دليل بر اين در بصائر الدرجات از حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام آمده كه فرمود: روزى رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در حالى كه جمعى از اصحابش در خدمتش بودند، دو بار گفت: خدايا! برادرانم را به من بنمايان.
اصحابى كه دور و برش بودند عرض كردند: ما برادران تو نيستيم يا رسول اللَّه؟ فرمود: نه ؛ شما اصحاب من هستيد و برادرانم قومى در آخر الزمان مىباشند كه به من ايمان آورند در حالى كه مرا نديده باشند، خداوند نامهاى آنان و نامهاى پدرانشان را به من شناسانده پيش از آنكه آنان را از پشت پدران و رَحِم مادرانشان بيرون آورده باشد.
هريك از آنان نگهدارىاش از دين خود بيشتر و شديدتر از دست كشيدن بر بوته خار در شب تاريك و يا به دست گرفتن آتش فروزان مىباشد، آنان چراغهايى در تاريكى هستند، خداوند آنان را از هر فتنه و آشوب تيره ظلمانى نجات مىدهد. [1]
مجلسى مثل همين را در مجلّد سيزدهم بحار روايت كرده است. و نيز در بحار در حديث ديگرى از عوف بن مالك آمده كه گفت: روزى رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: اى كاش برادرانم را ملاقات مىكردم، ابوبكر و عمر عرضه داشتند: مگر ما برادرانت نيستيم، به تو ايمان آورديم و با تو هجرت كرديم؟ فرمود: ايمان آورديد و هجرت كرديد و اى كاش برادرانم را مىديدم.
بار ديگر سخنشان را تكرار كردند. پس رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: شما اصحاب من هستيد ولى برادرانم كسانى هستند كه پس از شما مىآيند، به من ايمان مىآورند و مرا دوست مىدارند و يارىام نمايند، و تصديقم مىكنند در حالى كه مرا نديده باشند. پس اى كاش برادرانم را ملاقات كنم. [2]
در اينجا سخن در دو مورد واقع مىشود:
اوّل: در بيان دلالت اين دو حديث بر مقصود. مىگويم: رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در حديث اوّل برادرى را شاخه و فرع كمال ايمان معرفى كرد. و قبلاً ذكر كرديم كه دعا براى حضرت صاحب الزمان ارواحنا له الفداء، نشانه و مايه كمال ايمان در انسان است - كه ايمان شخص دعا كننده فزونى مىياب. و در حديث دوم برادران را به اوصافى كه بر ساير مؤمنين امتيازاتى مىيابند معرفى نمود، كه عبارت است از محبّت و يارى و ايمان بدون اينكه آن حضرت را ديده باشند. و ترديدى نيست كه تمام اين امور در دعا براى فرج مولاى ما صاحب الزمان ارواحنا له الفداء جمع است، زيرا كه اين عمل يارى پيغمبر و محبّت آن سرور و ايمان و تصديق به آن حضرت مىباشد، و اينها شواهد مختلفى در روايات دارد.
دوم: در بيان معنى برادرى ياد شده به طورى كه از روايات استفاده كردهايم، پس مىگويم: احتمال دارد يكى از اين امور باشد:
1- منظور صداقت و دوستى واقعى باشد كه لازمه آن محبّت و يارى دوست نسبت به دوستش باشد در غياب و حضور او كه برادر به معنى دوست باشد - و اين يكى از معانى برادرى است - چنانكه در قاموس ذكر شده، و اين استعمال در عرف و لغت شايع است.
