند و به همراه خود ببرد؟ جواب خير است چون بافت و سرشت جبرئيل به همين مقدار بود. فرشتگان موجودات مجردي هستند که در آنها استعداد وسيع شدن نيست ذات آنها با کمالشان يکي است. برخلاف نفس ناطقة انساني که در قوس صعود ابتدا نطفه اي است که در مسير صراط مستقيم قرار مي گيرد و استعداد سير تا بي نهايت را پيدا مي کند. مشروط بر اينکه استعداد خود راضايع نکند به تعبير حضرت آقا خود را به دست کسي بسپارد که او را به حقيقت بالا ببرد.
نگاه به سير تکامل انسان نشان مي دهد که اگر استعدادها ضايع نشده باشد مي توان اعيان ثابتة افراد را تغيير داد. مگر اينکه مصداق آية «ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم»[۷] قرار بگيرد که بعد از آن نمي‌توان بر ذات او تغييري بوجود آورد.
در نطفه دقت بسيار کنيد. عين ثابت نطفه اي است که علقه شود. عين ثابت علقه اين است که قدري قويتر شود و مضغه گردد. عين ثابت مضغه اين است که قابليت بيشتري پيدا کند تا جنين شود. عين ثابت و سرشت و ذات جنين اين است که حقيقتي به نام «روح» در او انشاء شود. عين ثابت کودکي که به دنيا آمده اين است که گويا و خوانا شود و داراي صفات انساني گردد. ملاحظه مي فرمائي که اگر مي خواستند تمام اين حقائق را يکجا به نطفه بدهند امکان پذير نبود و لذا تمام حقائق، موجود تابع قابليت اين نطفه شدند. کما اينکه درّه هاي کذايي نيز در ابتدا چنين وسعتي نداشتند اما رفته رفته با فرسايش ديواره هاي اطراف وسعتشان افزايش يافت تا اينکه اکنون مي توانند سيلي را به راحتي در خود جاي دهد. برداشت بنده اين است که ظاهراً عين ثابت انسانها را مي توان با علم تغيير داد. شما هم در اين مسئله تأمل کنيد. انسان مي تواند به وسيله تحصيل علم وسيعتر شود و از رب مقيد خود به رب مطلق راه يابد. مگر اينکه وقت شکوفايي انسان بگذرد وشخص استعدادهاي خود را به کار نگيرد و خود را ضايع کند. همانند اينکه به جاي بهره گيري از استعدادهاي يک تخم گياه آنرا در گوشه اي رها کنيم و در زمين نکاريم تا پوسيده شود و پس از مدتي دوباره بخواهيم آن را بکاريم و جوانه زند و رشد کند. تصديق مي فرمائيد که چنين چيزي امکان پذير نيست. غرض اينکه استعداد افراد را با علم مي توان شکوفا کرد و لذا فرموده اند: شفاعت ما به کساني که قابليت پيدا نکرده اند و در دنيا خود را ضايع ساخته اند نخواهد رسيد.
در همين جا سرّ فرمايش حضرت آقا را مي توان دريافت که فرموده اند: «شفاعت را بايد از اينجا به همراه خود ببريد» حال ممکن است کسي با توجه به قضية حاج محمد کاظم اراکي به گفتار ما اشکال کند که عين ثابت افراد را مي‌توان به طور مطلق تغيير داد زيرا حاج محمد کاظم پيرمردي صاف و ساده بود که در زمان حيات آيت الله بروجردي (رحمهُ الله) در يکي از دهات اراک زندگي مي‌کرد. يک روز هيزم به دوش گرفته بود و از صحرا برمي گشت. در مسير راه وقتي به امام زاده صالح رسيد لحظاتي براي زيارت به داخل امام زاده رفت. وقتي که وارد شد ديد آياتي از قرآن را بر روي ديواري از ديوارهاي امام زاده نوشته اند و به او ندا مي دهند که: حاج کاظم! بخوان. او در جواب گفت: من خواندن نمي دانم. بار ديگر ندا آمد: بخوان. و بعد حاج کاظم شروع به خواندن قرآن کرد. وقتي از آن حال بيرون آمد ديد که حافظ کل قرآن شده است. البته اين قضيه به تفصيل در کتابهاي مختلف آمده است. اما بايد گفت درست است حاج کاظم پيرمردي هفتاد، هشتاد ساله بوده که سواد خواندن و نوشتن نداشت و استعداد خود را براي اين امر به کار نينداخته بود اما از طرفي استعدادش را هم ضايع نکرده بود. او اگر چه در ظاهر پيراست اما استعدادي جوان دارد. حال وجود اين استعداد در حاج کاظم به چه دليل بوده است؟ اسرار گوناگون مي تواند داشته باشد که به راحتي نمي توان به آنها دسترسي پيدا کرد. حضرت آقا از استادشان آقا سيد مهدي قاضي (عليه الرحمه) نقل مي کردند که: هنگامي که حاج محمد کاظم را به نجف آوردند سر و صداي عجيبي به پا شده بود چرا که به تعبيري قرآن به انزال دفعي براي او نازل شده بود مانند انزال قرآن براي رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم البته تشکيکي است وقتي مکتوبي را در مقابل او قرار مي دادند که مثلاً چند کلمه اي از قرآن در ميان بود ايشان با دست نشان مي دادند که از ميان اين خطوط کلمه اي از قرآن در ميان آن بود ايشان با دست نشان مي دادند که از ميان اين خطوط اين چند کلمه از قرآن است. هنگاميکه از او سؤال مي کردند از کجا کلمات قرآن را از کلمات ديگر تشخيص مي دهي؟ مي گفت: کلمات قرآني نور مي دهند. عجيبتر آنکه وقتي از تکرار لفظي در قرآن سؤال مي کردند او به طور دقيق پاسخ مي گفت. (همانند سيد محمد حسين طباطبائي حافظ کل قرآن مجيد. البته بايد براي افرادي همچون سيد محمد حسين دعا کرد تا مبادا اين فيضي که روي آورده از ايشان روي برگردان شود. زيرا از آنجا که اساس نظام هستي بر کتمان است لذا نوعاً هياهو فيض را از بين مي برد.
غرض از تعريف حکايت حاج محمد کاظم اراکي اين بود که مبادا کسي با اين قضيه به تغيير عين ثابت افراد بر ما اشکال کند. منشأ تغيير عين ثابت حاج کاظم آن استعداد ويژه اي بود که در ايشان نهفته شده بود و با يک جرقه شکوفا شد.
مطلبي که حضرت آقا در اين مقام آورده اند بسيار مطلب مهم و قابل توجهي است و جاي بسيار دقت و تأمل دارد.
مي توان در عين ثابت افراد تصرف نموده و در آنها تغييري ايجاد کرد. مرحوم صدر المتألهين (رحمهُ الله) در اسفار تا اندازه اي تشکيک در ماهيت را پذيرفته اند اما حضرت آقا در اينجا مي فرمايد: اين اعتقاد من است که تشکيک در ماهيت راه دارد. به نظر بنده اگر حضرت آقا هيچ مطلب جديدي جز اين جمله نداشتند همين يک جمله برايشان کافي بود. خيلي جاي تأمل است. تاکنون هيچ کدام از عرفا اعم از ابن عربي و محقق قيصري و ابن ترکه و ديگران نتوانسته اند اين مطلب را تثبيت کنند. همه در اين گردنه توقف کرده اند اما حضرت آقا از اين گردنه عبور کرده اند. ما تا به سرّ و عمق اين مطلب برسيم بايد مباحث علمي فراواني را پشت سر بگذاريم.
[1]بحر المعارف ص ۳۰۹، چاپ سنگي، مولي عبدالصمد همداني
[2]فاطر/۴۳
[3]قمر/۵۵
[4]محمد/۱۵
[5]اعراف/۱۴۳
[6]اعراف/۱۴۳3
[7]بقره/۷
شرح مراتب طهارت(قسمت سی ام)


در خواست عضویت جهت دریافت ایمیل
نام:
ایمیل:
montazar.net

نظر سنجی
مایلید در کدام حوزه مطالب بیستری در سایت گذاشته شود؟
معارف مهدویتغرب و مهدویت
وظایف ما در عصر غیبتهنر و فرهنگ مهدویت
montazar.net

سایت های وابسته