ماهیت علم ویژگی های آن
همه ما وقتی صحبت از «علم» و «دانایی» می شود، منظور از آن را می فهمیم و تفاوت آن را با «جهل» و «نادانی» تشخصی می دهیم. همه ما «عالم بودن» را برای خود کمال و «جاهل بودن» را نقص می دانیم. پس علم و جهل واقعیاتی هستند که هم خودِ آنها و هم ارزش هر کدام را می توانیم تشخیص دهیم.
پیدایش علم فعل انسان نیست، بلکه عالم در اینجا فقط منفعل است. فهم ما به میل و اختیار ما نبوده است؛ اگر به میل و اختیار ما بود می توانستیم زودتر از آن وقتی که فهمیدیم، بفهمیم. آنگاه که چیزی را می فهمیم، در لحظه قبل از آن نمی دانیم که لحظه بعد قرار است آن را بفهمیم و خودمان متوجه نمی شویم که چطور شد در این لحظۀ خاص آن را فهمیدیم و قبل از آن نفهمیدیم. گاهی خیلی مایل هستیم مطلبی را بدانیم و از آن سر در آوریم ولی هر چه کوشش می کنیم، چیزی از آن نمی فهمیم.
دانشجویانی که به درس استاد گوش فرا می دهند، همه قصد فهمیدن مراد استاد را دارند، همه برای فهمیدن گوش می کنند، ولی اینکه چه کسانی منظور استاد را بفهمند و کدام یک نفهمند و آنها که می فهمند، چه موقع این فهم برایشان حاصل شود، هیچ کدا از اینها به اختیار خودشان نیست، به اختیار استاد همنیست.
فهم و ادراک نه به اختیار استاد است و نه دانشجو، نه گوینده می تواند هر وقت که بخواهد و به هر کس که بخواهد، منظور خود را تفهیم کند و نه شنونده قادر است که هر وقت دوست دارد، هر چیزی را که می خواهد بفهمد.
اینجاست که می گوییم معرفت، صُنع انسان نیست و این خداوند است که به هر کس که بخواهد، هر مطلبی را که بخواهد، می فهماند.
همه ما می یابیم که در پیدایش فهم و معرفت، اختیاری نداریم و کاملاً حالت «انفعال» داریم نه «فعالیت». اگر تحقق چیزی به اختیار انسان باشد، آن چیز فعل انسان و صُنع او خواهد بود، ولی در اینجا چنین نیست و انسان صرفاً تأثیرپذیر است نه تأثیر گذار.
مثلاً روزی دادن کار خداست، یا شفا دادن مریض صُنع خداست، اما او خود یک سری اسباب عادی را قرار داده تا بندگانش با مراجعه به آنها از او طلب روزی یا شفا بکنند. اگر اسباب تأثیری در تحقق مطلوب بندگان دارند، خود خدا آنها را مؤثر قرار داده است. تأثیر دارو در شفای بیمار از خود دارو بالاستقلال نیست، بلکه خدایِ مسببّ الاسباب، خاصیت دارو را به آن بخشیده است و آن هم به خواست و اذنِ خدا تأثیر می کند.
در باب علم هم مسأله از همین قرار است. تفکرات انسان و طلب علم می تواند زمینه ساز حصول معرفت و دانایی باشد و در حد اسباب عادی در تحقق فهم مؤثر باشند، اما همین تأثیر هم به اختیار انسان نیست و کار خداست. چه بسا دقتّ نظرها و تأملات فکری منتهی به فهم مطلب برای انسان نشود و یا اینکه برعکس، بدون هیچ فکر و اندیشه ای مسأله برای انسان روشن گردد. اینکه کدام اندیشیدن به فهم مطلوب منتهی شده و کدام یک بی نتیجه می ماند، در اختیار انسان نیست و فقط به خواست خدا بستگی دارد و هم او قادر است که بدون هیچ گونه اندیشیدن همان نتیجه را عاید شخص فرماید.
«ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ» [1]
معرفت و ویژگی های آن
معرفت چیست؟
«معرفت» در لغت به معنای علم آمده است با این توضیح که بعضی از لغویّین علم و معرفت را مرادف یکدیگر دانسته اند در حالی که برخی دیگر معرفت را نوع خاصیّ از علم تلقیّ کرده اند. ابن منظور در «لسان العرب» معرفت را به علم تفسیر کرده است:
العرفان: العلم ... عَرَفهُ یَعرِفُهُ عِرفَهً و عِرفاناً و عِرفَاناً و مَعرِفَهَ. [2]
جوهری هم در «صحاح» همین معنا را برای عرف یعرف بیان کرده و برای مصدرِ آن هم چهار وزن فوق را ذکر کرده است. [3]
شناخت یک چیز چون باعث نوعی آرامش خاطر برای شخص می شود، «معرفت» نامیده می شود. انسان تا وقتی هنوز چیزی را نشناخته است، خیالش از آن آسوده نیست و احتمالات مختلفی را نسبت به آن روا می دارد، اما وقتی شناخت مطمئن می شود و به طور کلی همیشه علم و دانایی از جهتی برای انسان آرامش بخش است برخلاف جهل و نادانی که می تواند نگران کننده باشد.
معرفت نوع خاصی از علم است. زیرا علم ممکن است اجمالی و مبهم باشد ولی معرفت به علم تفصیلی و مشخص کننده معلوم از غیر خودش گفته می شود.
پس به طور خلاصه می توان گفت که هر معرفتی علم هست ولی هر علمی معلوم نیست به حد معرفت برسد و لذا معرفت اخصّ از علم است. می توان فرض کرد که نسبت به چیزی علم داشته باشیم (یعنی برای ما مجهول محض نباشد) اما آگاهی ما به آن در حدّ معرفتِ آن نباشد. بنابراین لازمه عدم معرفت، جهل مطلق نیست در حالی که لازمه عدم علم، جهل مطلق است. این تفاوت را با دقت در کاربرد کلمۀ «شناخت» در فارسی و مقایسه آن با علم و آگاهی، می توان دریافت.
ویژگی های معرفت
معرفت نسبت به چیزی عبارت است از وجدان آن که یک امر ذهنی و فکری نیست بلکه سنخ وجدان غیر از سنخ تصورات است و همواره وجدان با لافکری همراه می باشد.
با اینکه اصل وجود معرفت در انسان بدیهی است اما در عین حال نحوۀ حصول آن و چگونگی عارف شدن انسان اصلاً قابل تفسیر نیست.
معرفت مانند علم به اختیار و صُنع انسان موجود نمی شود بلکه صُنع خدای متعال می باشد.
هر چند که از جهت معنای لغوی، معرفت اخصّ از علم است و علی القاعده ویژگی های علم برای معرفت هم مطرح می شود، اما برای اثبات ویژگی های معرفت، استناد به معنای لغوی کفایت نمی کند.
تنها راه، تصدیق وجدانی از طرف کسانی است که به معرفت رسیده اند و توضیح این مطلب کاملاً مشابه با توضیحی است که درباره ویژگی های علم بیان کردیم و به همین دلیل تکرار آن ضرورتی ندارد. چیزی که در اینجا باید مورد بحث قرار گیرد ذکر پاره ای ادله نقلی فراوانی است که در خصوص اختیاری نبودن معرفت و صنع خدا بودن آن وجود دارد با این توجه که اثبات این امر احتیاج به آیه و روایت ندارد بلکه تشخیص وجدانی هر انسان عاقل در اینجا کفایت می کند و لذا دلایل نقلی صرفاً به عنوان مذکرّ و منبه مورد استشهاد قرار می گیرند.