شاهد بر اين روايتى است كه در بحار از غيبت شيخ طوسى از معاوية بن وهب از امام صادقعليه السلام آمده كه فرمود: رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: خوشا به حال آن كه قائم خاندانم را درك كند در حالى كه پيش از قيامش از او پيروى نمايد، دوست او را دوست بدارد و از دشمنش بيزارى جويد، ولايت امامان هدايت كننده پيش از وى را نيز داشته باشد، آنان رفقاى من و اهل دوستى و مودّت من، و گرامىترين امّتم نزد من مىباشند. [3]
2- مراد اخوّت و برادرى ايمانى است كه بين اهل ايمان هست، و برادرى حاصل نمىشود مگر در وقتى كه دو برادر در يك جهت و نسبت خاصّى با هم مشترك باشند، و ترديدى نيست كه اين امر جز بر اثر ايمان پايدار و واقعى تحقق نمىيابد، پس اگر ايمان به اين نحو ثابت گردد، برادرى با پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم نيز به ثبوت مىرسد، خداى عزّوجلّ مىفرمايد: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ؛ [4] پيامبر ايمان آورد به آنچه از پروردگارش بر وى نازل شده و مؤمنان هريك به خدا و فرشتگان و كتابها و پيامبرانش ايمان آوردهاند.
از همين روى در خبر عبد العزيز بن مسلم از حضرت رضاعليه السلام وارد شده كه فرمود: امام برادر مهربان است. و بدون شك اين مقام تنها بر اثر صحابه پيغمبر يا امام بودن حاصل نمىگردد، بلكه بايد ايمان ثابت قطعى تامّ بوده باشد، كه اگر اين امر تحقق يافت ديگر فرقى نمىكند كه يك برادر ديگرى را ملاقات نمايد يا نه، همچنان كه رابطه برادرى بين دو برادر نسبى - در حال جدا بودن زمان يا مكان آنها - از هم گسسته نمىشود، و اگر اين حالت براى كسى نباشد مصاحبت و همزمان بودن با پيغمبر يا امام برايش سودى ندارد و نسبت برادرى ايمانى به او دادن درست نيست. و چون بسيارى از اصحاب خاتم الانبياصلى الله عليه وآله وسلم از اين صفت محروم بودند، و از ايمان جز تصديق زبانى نداشتند، آن حضرت مرتبه برادرى را از آنها نفى كرده، و از شواهد اين وجه اينكه در حديث دوم سؤال كنندگان، معلوم الحال بودهاند كه از ايمان بهرهاى نداشتند. و از بيان گذشته روشن شد كه آنچه عامّه به آن تمسّك جستهاند ضعيف است كه براى اثبات فضيلت اوّلى به اين آيه شريفه استدلال كردهاند: ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا؛ [5] دومين دو نفر كه در غار بودند آن هنگام كه به مصاحب خود مىگفت: اندوهگين مباش به تحقيق خدا با ما است.
و همصحبتى او را با پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم دليل برترىاش پنداشتهاند. در اينجا دوست دارم سخنان شيخ مفيد ابى عبد اللَّه محمد بن محمد النعمان - طاب ثراه - را بياورم: شيخ جليل احمد بن ابى طالب طبرسى در كتاب الاحتجاج به نقل از شيخ ابوعلى حسن بن معمر رقّى آورده كه در رمله، ماه شوال، سال چهارصد و بيست و سه حكايت نمود از شيخ مفيد محمد بن محمد النعمان كه گفت: يكى از سالها شبى در خواب ديدم از كنار راهى مىگذشتم كه عدّهاى حلقه زده بودند. پرسيدم: جريان چيست؟ گفتند: اينجا حلقهاى است كه مردى داستان مىگويد. گفتم: او كيست؟ گفتند: عمر بن الخطاب است.
مردم را پراكنده ساختم و پيش رفتم، ديدم مردى براى مردم سخنانى مىگويد كه چيزى از آن سخنان دستگيرم نمىشود. سخنش را قطع كردم و گفتم: اى شيخ! مرا آگاه كن، چه دليلى بر فضيلت دوستت ابوبكر عتيق بن ابى قحافه از آيه شريفه: ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الغارِ هست؟ جواب داد: توجيه دلالت بر فضيلت ابوبكر از اين آيه در شش موضع است:
اول: اينكه خداوند متعال پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم را ياد كرده، ابوبكر را نيز ياد نموده و او را دومين نفر قرار داده كه فرمود: ثانِيَ اثْنَيْنِ.
