مژده ای دل که پس از محنت و اندوه فراوان
باز گردید عیان بار دگر نیمه شعبان
مجلس عیش به پا خیز، و آراسته گردان
تا به کی این همه داری گله از شیوه دوران
گوشه مدرسه تا چند بماند اسیران
نفس خود را به قفس کرده ای در خانه احزان
بلبل طبع رها کن نفسی سوی گلستان
***
رو قدم نه تو در امروز به بُستان محمد صلی الله علیه و آله و سلم
از قفس خانه روان شو چمنستان محمد صلی الله علیه و آله و سلم
طبقی ساز پر از گل ز گلستان محمد صلی الله علیه و آله و سلم
آب حیوان طلب و نوش ز دستان محمد صلی الله علیه و آله و سلم
خیز از مدرسه رو سوی دبستان محمد صلی الله علیه و آله و سلم
طلب علم نما از اَدَبِستان محمد صلی الله علیه و آله و سلم
تا به کی مانده ای در مدرسه در گوشه زندان
***
روز عید است بپا خیز به عنوان سیاحت
پی تفریح روان شو تو به گلزار ولایت
بین که از گلبن صدیقه و از شاخ وصایت
سر برآورده یکی گل که بود ختم امامت
دیده بگشای دمی سوی سماوات خلافت
بین که از یازدهم برج شرافت و هدایت
گشته طالع و نمودار یکی نجم درخشان
***
بارها داد خداوند بشارت به پیمبر
که در این عالم سفلی بکند جلوه دیگر
کاندر آن جلوه نماید همه آفاق منور
آورد نشر، ده عدل و به قهر آیت اکبر
قائمش خواند و لقب منتقم و کرد مظفر
تا بریزد به زمین خون همه ملحد و کافر
رشته جور کند قطع و دهد عدل نمایان
***
نور وی بود به عرش ازلی ساجد و راکع
عرش بگرفته بسی زینت از آن کوکب ساطع
بود از نور وی افلاک درخشنده و لامع
بهر او اهل سماوات همه خاضع و خاشع
تا که خلاق ملایک و جهان حضرت صانع
در لباس بشرش خواست کند ظاهر و بارع
تا که بر اهل زمینش بکند حجت و برهان
***
در شب نیمه شعبان شب با یمن و سعادت
که بود همچو شب قدر و مختص عبادت
ناگهان کرد طلوع از افق برج کرامت
یافت از حضرت نرجس به سامره ولادت
بود مکتوب به بازوش همی آیت تمتّ
سجده بنمود خدا را پی شکرانه نعمت
چون که خلاق جهان کرد به او ختم امامان
***
چون که طالع و هویدا به جهان گشت هلالش
شد منورّ همه عالم سفلی ز جمالش
شهر سامره چو یک پارچه از نور صلالش
خاک ناقابل او یافت جلالت ز جلالش
شد به حدی که دگر عرش نباشد به قبالش
کاش حق، روزی من ساخت زیارت و وصالش
تا زنم بوسه به درگاه دو، تا حجت سبحان
ای شه عصر و زمان ذات تو چون سرّ الهی
آیه جاعل فی الارض دهد بر تو گواهی
همه عالم شود ار جمع زمه تا که به ماهی
درک اوصاف تو نتوان بنمایند کما هی
جز طریق تو به حق نیست طریقی و نه راهی
ز عذابش نبود غیر تو ملجا و پناهی
همه افراد بشر عبد و تو شاهنشه دوران
***
هستی کون و مکان یکسره از هست تو باشد
رزق روزی خوران از حق، همه بر دست تو باشد
تو ولی حق و اشیاء همگی پست تو باشد
همه در امر تو فرمان بر، و وابست تو باشد
کس نیابد به خدا ره مگر از بست تو باشد
رستگاری نبرد آن که نه پیوست تو باشد
چه شود گر بپذیری تو مرا خادم و دربان
***
بهر اظهار وجود تو حکیم صمدانی
عالمی خلق بفرمود و بگسترد جهانی
گر وجود تو نبودی نبد، از دهر نشانی
گر مدارا نکند لطف تو عالم همه فانی
گر چه از دیده ظاهر نگران غیبت و نهانی
لیک در قلب محبان بودت جا و مکانی
مخلصین تو ببینند تو را گاه به چشمان
***
حیف صد حیف که نور تو ز ماها شده غایب
ز نظر بدر جمال تو شده مخفی و غارب
زین سبب روی نموده است به ما طعن اجانب
دشمنان از پی تدسیس در احکام مراقب
بهر این شرع مقدس نبود طالب و راغب
همه احکام خدا گشته در انظار معایب
ظلم بر شیعه بی صاحب تو گشته فراوان
***
تا به کی مانده ای اندر پس این پرده تو باقی
کی کند چشم رَمَد دیده ما با تو تلافی
شیعیان تو ندارند دگر طاقت و طاقی
روح های همه بر لب برسید است و تراقی
بِینِ ما گَر که بینداخت زمان، سنگ فراقی
بین قلب دو نفر نیست دگر وفق و وفایی
نیست جای عجب از گله بی صاحب و چوپان
***
شیعه ای نیست مگر منتظر و چشم به راهست
دیده ای نیست مگر این که پُر از اشک و پُر آهست
روزگار همه از فرقت تو شام سیاهست
مجلس عیش ز غیب تو منقض و تباهست
هر کجا می نگرم دست دعا بهر تو شاهست
بهر تعجیل ظهور تو به درگاه اله است
کی شود رخ بگشایی تو بر این جمع پریشان
***
بنده حلقه به گوش توام ای شه نظری کن
یکدم از لطف تو از اوج به پستی سفری کن
سوی این خانه قلبم ز تلطف گذری کن
قابل ار نیست، زهر لوث مصفی و بری کن
گر بود تیره، جلایش ده و همچون گهری کن
خود تجلی کن و از پرتوت او را قمری کن
تا شود لایق تشریف تو ای گوهر امکان
***
هان، جواد است شها، دست، به دامان تو داده
طوق رقیتت ای شاه به گردن بنهاده
با ادب بر در دار الشرفت، گونه، بساده
منتظر بهر کرم با همه زاری بستاده
دیده بر دست تو و دست گدایی بگشاده
دست، گیرش! که هم از دست و هم از پا بفتاده
کرمی کن برهانش ز غم ای والی سبحان
مُسَبّع در ولادت حضرت صاحب الامر ارواحنا له الفداء