کجاست دوست نهم دیده بر قدمهایش
کجاست دوست که سایم عذار بر پایش
کجاست دوست که تا طلعت رخش بینم
کجاست دوست که تا بشنوم سخنهایش
کجاست دوست که تا جان کنم به قربانش
که روز و شب به دلم نیست جز تمنایش
طبیب حاذق ما کو که تا مرضها را
شفا دهد به یکی نظره از نظرهایش
کجاست آن گل خندان که از تبسم او
شود چه روز شب از لمعه ثنایایش
کجاست آن شه با صولتی که جمله شهان
ذلیل درگه اویند و بنده آسایش
کجاست آن مه افلاک تا که در شب تار
روان شوم به تجلای نور سیمایش
کجاست نیرّ اعظم بگو که پشت مکن
به خلق، تا که عدو سوزد از شر رهایش
کجاست کوکب سخت سعید گو به در آی
که تا شقی بشود کور از تجلایش
کجاست شمس ولایت که تا زپرتو او
هر آن چه شب پرّه هستی خزد به ماوایش
شهاب ثاقب قهر خدا کجاست که تا
به تیر رجم بِراند مُحَرِفّ آیش
کجاست کی زپس پرده می شود ظاهر
که تا جواد ببالد به صدق دعوایش
***
هر آن که دست و لا با تو داد یارش باش
به هر بلیه و هر درد غمگسارش باش
هر آن که غیر تو نشناخت، دل به جز تو نداد
تو هم مدام چه، جانانه در کنارش باش
هر آن که خاک نشین گشت در هوای سرت
به لطف دادرسی حال خاکسارش باش
بیا برای خدا خسروا به بنده نگر
نوازشی کن و در خلق افتخارش باش
به راه بندگیت از هر اعتبار گذشت
تو مایه شرفش باش و اعتبارش باش
تمام هستی خود صرف در ره تو نمود
کنون تو ناظر این حال انکسارش باش
جواد کَز غم تو روز و شب در افغان است
ترحمی کن و بر ناله های زارش باش
ز خجلت آن که ندارد فدایی ره تو
به غیر جان بپذیر و بر اعتذارش باش
بیا جواد مکن ترک شیون و زاری
به خدمتش تو بکوش و در انتظارش باش
گرت که خدمت شایان به دوست ممکن نیست
چه مذنبان زره عجز شرمسارش باش