پدرت را درياب
آنگاه به من فرمود: «اوصيك بالعود» (در زبان عربى محلى پدر پير را عود مىگويند يعنى تو را نسبت به پدر پيرت، سفارش مىكنم) و از نظرم غايب گرديد.
شيخ باقر نجفى، از شخص صادقى كه دلاك بود، نقل مىكند: ايشان پدر پيرى داشت و در خدمتگزارى او كوتاهى نمىكرد حتى كنار دستشويى براى او آب حاضر مىكرد و منتظر مىايستاد تا او را به مكان استراحتش ببرد و كوچكترين كوتاهى در خدمت به پدر نمىكرد. مگر در شبهاى چهارشنبه كه به مسجد سهله مىرفت.
پس از مدتى رفتن به مسجد را هم ترك نمود. از او پرسيدم: چرا رفتن به مسجد را ترك كردهاى؟
گفت: چهل شب چهارشنبه به آنجا رفتم، هفته چهلم وقت گذشته بود كه حركت كردم. اتفاقاً آن شب، مهتاب نمايان بود. مقدارى از راه را رفته بودم كه مرد عربى را كه سوار بر اسب بود ديدم او به سمت من آمد وقتى به من رسيد سلام كرد و پرسيد: به كجا مىروى؟
گفتم: به مسجد سهله مىروم.
فرمود: خوراكى همراه خود دارى؟
گفتم: نه.
فرمود: دست در جيب خود ببر.
گفتم: چيزى ندارم.
باز همان سخن را تكرار كرد، من هم دست خود را در جيبم كردم، مقدارى كشمش يافتم كه براى فرزندم خريده بودم ولى فراموش كرده بودم كه به او بدهم.
آنگاه آن مرد اسب سوار به من فرمود: «اوصيك بالعود» يعنى تو را نسبت به پدر پيرت، سفارش مىكنم. و از نظرم غايب گرديد. متوجه شدم كه ايشان حضرت مهدی ارواحنا له الفداء بوده است و همچنين فهميدم كه آن حضرت راضى به جدايى من از پدرم، حتى شبهاى چهارشنبه نيست، بخاطر همين ديگر به مسجد سهله نرفتم.[1]
[1] پور سيد آقايى - مير مهر، ص 175 - العبقرى الحسان، ج 2، ص 88.