سؤالات و شبهات
در این بخش به برخی از سؤالات و شبهات مشهور و مطرح درباره رجعت پرداخته و پاسخ آن ها را بازگو می کنیم.
* رجعت بازگشت از فعلیت به قوه
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر ارزشمند خود شبهه ای در این زمینه مطرح کرده و پاسخ داده اند. ما بیان ایشان را می آوریم.
بعضى در مقام ابطال رجعت از راه دليل عقلى وارد شده و بطور خلاصه گفته اند: (مرگ امرى است كه با در نظر گرفتن عنايت پروردگار هرگز بر هيچ زنده اى عارض نمى شود مگر بعد از آنكه آن موجود زنده به حد كمال رسيده باشد، و زندگيش كامل شده، آنچه در قوه داشته به فعليت رسيده باشد، و چنين موجودى كه تمامى كمالات بالقوه اش فعليت يافته، اگر بعد از مردن به دنيا برگردد، در حقيقت دوباره به حالت قوه و استعداد برگشته است، و اينكه چيزى كه فعليت يافته برگردد و بالقوه شود امرى است محال، مگر اينكه مخبرى صادق كه يا خود خداست و يا خليفه اى از خلفاى او، از چنين برگشتى خبر دهند، هم چنان كه در داستان هاى موسى، و عيسى، و ابراهيم (علیهم السلام) و داستان هايى از ديگران چنين خبرهايى آمده، ولى نه از خدا، و نه از يكى از خلفاى او خبر معتبرى نيامده كه دلالت بر رجعت داشته باشد، و رواياتى كه قائلين به رجعت به آن تمسك مى كنند تمام نيست، آن گاه شروع كرده اند به تضعيف روايات، و يكى يكى را رد كرده اند، نه صحيحى باقى گذاشتند و نه سقيمى.
پاسخ؛ خوب توجه كن كه اين بيچاره نفهميده كه اگر دليلش درست باشد، و راستى دليل عقلى باشد صدر دليلش ذيل آن را باطل مى كند، چون اگر چيزى محال ذاتى شد، ديگر استثنا بر نمى دارد، كه با خبر دادن مخبر صادق از محال بودن برگشته، و ممكن شود، بلكه مخبر هر كه باشد وقتى از وقوع امرى محال خبر مى دهد، بايد فوراً صادق بودنش را تخطئه كرد، و به فرضى كه نتوانيم در صادق بودنش شك كنيم، ناگزير بايد خبرش را تأويل كنيم، و معنايى به آن بدهيم، كه ممكن باشد، مثل اينكه اگر خبر داد كه عدد يك نصف عدد دو نيست، و يا خبر داد كه تمامى خبرهاى صادق در عين صادق بودن كاذب است، كه گفتيم اگر بتوانيم در راستگويى اين مخبر تشكيك مى كنيم، و اگر نتوانستيم ناگزير كلامش را توجيه مى كنيم، بطورى كه از محال بودن در آيد.
و اما اينكه گفت: چيزى كه از قوه به فعليت در آمده، ديگر محال است بالقوه شود، مطلبى است صحيح، و ليكن قبول نداريم كه مسأله مورد بحث ما از اين باب باشد، براى اينكه مورد فرض او با مورد فرض ما مختلف است، مورد فرض او كسى است كه عمر طبيعى خود را كرده، و به مرگ طبيعى از دنيا رفته باشد، كه برگشتن او به دنيا مستلزم آن امر محال است، و اما مرگ اخترامى كه عاملى غير طبيعى از قبيل قتل و يا مرض باعث آن شود برگشتن انسان بعد از چنين مرگى به دنيا مستلزم هيچ محذور و اشكالى نيست، چون ممكن است انسان بعد از آنكه به مرگ غير طبيعى از دنيا رفته در زمانى ديگر مستعد كمالى شود، كه در زمانى غير از زمان زندگيش موجود و فراهم باشد، و بعد از مردن دوباره زنده شود تا آن كمال را بدست آورد.
