هرگاه نگاهم به نرگس هاى سفيد و شقايق هاى سرخ مى افتد با حسرت صورتم را بر مى گردانم و قطرات اشكم را كه بى اختيار بر گونه هايم جارى مى شود پاك مى كنم. كسى كه سال هاست در انتظار گل نرگس به سر مى برد و دلش در فراق او همانند شقايق هاى آتشين شده، چگونه تاب مى آورد به راحتى به اين گلها بنگرد. اصلا گل و گلزار بدون شما برايم معنا ندارد، زيبائى گل بدون شما پوچ است و عطر او بدون استشمام عطر دل انگيز وجود شما مفهومى ندارد. شب هاى تار غيبت برايم هميشگى شده و روزهايم را به ظلمات كشانده است. همه مى گويند: چرا ناراحتى، محزونى؟!
چه بگويم به آنها كه خبر از قلب غمگينم ندارند، خنده ى بدون شما سراسر گريه است. عزيز من كجا بروم، و با چه كسى درددل كنم؟! به كه بگويم دگر بريده ام، نمى توانم، واقعاً نمى توانم! روحم دگر تاب اين زندان سرد غيبت را ندارد. همدم هميشگى ام شده اشك، آب و غذايم شده قصه. مولاى من، فداى خاك پايت شوم، كى مى شود مرواريد وجودت را از صدف غيبت برون آرى و چشم جهان و جهانيان را از پرتوهاى آن خيره سازى؟! آقا شما را به مادرت فاطمه زهراعليها السلام قسم مى دهيم هرچه زودتر بيا، مگر شما مرهم پهلوى شكسته ى زهرا مرضيه عليها السلام نيستى؟ مگر شما انتقام گيرنده ى جد شهيدت امام حسين عليه السلام نيستى؟ تو را به مصيبت تلخ اسارت عمه ات زينب كبرى عليها السلام بيا، تو را اشكهاى غريبانه ى دوستانت بيا، تو را به دل هاى شكسته ى منتظرانت بيا... ما همچنان در كوچه هاى تنگ انتظار چشم به راهت هستيم و سر بر آستان خاكت افتاده ايم و از خدا ظهورت را خواستاريم.