باز هم خیابانِ آمدنت را چراغانی کردیم،
باز هم کوچه های قدومت را آذین بستیم، تا میلاد امید بخشت را جشن بگیریم.
باز هم از پنجره های غبارآلود روزهامان، از روزنههای بسته شده ی دل هامان، از پسِ باورهای به شک آلوده شده مان، به جاده ی تیرهی غیبتت چشم دوختیم
تا چشم هامان به رنگ سبز انتظارت روشن شود، و قلبهامان به امید آمدنت آرام گیرد؛
اما نیامدی.
قرنهاست که کلام پدرت، امیر مؤمنان، گوش جانمان را به درستیِ آن آزرده است که:
براستی افق ها تیره گشته و راه های روشن گم شده است!
اما نمی دانیم که به کدامین گناهمان، در پردهی غیبت ات، فرو نشانده اند.
و نمیدانیم که به کدامین کارِ خیر، اجازه ی ظهورت، که وعده ی راستینِ خداوند است، صادر خواهد شد.
آری نمی دانیم که رازِ پنهانی ات چه بوده و رمزِ پیدایی ات چیست؛
اما می دانیم که می آیی.