دوم: اينكه آن دو را به عنوان اينكه در يك جا با هم بودهاند، توصيف كرده و الفت داده است كه فرمود: إِذْ هُما فِي الغارِ.
سوم: اينكه ابوبكر را به رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم اضافه نموده به اينكه مصاحبتش را ذكر كرده تا بين آن دو را در اين رتبه جمع فرموده باشد كه: إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ .
چهارم: اينكه از مهر و عطوفت پيغمبر نسبت به او ياد شده، چون مرتبهاش اقتضاى اين عنايت را دارد كه فرمود: لا تَحْزَنْ .
پنجم: اينكه او را خبر داد كه خداوند به طور مساوى با آن دو است، يار و مدافع ايشان كه فرمود: إِنَّ اللَّهَ مَعَنا.
ششم: اينكه خبر داده كه آرامش بر ابوبكر نازل شد، زيرا كه هيچگاه آرامش از پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم جدا نمىشود، و فرمود: فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ.
اينها شش موضع است كه از آيه غار بر فضل ابوبكر دلالت دارد، كه نه تو و نه غير تو نمىتواند كسى در آنها طعن نمايد.
به او گفتم: سخنت در استدلال براى دوستت بيان شد، و من به يارى خداوند تمام آنچه آوردى همچون خاكسترى كه روز طوفانى باد بر آن بوزد، خواهم ساخت.
اينكه گفتى: خداوند متعال پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم را ياد كرد و ابوبكر را دومى نسبت به آن حضرت قرار داد، اين خبر دادن از شماره است كه دو نفر بودهاند، و اين فضيلتى نيست و ما به طور بديهى مىبينيم كه يك مؤمن با مؤمن ديگر يا يك مؤمن با يك كافر مىشود دو تا، و ذكر شماره هيچگونه ارزشى ندارد كه بر آن تكيه كردى.
و امّا اينكه گفتى: خداوند آن دو را چنين توصيف كرده كه در يك جا در غار با هم جمع شدهاند اين نيز مانند سابق هيچ فضيلتى را دلالت ندارد، زيرا كه همانند شمارش كه مىتوان مؤمن و كافر را در شماره جمع كرد، همچنين ممكن است مؤمن و كافر يك جا جمع گردند، و نيز مسجد پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم از غار باشرافتتر است، با وجود اين، مؤمنين و منافقين و كافرين احياناً در آن جمع مىشدند، و در همين باره خداوند مىفرمايد: فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ .عَنِ الَيمِينِ وَعَنِ الشِّمالِ عِزِينَ؛ [6] اى رسول ما چه شده كه كافران به سرعت به جانبت مىشتابند و از راست و چپ پراكنده مىشوند. و نيز كشتى نوحعليه السلام، پيغمبر و شيطان و چهارپايان را دربر داشت، بنابراين مكان بر فضيلتى كه گفتى دلالت ندارد. و اينكه گفتى: با ذكر مصاحبت، ابوبكر را به پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم اضافه نمود، از دو فضيلت سابق هم ضعيفتر است، زيرا كه عنوان صحبت بر مؤمنان و كافران صدق مىكند، و دليل بر اين فرموده خداى تعالى است كه: إِذْ قالَ لِصاحِبِهِ وَهُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سِواكَ رَجُلاً؛ [7] رفيقش در مقام محاوره به او گفت: آيا كفر ورزيدهاى به كسى كه تو را از خاك، سپس از نطفه آفريد آنگاه تو را مردى كامل ساخت.