و يا ممكن است اصل استعدادش مشروط باشد به اينكه مقدارى در برزخ زندگى كرده باشد، چنين كسى بعد از مردن و ديدن برزخ داراى آن استعداد مى شود، و دوباره به دنيا بر مى گردد، كه آن كمال را به دست آورد، كه در هر يك از اين دو فرض مسأله رجعت و برگشتن به دنيا جايز است، و مستلزم محذور محال نيست. (المیزان، ج2، ص106، ذیل آیه210)
لازم به ذکر است قائلین به رجعت می گویند انسان به همان صورتی که از دنیا رفته، دوباره به دنیا باز می گردد و روحش وارد همان بدنی می شود که در دنیا داشته و از آن جدا شده بود، با همان فعلیت ¬هایی که در دنیا کسب کرده بود. لذا رجعت با بحث رجوع از فعل به قوه ارتباطی ندارد.
* رجعت و تناسخ باطل
اشکال؛ عده ای بر این باورند که رجعت همان قول به تناسخ است که هم از نظر عقل محال و هم در دیدگاه شرع باطل است.
پاسخ؛ در ابتدا لازم است این واژه تعریف شود تا بتوان پیرامون آن به تحقیق پرداخت. تعریفی که از این کلمه شده این است: «انتقال نفس پس از مرگ از یک بدن به بدن و جسم دیگر در همین دنیا» یعنی وقتی انسان مرد و روح از بدن خارج شد دوباره در همین جهان وارد بدن و جسم دیگری می شود که گاهی آن جسم دوم نبات و گیاه است و گاهی حیوان و گاهی انسان.
با توجه به تعریف، به دو نوع از انواع تناسخ اشاره کرده و به رد آن ها می پردازیم.
تناسخ مطلق
روح همه انسان ها پیوسته بعد از مرگ در همین دنیا به بدن دیگر منتقل می شوند و منظور از معاد نیز همین می باشد یعنی بازگشت دوباره به دنیا و زندگی مجدد دنیوی. با این توضیح که انسان یا درست کردار است و یا بدکردار، اگر نیکوکار باشد، در بازگشت دوباره به دنیا، دارای زندگی خوب و به دور از غم و اندوه است و این چنین زندگی و رفاه، پاداش کارهای خوب او خواهد بود. و اگر بدکار باشد در زندگی دوباره در کیفر قرار گرفته و دارای زندگی پست تر شده و دچار فقر و سختی می شود.
بر این عقیده اشکالات گوناگون می توان گرفت از جمله:
الف) لازمه این سخن انکار معادی است که در ادیان الهی مطرح شده است و آن زندگی دیگری است در عالم آخرت که نیکوکاران به بهشت و بدکاران به جهنم می روند.
ب) این را میدانیم هر فرد بعد از سپری شدن سالیانی از عمرش به کمالاتی میرسد، و یک فرد 40 ساله دارای کمالات بیشتری از یک نوزاد خواهد بود. و این را نیز می دانیم که وقتی نوزادی به دنیا می آید داری کمال خاصی نیست نه از جهت عقل کمال خاصی دارد و نه از جهت ویژگی های جسمی مانند قدرت.
حال اگر قائل به چنین تناسخی بشویم و آن را بپذیریم لازم می آید یک فرد کمالاتی را که به دست آورده از دست بدهد و در زندگی مجدد دوباره به دنبال کسب همان کمالات باشد، و این ماجرا در زندگی های بعدی نیز ادامه یابد. آیا چنین عقیده و امری قابل قبول است؟
اگر بگویید: با مرگ کمالات را حفظ می کند و زندگی جدید را با این کمالات آغاز می کند.
این بیان نیز قابل پذیرش نیست و به تناقض می رسد زیرا: چون نوزاد است و تازه به دنیا آمده باید حالات و شرایطی متناسب با این جسم و این دوران داشته باشد، دورانی که استعدادها در وجود او نهفته است و هنوز به فعلیّت و کمال نرسیده (به اصطلاح حالت بالقوه دارد)، و چون قبلاً زندگی کرده و کمالات را به دست آورده پس استعدادها تا حدّی به فعلیّت رسیده است. این همان تناقض است که این بچه هم دارای استعدادهای بالفعل باشد و هم نباشد.
