آقا اجازه...
این روزها دلم برایت بی نهایت تنگ شده ...
آقا اجازه ...
کمی دلم برای بوی پیراهنت بی قراری می کند ...
آقا اجازه ...
نگاهت ... زیر باران ایستاده بودی یا ...
دستانت ... چاه می کندی یا ...
قدم هایت .... خسته ای یا ..
قلبت ... غمگینی یا ...
آقا اجازه ...
نگاهت را بارانی نبینم
مبادا دیشبی نگاهت به گوشه ای از زمین بود
که بی یادت زندگی می کردند و نَفَس می کشیدند و ...
دستانت آقا
مبادا دیشبی را در گوشه ای از زمین برای
درد دل هایت " چاه " می کندی تا دلتنگی هایت را در گوشش بخوانی
قدم هایت
مبادا دیشبی را به دنبالِ مَحرمی آشنایی می گشتی، کوچه به کوچه ی دنیا را تا تو را بشناسد یا کمی عاشقانه یادت کند...
قلبت آقا جان
مبادا مبادا غمگینِ این روزهای زمین باشی که خبری از یادت در خاطره های اهل دنیا نیست ...
عاشقانه های مرا بخوان جانِ من
یادت را ببین که در ثانیه های حیاتِ من جاری ست ..
جاودانه ای در لحظه هایم در زمین ..
آنچنان می خواهمت که حضورت را برای لحظه هایم، جاودانه کرده ام ...
آقا اجازه ...
با نگاه تو می بینم ...
با گوش تو می شنوم ...
با دستان مهربانت لمس می کنم دنیا را ...
با قدم هایت قدم می زنم زمین را به عشقت ..
با قلبت دوست می دارم اهل زمین را ...
می خواهم مثلِ تو باشم در زمین که ببینم و بگویم و بخوانم و بروم و... همه ی دارایی ام رنگ و بوی تو را بدهد ...
می خواهم مهدی نَما باشم در دنیا ...