معرفت، صُنع خدا
چون اصل و محور هدایت انسان، علم و معرفت اوست، پس معنای هدایت خدا در حقیقت اعطای علم و معرفت از جانب او به شخص هدایت شده می باشد. بنابراین برای اثبات اینکه معرفت صُنع خدای متعال است، بهترین دلایل نقلی، آیاتی از قرآن است که «هدایت» را به خدا نسبت داده اند؛ مانند:
«إِناَّ هَدَیناهُ السبیلَ إمّا شاکِراً وَ إمّا کَفُوراً». [4]
ما به انسان راه را نشان دادیم. او یا (آن را بر می گزیند که) قدردان خواهد بود و یا (از آن روی می گرداند که در آن صورت نسبت به نعمت الهی) کفران کننده خواهد بود.
خداوند از دو راه و به دو صورت انسان را هدایت می کند: یکی از طریق اعطای عقل به انسان است که به سبب آن یک سری از خوبی ها و بدی ها برای او روشن می شود مانند حسن عدل و قبح ظلم.
و دیگر از طریق بیان پیامبران و امامان که رسولان الهی به سوی مردم هستند. احکام شرعی که به وسیله ایشان به انسان ها ابلاغ می شود، از این نوع هدایت خداست که شامل احکامی همچون نماز، روزه، حج و .. می گردد.
پس عقل و شرع دو صورت هدایت الهی هستند که اولی رسول باطنی و دومی رسول ظاهری پروردگار به سوی انسان ها می باشند.
به تعبیر دیگری هم این مطلب در قرآن آمده است:
«وَ هَدیَّناهُ النَّجدَینِ» [5]
هر دو راه را به انسان نشان دادیم.
منظور از دو راه مطابق تفسیر امام صادق علیه السلام راه خیر و راه شرّ است، راهنمایی انسان به راه های خیر و شر (نجدین) هم به صورت تکوینی صورت می پذیرد و هم از طریق تشریع.
تفاوت اعتقاد با معرفت
ملاک ایمان و کفر اعتقاد و عدم اعتقاد انسان است. و اعتقاد به چیزی غیر از شناخت نسبت به آن بوده و در مرحله بعد از آن مطرح می شود. به طور کلی وقتی چیزی برای انسان روشن می شود و حقانیتّ آن آشکار می گردد، معرفت نسبت به آن حاصل شده است. اینجا نوبت می رسد به اعتقاد یا عدم اعتقاد که اگر شخص به آنچه شناخته است تسلیم گردد، معتقد به آن محسوب شده و اگر زیر بار آن نرود و یا انکار کند، بی اعتقاد به آن خواهد بود.
اعتقاد یک فعل قلبی اختیاری است که پس از معرفتِ چیزی نسبت به آن مطرح می گردد. انسان پس از شناخت، اگر قلب خود را با آن پیوند زده و در واقع عقد قلبی با آن برقرار کند، گفته می شود که به آن معتقد است. این عقد قلبی همان تسلیم به حقانیت چیزی است که معرفت آن برایش حاصل شده است. مثلاً کسی که خدا را شناخته و یقین به حقانیتّ او پیدا کرده، اگر تسلیم شده، به این حقیقت گردن بنهد، در این صورت عقد قلبی با خدا برقرار کرده است. چنین کسی معتقد به خدا نامیده می شود. همین شخص اگر تسلیم خدا نشود یا به طور قطعی حالت انکار به خود بگیرد و یا لااقل خود را مکلف به قبول او نکند در این صورت بی اعتقاد به خدا خواهد بود؛ چون در حقیقت خدایی خدا را نپذیرفته است و همین طور است اعتقاد به پیامبر و امام و نیز فروع دین.
بنابراین، اعتقاد عبارت است از تسلیم شخص نسبت به آنچه معرفت پیدا کرده و بی اعتقادی مساوی است با انکار آن، تسلیم و انکار دو حالت قلبی در انسان هستند که پس از شناخت یک چیز با اختیار و انتخاب آزادانۀ او به وجود می آیند. اولیّ حقیقت ایمان و دومی واقعیت کفر را تشکیل می دهد.