ج) این عقیده از جهت اجتماعی نیز نتیجه بد و خطرناکی دارد زیرا ثروت اندوزان می توانند ادّعا کند عزّت و رفاه و آقایی آن-ها به خاطر سابقه پاک گذشته است و فقر بدبختی بیچارگان و محرومان نتیجه اعمال زشت گذشته آنان است. و با این ادعا به استعمار و استثمار مردم محروم بپردازند و مردم فقیر و ستم دیده نیز نتوانند بر علیه آنان قیام کرده و حق خویش را از آنان بگیرند.
تناسخ محدود به شکل نزولی
معتقدین به این نوع تناسخ، انسان ها را به دو دسته تقسیم می کنند: 1- انسان هایی که از نظر علم و حکمت در سطح بالایی هستند. اینان پس از مرگ دیگر به این جهان برنمی گردند بلکه به عالم مجرّدات می پیوندند. 2- انسان هایی که از جهت علم و عمل در دنیا حرکت مناسب نداشته و در درجات پائین باقی مانده و رشد نکردند، کسانی که برخلاف گروه اول نتوانستند رذایل اخلاقی و صفات ناپسند را از خود دور کنند و آراسته به کمالات و مکارم اخلاقی شوند. این دسته برای تکمیل وجود خود از حیث علم و عمل، پس از مرگ بار دیگر به دنیا باز می¬ گردند و در بدنی جدید به تحصیل کمال می پردازند و پس از آنکه به کمال رسیدند به عالم مجردات و نور می پیوندند.
در این نوع تناسخ: اولاً همه انسان ها دوباره به دنیا باز نمی گردند بلکه فقط گروه دوم باز می گردند. ثانیاً این بازگشت محدود است نه دائمی، یعنی چند بار این بازگشت تحقق می یابد تا وقتی کمال حاصل شود، وقتی کمال حاصل شد دیگر باز نمی-گردد بلکه به عالم مجردات می پیوندد.
بر این عقیده نیز می توان اشکالات مختلف فنی گرفت از جمله:
وقتی انسان پا به دنیا می گذارد، نفس او در طول چند سالی که با بدن به حیات دنیوی ادامه می دهد استعدادهایی که در درونش به صورت بالقوه قرار دارد به فعلیت می رساند و دارای کمالاتی می شود و لذا یک انسان 50 ساله از جهت علم، احساسات، اراده، تصمیم گیری، آینده نگری، قدرت... دارای کمالاتی هست که یک نوزاد تازه به دنیا آمده آن ها را ندارد و هرگز نمی توان این دو نفر را با یکدیگر مقایسه نمود.
حال، با توجه به قبول تناسخ نزولی، روح این انسان 50 ساله پس از مرگ به «جنین و بدن دیگری» تعلق می گیرد و دوباره به دنیا باز می گردد. در این فرض دو حالت می تواند اتفاق بیفتد: 1- نفس با داشتن آن کمالات و فعلیت ها به جنین انسان یا حیوان دیگر تعلق می گیرد. 2- نفس با از دست دادن و حذف فعلیّت ها و کمالات به جنین انسان یا حیوانی منتقل شود.
لازمه فرض اول تناقض است. بیان مطلب: این مطلب ثابت شده که بین نفس و بدن هماهنگی کامل برقرار است و حرکت این دو همراه با هم می باشد و این دو در یکدیگر تأثیر می گذارند. با توجه به این نکته، وقتی نفس انسان 50 ساله پس از مرگ به جنین دیگری تعلق می گیرد، چون باید بین نفس و بدن هماهنگی باشد لازمه اش این است که نفس فاقد کمالات باشد و کمالاتی در حد و اندازه یک جنین داشته باشد، و چون قبلاً در دنیا بوده پس دارای کمالاتی در حد و اندازه عمر سابق خود می باشد. و این همان تناقض خواهد بود: هم کمالات را داشته باشد و هم کمالات را نداشته باشد.
