نكند باز شده ماه محرم!
عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم، كه چرا عشق به انسان نرسیده است، چرا آب به گلدان نرسیده است، چرا لحظه باران نرسیده است، و هر كس كه در این خشكی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است، و هنوزم كه هنوز است، غم عشق به پایان نرسیده است.
بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید، بنویسد، كه هنوزم كه هنوز است، چرا یوسف گمگشته به كنعان نرسیده است، چرا كلبه احزان به گلستان نرسیده است، دل عشق ترك خورد، گل زخم نمك خورد، زمین مُرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، زمین مُرد، زمین مُرد ...
خداوند گواه است دلم چشم به راه است، و در حسرت یك پلك نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است، توی آینه روی من بیچاره سیاه است، و جا دارد از این شرم بمیرم كه بمیرم كه بمیرم ...
عصر این جمعه دلگیر، وجود تو كنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو كجایی گل نرگس
به خدا كه نفس های غریب تو كه آغشته به حزن است، ز جنس غم و ماتم زده آتش به دل عالم و آدم
مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ كدامین غم عظمی به تنت رخت عزا كرده ای عشق مجسم
كه به جای نم شبنم، بچكد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت، نكند باز شده ماه محرم كه چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت، به فدای نخ آن شال سیاهت، به فدای رخت ای ماه بیا
صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی، آجرك الله، عزیز دو جهان، یوسف در چاه
كنون شعله آه تو شود حس، تو كجایی گل نرگس