با این توضیحات روشن می شود که حساب معرفت از حساب اعتقاد جدا می باشد. معرفت صُنع خدای متعال است، ولی اعتقاد با بی اعتقادی به اختیار انسان می باشد و آنچه معیار ایمان و کفر است، معرفت داشتن و نداشتن نیست، بلکه اعتقاد و بی اعتقادی به چیزی است که معرفت آن به وسیله خداوند به انسان داده شده است.
بنابراین از اینکه معرفت ها را خداوند اعطا می کند، نمی توان نتیجه گرفت که منشأ پیدایش اعتقادات در انسان، خداست. نه ایمان و نه فکر هیچ کدام را خداوند در انسان ایجاد نمی کند. او فقط علم و معرفت را خلق می کند و اعتقاد به آن یا بی اعتقادی نسبت به آن، کار خود انسان است. و به طور کلی تا معرفت در انسان ایجاد نشود، زمینۀ ایمان و کفر هم وجود ندارد. کافر هم به اندازه مؤمن از معرفت اولیه برخوردار است. و همین معرفت اولیه که زمینۀ اعتقاد و بی اعتقادی انسان را فراهم می آورد، اولین درجه هدایت خداست.
نعمت علم و معرفت به برکت امام زمان علیه السلام به انسان ها می رسد
با این ترتیب برای کسانی که طالب معارف اهل بیت علیه السلام هستند، راهی که باید پیش بگیرند و مهمترین چیزی که باید در مسیر تحقق بخشیدن به آن بکوشند، کاملاً روشن می شود؛ و این چیزی نیست مگر ارتباط و اتصال قلبی با اهل بیت علیه السلام و خصوصاً امام حاضر و حجت زندۀ خداوند، حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف و تقرب و توسل جستن به ایشان از هر طریق ممکن.
اگر انسان به این حقیقت توجه کامل داشته باشد که هر نعمتی به برکت وجود مقدس امام زمان علیه السلام به ما می رسد و ایشان واسطه فیض خدا به بندگانش هستند و در این وساطت، غیبت و ظهور امام علیه السلام هیچ تأثیری ندارد، آنگاه یقین می کند که نعمت علم و هدایت نیز، که بدون شک بزرگترین نعمت الهی است، از طریق امام علیه السلام به ما می رسد.
در زیارتی که از ناحیه خود حضرت ولی عصر ارواحنا له الفداء رسیده، خطاب به ایشان با این کلمات سلام می دهیم:
السلام علیک ایها العلم المنصوب و العلم المصبوب. [6]
سلام بر تو ای نشانۀ نصب شده و ای علم ریخته شده.
«عَلَم» به معنای نشانه، پرچم و راهنما آمده است و به طور کلی به چیزی اطلاق می شود که وسیله شناسایی و هدایت باشد. امام زمان علیه السلام آن نشانه و پرچمی است که از طرفِ خدای متعال برای ما وسیله شناسایی و معرفت قرار داده شده است. یعنی هر معرفتی از طریق ایشان و به برکت آن حضرت افاضه می گردد. بنابراین همۀ معرفت ها از معرفت خدا گرفته تا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و معرفتِ خود امام علیه السلام و شناخت رضا و سخط الهی که احکام شرع هستند و نیز معرفت عوالم خلقت (دنیا، برزخ و قیامت) همه و همه به وساطت امام عصر علیه السلام بر قلوب انسان ها افاضه می شود.
برگرفته از کتاب گوهر قدسی معرفت
[1] مائده / 54
[2] لسان العرف 9 / 236
[3] الصحاح 4 / 1400
[4]سوره انسان/آیه3
[5]سوره بلد/آیه10
[6]مفاتیح الجنان/زیارت آل یس