فرض دوم نیز قابل قبول نیست زیرا این نفس که کمالات خود را از دست می دهد، آیا عامل خارجی این کمالات را از او می گیرد؟ عاملی که برتر از اوست و بر او تسلط دارد؟ و یا خود نفس ذاتاً کمالات را از دست می دهد؟ هر دو حالت باطل است زیرا حرکت انسان ذاتاً به طرف کمال است و این معنی ندارد که موجودی که ذاتاً به طرف کمال حرکت می کند کمالاتی که به دست می آورده از خود دور کند و دوباره از ابتدا شروع کند. عامل برتر خارجی یا همان خداوند نیز کمالات را از او سلب نمی کند زیرا خداوند انسان را خلق کرده تا به کسب کمال بپردازد، در این صورت خلاف حکمت است که کمالات را از او بگیرد و زندگی جدید دیگری از نقطه صفر به او بدهد.
با توضیح کوتاهی که از تناسخ داده شد و با بیانی که پیرامون رجعت مطرح شد، تفاوت این دو موضوع کاملاً روشن می شود.
* رجعت برخلاف سنت الهی
اشکال؛ خداوند برای حرکت عالم و موجودات جهان به سوی هدفشان، سنت ها و قوانینی را قرار داده است که موجودات در همان چهارچوب مشخص حرکت می کنند. سنت الهی در آفرینش انسان و مرگ او نیز مشخص است و در قرآن نیز به آن اشاره شده است. حیات دوباره انسان از خاک آن هم به صورت انسان کامل برخلاف سنت الهی و قانون حاکم بر عالم انسانی است و خداوند فرموده است «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْويلا؛ هرگز براى سنّت خدا تبديل نخواهى يافت، و هرگز براى سنّت الهى تغييرى نمى يابى» (فاطر/43)
پاسخ؛ این که قوانین عامی بر جهان حاکم است امری صحیح است، و این که سنت الهی تغییر نمی ¬کند نیز امری درست است، ولی باید دانست خرق عادت نیز یکی از سنت های الهی است که بنابر مصلحت اتفاق می افتد همان گونه که همه معجزات انبیاء تحت این قانون است. حیات مجدد انسان و رجعت او به دنیا نیز تحت این قانون قرار دارد و لذا مواردی در گذشته اتفاق افتاده و در آینده نیز می تواند اتفاق می افتد. همانطور که خلقت حضرت عیسی (علیه السلام) نیز برخلاف قانون عام آفرینش انسان بود.
* پاسخ منفی خدا به رجعت
اشکال؛ از قرآن کریم استفاده می شود خداوند بازگشت مجدد انسان را نمی پذیرد «حَتىَّ إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلىِّ أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كلاََّ إِنَّهَا كلَِمَةٌ هُوَ قَائلُهَا؛ (آنها هم چنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، مى گويد: «پروردگار من! مرا بازگردانيد!* شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم!» (ولى به او مى گويند:) چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى گويد (و اگر بازگردد، كارش همچون گذشته است)!» (مؤمنون/99-100) و یا در آیه شریفه آمده است «أَ لَمْ يَرَوْاْ كمَْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ أَنهَُّمْ إِلَيهِْمْ لَا يَرْجِعُون؛ آيا نديدند چقدر از اقوام پيش از آنان را (بخاطر گناهانشان) هلاك كرديم، آنها هرگز به سوى ايشان بازنمى گردند (و زنده نمى شوند)!» (یس/31) بنابر این اعتقاد به رجعت برخلاف قرآن است.
پاسخ؛ آیه شریفه اول، درباره کافران و بدکارانی است که هنگام مرگ (و نه بعد از آن) از گذشته خود ابراز پشیمانی می کنند و می خواهند با بازگشت مجدد به زندگی، اعمال صالح انجام دهند. بنابراین آیه ارتباطی با رجعت اصطلاحی و نفی آن ندارد که بازگشت کافران برای کیفر است. آیه دوم نیز نفی رجعت نمی کند بلکه مفاد آیه شریفه آن است که کسانی که به خاطر تکذیب رسولان الهی هلاک شدند دوباره برنمی گردند، و ما بیان کردیم که رجعت برای برخی از بدکاران است نه همه آن ها، و همچنین در بحث آیات اشاره کردیم که رجعت گناهکاران برای کیفر افرادی است که باید مجازات دنیوی را نیز بچشند.