و نيز عنوان صحبت بر انسان و حيوان هر دو اطلاق مىشود، دليل بر اين، گفتار عرب است - كه قرآن به زبان آنها نازل شده و خداوند - عزّوجلّ - مىفرمايد: وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلّا بِلِسانِ قَوْمِهِ؛ [8] و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم جز به زبان قوم خودش - اينكه الاغ را صاحب خواندهاند، شاعر گويد:
إِنَّ الحِمارَ مَعَ الحِمارِ مَطِيَّةٌ
فَإِذا خَلَوْتُ بِهِ فَبِئْسَ الصَّاحِبُ
حقّا كه الاغ با الاغ ديگر همسفر خوبى است، ولى هنگامى كه من با الاغ تنها مىمانم بد رفيقى است. و نيز جماد را با موجود زنده صاحب خواندهاند، مثلاً درباره شمشير گفتهاند:
زُرْتُ هِنْداً وَذاكَ غَيْرُ اخْتِيانٍ
وَمَعِي صاحِبٌ كَتُومُ اللِّسانِ
به ديدار معشوقهام هند رفتم در حالى كه هيچ بيمناك نبودم، و حال آنكه با من همراهى بود زبان بسته اشاره به خنجر يا حربه ديگر است. پس وقتى عنوان صحبت بين مؤمن و كافر و بين عاقل و حيوان و بين حيوان و جماد واقع مىشود، چگونه دليلى براى دوست تو در آن هست؟
و امّا اينكه گفتى پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: اندوهگين مباش. اين نه تنها فضيلت نيست كه وبال و منقصت او، و دليل خطاكارىاش مىباشد، زيرا كه فرمايش آن حضرت: لا تَحْزَنْ اندوهگين مباش، نهى است، و جز اين نيست كه اندوهگين شدن ابوبكر يا طاعت بوده يا معصيت، اگر طاعت مىبود كه پيامبر از طاعتها نهى نمىكند، و بلكه به آنها امر و دعوت مىنمايد، و اگر معصيت بوده كه پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم او را نهى كرده و اين آيه شاهدى بر معصيت او است به دليل اينكه او را نهى نموده است . و امّا اينكه گفتى: آن حضرت فرمود: إِنَّ اللَّهَ مَعَنا، به تحقيق كه خدا با ما است، پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم خبر داده كه خدا با او است و از خودش به لفظ جمع تعبير كرده، چنانكه خداوند فرموده: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ؛ [9] ما ذكر قرآن را نازل كرديم و ما نگهدار آن هستيم. در اين باره سخن ديگرى نيز هست كه ابوبكر گفت: يا رسول اللَّه! اندوه من براى برادرت على بن ابى طالب است كه چه شد. پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: اندوهگين مباش! كه خداوند با ما است - يعنى با من و با برادرم على بن ابى طالب عليهما السلام. و امّا اينكه گفتى: آرامش بر ابوبكر نازل شد، اين ترك ظاهر آيه است، چون همان كه آرامش بر وى نازل شده خداوند - عزّوجلّ - با لشكريانش او را تأييد فرموده، ظاهر آيه شريفه شاهد بر اين است كه مىفرمايد: فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها پس خداوند آرامش خويش را بر او نازل ساخت و او را با لشكريانى كه نديديد تأييد كرد.
پس اگر ابوبكر صاحب آرامش است لشكريان هم به تأييد او آمدهاند و حال آنكه اين سخن دور كردن نبوّت از رسول خداصلى الله عليه وآله مىباشد. به اضافه اگر اينجا را به طرفدارى از دوستت نمىگفتى بهتر بود، زيرا كه خداوند متعال در دو جاى ديگر كه آرامش را بر پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل كرده چون عدّهاى مؤمن هم با آن حضرت بودهاند آنها را نيز شركت داده در يكجا فرموده: فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَعَلَى المُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى؛ [10] پس خداوند اطمينان و آرامش را بر پيامبرش و مؤمنين نازل كرد و آنان را با كلمه تقوى ملازم ساخت.
