montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net
montazar.net

... حالا اگر مى‏خواهى به ما خدمتى كنى، تعهدى را كه با خدا بستى، عمل كن كه اين خدمت به ما است.
گفتم: «من چه تعهدى بستم؟»
فرمود: «يكى اينكه از گناه فاصله بگيرى و دوم اينكه نمازهايت را در اول وقت بخوانى.» ... آمدم پايين كه اين شخص را از نزديك ببينم، ديدم كسى نيست... .
من جوان گناهكارى بودم و خيلى هم به نماز توجه‏اى نمى‏كردم هر چه هم مادرم از نوجوانى مرا به اين امر دعوت مى‏كرد اعتنايى نمى‏كردم، البته گاهى مى‏خواندم، بعد از ازدواج، شغل رانندگى را انتخاب كردم در يكى از سفرهايم موقعى كه من بار زده و از مشهد به قصد يكى از شهرها خارج شدم، در بين راه، هوا طوفانى شد و برف زيادى آمد كه راه بسته شد و من در برف ماندم. موتور ماشين هم خاموش شد و از كار افتاد. هر چه كوشش كردم نتوانستم ماشين را روشن كنم. در اثر شدت سرما، مرگ خود را مجسم ديدم سرم را روى فرمان ماشين گذاشتم و به فكر فرو رفتم كه خدايا راه چاره چيست؟
يادم آمد سالهاى قبل، واعظى كه در منزل ما منبر مى‏رفت، بالاى منبر گفت: «مردم هر وقت در تنگنا قرار گرفتيد و از همه جا مأيوس شديد متوسل به آقا امام زمان‏ ارواحنا له الفداء شويد كه ان شاء اللَّه حضرت كمك مى‏كند.»
بى‏اختيار متوسل به آقا امام زمان‏ ارواحنا له الفداء شدم و از ماشين پايين آمدم و باز هم موتور را بررسى كردم. شايد روشن شود ولى موفق نشدم و دو مرتبه به ماشين برگشته و پشت فرمان نشستم... و با خداوند تعهد كردم كه: «اگر من از اين مهلكه نجات پيدا كنم و دوباره زن و فرزندم را ببينم از گناهانى كه تا آن روز آلوده به آن بودم، فاصله بگيرم و نمازهايم را هم اول وقت بخوانم.»
اين دو عهد را با خدا بستم كه در صورت نجات از اين مهلكه، اين دو برنامه را انجام دهم.
يك وقت متوجه شدم يك نفر داخل برف‏ها به سمت من در حركت است، احساس كردم او هم راننده‏اى است كه ماشينش در اين نزديكى‏ها در برفها گير كرده است و حالا به دنبال كمك آمده است.
به من سلام كرد و فرمود: «چرا سرگردانى؟»
من هم از خاموشى ماشين و طوفان برايش گفتم. آن شخص فرمود: «من ماشين را راه مى‏اندازم.»
من نديدم دست ايشان به موتور ماشين بخورد ولى فرمود: «استارت بزن.»
سوئيچ ماشين را زدم، ماشين روشن شد و فرمود: «حركت كن و برو.»
گفتم: «الان مى‏روم جلوتر مى‏مانم، راه بسته است.»
فرمود: «ماشين شما در راه نمى‏ماند، حركت كن.»
گفتم: «ماشين شما كجاست، مى‏خواهيد به شما كمكى بدهم؟»
فرمود: «من به كمك شما احتياج ندارم.»
تصميم گرفتم مقدار پولى كه داشتم به ايشان بدهم، شيشه پايين بود و من هم پشت فرمان، گفتم: «اجازه بدهيد مقدارى پول به شما بدهم.»
فرمود: «من به پول شما احتياج ندارم.»
پرسيدم: «عيب ماشين من چه بود؟»
فرمود: «هرچه بود، رفع شد.»
