مهدی
لبریزم از عشق به نام مهدی
اهل زمینم اما دلم هوای آسمانی شدن دارد
می خواهم کمی خودم را از خاطره ی اهل زمین بردارم
و در غیبت در محضر مولایم حاضر باشم
آمدم آقاجان: آمدی؟
ماه ربیع امشب دل نوازی ها می کند برایم
بیا مولاجان ببین
تا نامت را صدا زدم عشوه گری های طنازانه اش آغاز شد:
من صدا می زنم مهدی
و ماه ربیع: در دایره ی نورانی وجودش
تو را نشانم می دهد
می داند تاب دیدن ندارم
می داند دلم هوایت را می کند
اما امشبی را با اجازه ات: اذن دیدارم بده
اجازه بده یک امشبی میهمان نگاهت باشم
در دایره ی نورانیت این ماه دلربای ربیع
مولای من
جان به لب شده ام در زمین و تاب غیبت ندارم
تمام روزهای زمین را که حاضری در خلقت
کمی ظاهر شو عزیز ناپیدای من
کمی رخ نشانم بده
دلم که آرام گرفت دوباره حجاب داری کن
مولای من ببین
ماه ربیع: اذن می خواهد: که تو را نشانم بدهد یا نه؟
اما اگر دلت رضا به دیدار نیست؛ قبول .. نمی بینم!
قرار عاشقانه ی دیدار ما بماند برای ظهور
به گمانم اگر صبر کنم
و چهره ی زیبای ت را فارغ از آینه ها ببینم
بیشتر دلم را شیفته ی حضورت کنی
می مانم
منتظر فرداهای روشن زمین و ظاهر بودنت می مانم
اما عشق من
اگر آمدی
اگر نبودم؛ قول بده صدایم بزنی
می آیم ...
با سر برای دیدارت می آیم جان من