و در جاى ديگر فرمود: ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَعَلَى المُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها؛ [11] پس خداوند آرامش خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنين نازل ساخت و لشكريانى كه آنها را نديديد نازل نمود. ولى در اينجا آرامش را به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم اختصاص داد و فرمود: فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْه.ِ
پس اگر مؤمنى با او بود او را هم در آرامش شركت مىداد، همچنان كه در آن دو آيه ديديم كه مؤمنين را نيز در اين جهت شركت داد. بنابراين خارج نمودن او از عنوان آرامش دليل بر خروج او از ايمان است. عمر ديگر نتوانست جواب بدهد و مردم از كنارش پراكنده گشتند و من از خواب بيدار شدم. [12]
3- اينكه مقصود از برادرى؛ اخوّت از لحاظ خلقت اصلى و طينت اوّلى باشد، يعنى اين مؤمنانى كه صفات ياد شده را دارند از بازمانده گِل پيغمبر و امامانعليهم السلام خلق شدهاند، پس به لحاظ طينت اصلى برادرند.
چنانكه مجلسى در مرآة العقول از معانى الاخبار شيخ صدوق به سند خود از ابوبصير آورده كه گفت: بر حضرت ابى عبد اللَّه صادقعليه السلام وارد شدم در حالى كه يكى از همكيشانمان با من بود.
به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم اى فرزند پيغمبر، من اندوهگين و محزون مىشوم بدون اينكه سببى براى آن بدانم؟ فرمود: آن حزن و فرح از ناحيه ما به شما مىرسد، زيرا كه اگر بر ما خوشحالى يا اندوهى وارد شود بر شما نيز داخل مىگردد، زيرا كه ما و شما از نور خداى تعالى آفريده شدهايم، پس ما و طينت ما، و طينت شما را يكى قرار داد، و اگر طينت شما همانطور كه گرفته شده بود رها مىشد ما و شما مساوى مىبوديم، ولى طينت شما با طينت دشمنانتان ممزوج گرديد. و اگر آن نبود ابداً گناهى نمىكرديد. راوى گويد: عرض كردم: فدايت شوم! طينت و نور ما به همانگونه كه آغاز شد باز مىگردد؟ حضرت فرمود: آرى به خدا، اى بنده خدا بگو ببينم اين شعاعى كه از قرص خورشيد پراكنده مىشود آيا به آن متّصل است يا از آن جدا؟
عرضه داشتم: فدايت گردم بلكه از آن جدا است. فرمود: مگر نه اين است كه وقتى خورشيد غروب مىكند، اين شعاع به قرص خورشيد باز مىگردد همچنان كه از آن آغاز شده بود؟ عرض كردم: آرى. فرمود: به خدا شيعيان ما نيز همينطورند. از نور خدا آفريده شدهاند، و به سوى او باز مىگردند.
و به خدا قسم شما روز قيامت به ما ملحق مىشويد، ما شفاعت مىكنيم و شفاعتمان پذيرفته مىشود، شما شفاعت مىكنيد و شفاعت داده مىشويد، و هيچ يك از شما نيست مگر اينكه آتشى از سمت چپ او و بهشتى از سمت راست او بلند مىگردد، پس دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به آتش داخل مىكند. مجلسى گفته: در اين حديث تأمّل و تدبّر كن كه در آن اسرار شگفتانگيزى هست.
[1] بحار الانوار: 123/54؛ بصائر الدرجات: 84.
[2] بحار الانوار: 132/52.
[3] بحار الانوار: 129/52 و 130.
[4] سوره بقره، آيه 285.
[5] سوره توبه، آيه 40.
[6] سوره معارج، آيات 36 و73 .
[7] سوره كهف، آيه 30.
[8] سوره ابراهيم، آيه 4.
[9] سوره حجر، آيه 9.
[10] سوره فتح، آيه 26.
[11] سوره توبه، آيه 27.
[12] احتجاج: 327 - 326/2 و 328.