گفتم: «آخر اين كه نشد، شما به پول و كمك من احتياج نداريد و از نظر استادى هم كه مهارت فوق العاده‏اى نشان داديد، من از اينجا حركت نمى‏كنم تا خدمتى به شما بنمايم، چون من راننده جوانمردى هستم كه بايد زحمت شما را جبران كنم.»
با چهره‏اى متبسم فرمود: «تفاوت راننده جوانمرد با ناجوانمرد چيست؟»
گفتم: «شما خودت راننده‏اى مى‏دانى، شوفر ناجوانمرد اگر از كسى خدمتى و نيكى ببيند ناديده مى‏گيرد و مى‏گويد وظيفه‏اش را انجام داده، ولى شوفر جوانمرد تا آن نيكى و خدمت را جبران نكند، وجدانش راحت نمى‏شود... .»
ايشان فرمود: «خيلى خوب! حالا اگر مى‏خواهى به ما خدمت كنى تعهدى را كه با خدا بستى، عمل كن كه اين خدمت به ماست.»
گفتم: «من چه تعهدى بستم؟»
فرمود: «يكى اينكه از گناه فاصله بگيرى و دوم اينكه نمازهايت را در اول وقت بخوانى.»
وقتى اين مطلب را شنيدم تعجب كردم كه اين آقا از كجا فهميده و به ضمير من آگاه شده، درِ ماشين را باز كردم و آمدم پايين كه اين شخص را از نزديك ببينم، ديدم كسى نيست. فهميدم همان توسلى كه به آقا و مولايم صاحب الزمان‏ ارواحنا له الفداء پيدا كردم اثر گذاشت و اين وجود مبارك آقا بود كه نجاتم داد.
جاى پاى آقا را هم در جاده نديدم، كاميون بدون هيچ توقفى روى برف‏ها حركت كرد، به سلامت به خانه رسيدم، زن و بچه‏ام را دور خود جمع نموده موضوع مسافرت را با آنها درميان گذاشتم و از آنها نيز خواستم كه اين بى‏بند و بارى را كنار بگذارند و نمازشان را اول وقت بخوانند. آنها هم قبول كردند. يك آقاى روحانى را به منزل دعوت كردم كه مرتب بيايد و احكام دين را بگويد تا به وظايف دينى‏مان آشنا شويم. در مسافرت‏ها هم اول وقت، نماز را مى‏خواندم.
روزى در يكى از گاراژها، منتظر خالى كردن بار بودم كه ظهر شد. راننده‏هاى ديگر گفتند: «برويم براى غذا و با هم باشيم.»
گفتم: «من نمازم را مى‏خوانم بعد مى‏آيم.»
همگى به هم نگاه كردند و گفتند: «اين ديوانه شده، مى‏خواهد نماز بخواند.» و مرا شديداً مسخره كردند. من تا آن زمان مايل نبودم خاطره سفر مشهد را براى كسى بگويم اما چون اين‏ها اينگونه به نماز توهين كرده و مسخره نمودند، مجبور شدم سرگذشتم را برايشان بگويم.
چنان بر آنها اثر گذاشت كه همگى از من عذرخواهى كردند و با تمام كسانى كه در گاراژ بودند به نماز ايستاديم. از تمام كسانى كه از مالشان قبلاً حيف و ميل كرده بودم به گفته آقاى روحانى حلاليت طلب كردم و هميشه هنگام اذان به ياد قولم مى‏افتادم و با ياد امام زمان‏ ارواحنا له الفداء و آن خاطره شيرين، نمازم را مى‏خواندم.[1]
ولىّ عالم امكان كجايى‏
به رضوى يا كه اندر ذى طوايى‏
زخورشيد جمالت پرده بردار
برون كن زآستين دست خدايى‏
[1] شيفتگان حضرت مهدى‏ ارواحنا له الفداء ، ج 2، ص 94.
راننده جوانمرد


در خواست عضویت جهت دریافت ایمیل
نام:
ایمیل:
montazar.net

نظر سنجی
مایلید در کدام حوزه مطالب بیستری در سایت گذاشته شود؟
معارف مهدویتغرب و مهدویت
وظایف ما در عصر غیبتهنر و فرهنگ مهدویت
montazar.net

سایت های وابسته