* تنافی رجعت با طبیعت دنیا
اشکال؛ از آیات قرآن و چگونگی زندگی انسان ها روشن می شود که خداوند دنیا را محل عمل و آخرت را جایگاه پاداش و کیفر قرار داده است. و این با رجعت و کیفر کافران تنافی دارد.
پاسخ؛ اولاً؛ در این که دنیا محل عمل است و آخرت محل جزا، تردیدی نیست، اما از آیات قرآن و مقرارت دین مقدس اسلام به روشنی استفاده می شود که خداوند در مواردی علاوه بر جزای آخرتی، در دنیا نیز نتایجی را برای برخی از اعمال مترتب کرده است مانند آثار صله رحم یا قطع رحم در دنیا و.... بنابراین کیفر بدکاران در دنیا و هنگام رجعت نه با طبیعت دنیا تضاد دارد و نه با جزای آخرتی. ثانیاً؛ هدف از رجعت فقط کیفر ظالمان نیست، بلکه دارای حکمت و آثار متعدد است که برخی از آن آثار مطرح شد.
از این پاسخ، جواب شبهه رجعت و لغویت معاد نیز روشن می شود.
* رجعت و اختیار
آیا رجعت اختیاری است؟ یعنی هر کس از مردگان که بخواهد بازمی گردد یا حیات مجدد اجباری است؟
پاسخ؛ آيات و روايات مربوط به رجعت و بازگشت مردم به دنيا، بيانگر زندگي دوباره براي همه مردم نيست بلكه گروهي دوباره بازمي گردند. خداوند مي فرمايد: «آن روز، از هر امتي، گروهي را محشور مي كنيم» (نمل/83)، همچنين از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: رجعت عمومي نيست بلكه جنبه خصوصي دارد. باز نمي گردند مگر افرادي كه ايمان خالص و خوب داشته باشند يا شرك و كفر خالص داشته باشند.(بحار الانوار، ج53، ح39)، البته بازگشت هر كدام علت و حكمت خاص خود را دارد.
با توجه به آیات و روایات می توان چنین گفت که رجعت برای مؤمنان به صورت اختیاری است. بدین معنا که هنگام ظهور، مؤمنانی که امکان رجعت برای آنان فراهم است اگر بخواهند می توانند به دنیا برگردند. در این زمینه روایتی نیز نقل شده است که مفضل می گوید: نام قائم (علیه السلام) برده شد و کسانی از اصحاب که مردند در حالی که منتظر (ظهور) او بودند. امام صادق (علیه السلام) به ما فرمود: هنگامی که قیام کند، می آید مؤمن را در قبرش [: مأموران الهی به نزد او می روند] پس به او گفته می شود: ای فلان، به درستی که صاحب (و امام) تو ظاهر شد، پس اگر می خواهی به او ملحق شوی پس ملحق شو و اگر می خواهی در نعمت و عنایت پروردگارت باقی بمانی پس بمان. (بحار الانوار، ج53، ص91، ح98) طبق این روایت بازگشت به دنیا برای مؤمن حالت اختیاری دارد. البته به نظر می آید بازگشت کافران اختیاری نمی باشد زیرا یکی از آثار و حکمت های بازگشت آنان به دنیا چشیدن عذاب دنیوی نیز می باشد ، و طبیعی است که چنین امری مطلوب آنان نخواهد بود.
* رجعت و تکلیف
آیا رجعت پس از ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) با تکلیف سازگار است؟
پاسخ؛ در مورد سؤال احتمالاتی قابل بیان است که به برخی اشاره می شود:
الف) انسان وقتی به پایان عمر خود می رسد و وارد مرحله جدید از زندگی یعنی عالم پس از مرگ می شود، حقایق برای او روشن می شود و او به وضوح سرانجام نیکان و بدان را درک می کند. در این صورت، چنین انسان، اگر دوباره به دنیا باز گردد حتما و به صورت خودکار (جبری) به طرف خوبی ها حرکت می کند و برای او زمینه اختیار و تکلیف معنای خود را از دست می دهد.
