montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net

بوی نفس انتظار

سلام!
راستی «سلام» تنها واژه ای است که تکرار نمی شود.
می خواهم به عزیزترین عزیزان عالم سلام کنم.
سلامی به گرمی قلب های تپنده ی منتظرانت. سلامی به سپیدی یاس های زندگی و روح سبز نیلوفران شاداب.
می خواهم ساده و صمیمی به سادگی سلامم برایتان بنویسم آقا!
آقاجان! نمی دانم الان کجا هستید؟ در کدام مأوای آسمانی مستقر هستید؟ ولی دعا می کنم هر کجا که باشید سالم باشید.
من و مادر بزرگم هر شب جمعه در کنار قدمگاهی که در چند متری خانه مان است برای سلامتی تان شمع روشن می کنیم و نماز زیارت می خوانیم.

* * *
این روزها که می گذرد احساس می کنم که روح سبز شبنم عاطفه در لفافه ای از زردی پیچیده شده و آرام در کنار غنچه ی نرگس نجوا می کند و از بی روحی زندگی می گوید...
گل اقاقیایی که در گلدان چشمانم کاشته ام خیلی وقت است که شیرین زبانی نمی کند. شاپرکی که یک لحظه از قاصدک جدا نمی شد مدتهاست که دیگر با او نیست و از «تو» برایم نمی گوید.
مهتاب مثل گذشته ها با ماه دمخور نیست. خورشید هم با ابرها قهر کرده. آقاجان! به خدا دلمان برای ظهورتان از ذره هم ذره تر شده. آقاجان! از عبور مداوم «جمعه»ها دلتنگ شده ام.
ستاره های درخشان آسمان های تابستان وقتی که با هم سرودی می خوانند آرام تر می خوانند تا من دیگر صدایشان را نشنوم. دیگر برای آنها هم غریبه شدم احساس می کنم در روزهای بهاری آسمان از یک درد کهنه که او را آزار می دهد و روح آبی اش را مریض کرده، می نالد.
زمین هم آهنگ بُخل می نوازد و قصد دارد ما را از تنفس شمیم خوش عطر یاس های سپید محروم کند. مادرم هم بعضی روزها فراموش می کند به شمعدانی ها آب بدهد و همیشه به من می گوید: اگر به شمعدانی ها آب بدهی دستان فروتنشان را برای سلامتی «آقا» بالا می برند و رو در روی چشمان رنگین کمانی آسمان با او صحبت می کنند و از «آقا» می گویند و برای او دعا می کنند.
کاش می دانستم که چطور واژه ی «انتظار» را برای شاگردانم تفسیر کنم کاش کسی برای خودم معلم بود و به من می گفت که شب جمعه کمی با خودت خلوت کن...
کاش می توانستم همصدا با کسی که صبح جمعه دعای نُدبه می خواند با یک بغل امید، سبد سبد احساس دلتنگی را از شبستان خموش اندیشه ام دور بریزم.
احساس می کنم در آن عصر جمعه ی بارانی که می آیی شمیم تازه نفس یاس ها در ذهنم آبپاشی می شود. به امید آن روز که بیایی.
مردم، به من فهماند که در دنیای بی رحم این زمانه، پیرمردی دست عاطفه فراموش شده بشری را بوسیده، دست کمک به همنوع، دست «بنی آدم اعضای یکدیگرند» را ...
می بینی چقدر در آخرالزمان غرق شده ایم؟ از این روزهای روزمرگی، از روزهایی که با دیروز و فردایمان تفاوتی ندارند، خسته ام ...

بوی نفس انتظار


در خواست عضویت جهت دریافت ایمیل
نام:
ایمیل:
montazar.net

نظر سنجی
مایلید در کدام حوزه مطالب بیستری در سایت گذاشته شود؟
معارف مهدویتغرب و مهدویت
وظایف ما در عصر غیبتهنر و فرهنگ مهدویت
montazar.net

سایت های وابسته