در پاسخ باید گفت: بر اساس روایات افرادی که به دنیا بازمی گردند یا مؤمن محض هستند و یا کافر محض. مؤمن محض کسی است که ایمان در همه وجود او جریان پیدا کرده است. او در دنیا که بود حق را پذیرفته و به راستی به آن عمل کرده بود. او قبل از آن که چشمانش به حقایق باز شده باشد با اختیار به آن عمل می کرد. چنین فردی هر چند وقتی می میرد و پرده از جلوی چشمان او برداشته می شود حقایق را به صورتی کامل تر درک می کند، ولی در صورت بازگشت به دنیا برای یاری امام عصر(عجل الله تعالی فرجه) و پیدایش زمینه دوباره برای اختیار، انتخاب خوبی ها نه بر اساس دیدن حقایق بلکه بر اساس شناخت و معرفت کاملی است که قبلاً پیدا کرده بود. او یافته بود که عبودیت و بندگی خداوند هدف از خلقت او و راه رسیدن به قرب الهی است و لذا به آن ایمان آورده بود و در راه حق گام برداشته بود. اما در مورد کافر محض در هنگام رجعت، دو نکته قابل بیان است:
1. او نه برای اختیار و انتخاب و عمل کردن بلکه برای چشیدن عذاب دنیوی می آید. لذا تکلیفی در مورد او اصلاً متصور نیست؛
2. بر فرض امکان اختیار و ترتب تکلیف باز او در جاده انحراف حرکت می کند زیرا در دوره اول زندگی دنیوی خود، با انجام کارهای ناپسند، خود را از عالم انسانیت خارج کرده بود و چشم و گوش و قلب خود را به سخن حق کاملاً بسته بود به گونه ای که دیگر چشم و گوش و قلبی نداشت. خداوند در مورد اینان می فرماید: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ؛ به یقین، گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم، آنها دل هایی (عقل ها) دارند که با آن (اندیشه نمی -کنند) و نمی فهمند، و چشم هایی که با آن نمی بینند و گوش هایی که با آن نمی شنوند، آن ها همچون چهارپایانند بلکه گمراه تر، اینان همان غافلانند».(اعراف/179).
خداوند در مورد پند نگرفتن و آلودگی آنان می ¬فرماید: «وَ لَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُواْ عَلىَ النَّارِ فَقَالُواْ يَالَيْتَنَا نُرَدُّ وَ لَا نُكَذِّبَ بَِايَاتِ رَبِّنَا وَ نَكُونَ مِنَ المُْؤْمِنِينَ* بَلْ بَدَا لهَُم مَّا كاَنُواْ يخُْفُونَ مِن قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نهُُواْ عَنْهُ وَ إِنهَُّمْ لَكَاذِبُون؛ كاش (حال آن¬ ها را) هنگامى كه در برابر آتش (دوزخ) ايستاده اند، ببينى! مى گويند: اى كاش (بار ديگر، به دنيا) بازگردانده مى شديم، و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم، و از مؤمنان مى بوديم!* (آن ها در واقع پشيمان نيستند،) بلكه اعمال و نيّاتى را كه قبلًا پنهان مى كردند، در برابر آن ها آشكار شده (و به وحشت افتاده اند). و اگر بازگردند، به همان اعمالى كه از آن نهى شده بودند بازمى گردند آن ها دروغگويانند.» (انعام/27-28)
ب) آدمی وقتی از دنیا رفت دوران انتخاب و عمل او به پایان می رسد و لذا تکلیف دیگر برای او معنا ندارد در حالی که بازگشت دوباره او به دنیا مستلزم مکلف شدن اوست.
در پاسخ باید گفت: دلیل برداشته شدن تکلیف برای آن بود که با مرگ، زمینه اختیار و عمل بر اساس انتخاب از بین می رفت. بر این مبنا، وقتی بازگشت به دنیا و انجام عمل اختیاری ممکن باشد تکلیف نیز متوجه فرد می شود و این اشکالی را تولید نمی کند. البته اگر برگشت کفار برای چشیدن عذاب دنیوی باشد تکلیفی نیز متوجه آنان نیست زیرا آنان برای عذاب می آیند و لذا جایی برای عمل اختیاری آنان متصور نخواهد بود.