سال :
دل نوشته
حُزن غم‏ انگيز
اندوهي جانکاه بر تار و پود مدينه چنگ مي‏ زند و حُزني غم‏ انگيز، افلاک را مي ‏آشوبد. آسمان سياه ‏پوش مي ‏شود و فوج فوج، فرشته ‏هاي عزادار، در نقطه ‏اي به نام بقيع، فرود مي ‏آيند! و بقيع، با ديده گريان، انتظار ورود عزيزي را به سوگ مي ‏نشيند!
در کوچه کوچه يثرب، بوي غربت و يتيمي مي ‏وزد! از درها، ديوارها، پنجره‏ ها، ملال و ماتم مي ‏بارد! سينه ‏ها، داغ بزرگي را به دفترش مي ‏کشند و جان ‏ها، در آتش مصيبتي عظيم مي‏ گدازند! چشم‏ ها به خون مي ‏نشينند و دست‏ ها، بيتابي ‏شان را به سرها مي ‏کوبند! شايد بلايي بزرگ نازل شده؟
شايد خورشيد نقاب بر چهره افکنده؟
شايد ماه براي هميشه در محاق افتاده؟ يا عرش ترک برداشته، که اين گونه آشوب در ذرّات عالم به پا شده است.
بقيع! اي گنجينه دردها و اندوه ‏ها، اي نهان خانه اسرار آسماني!
لب باز کن! از ناگفتني ‏ها بگو! از دردهاي نهانت بگو!
امشب ميزبان کدام عزيزي؟ امشب، کدام بهشت گمشده در تو پديدار خواهد شد؟
کدام آفتاب، در خاکت طلوع خواهد کرد؟
لب باز کن، مهبط فرشتگان! زيارتگاه قدسيان! آرام جان افلاکيان!
با من سخن بگو! آن چه را که تو مي ‏داني و ما نمي ‏دانيم! از اندوه‏ هاي بي‏ شماري که جگرت را به آتش مي‏ کشد!
از زخم‏ هاي فراواني که بر پيکرت نشسته است! بقيع! اي سرزمين اندوه ‏هاي آسماني! امشب، سر به دامان کدام عزيز خواهي گذاشت!
در ذهن لحظه ‏هايت، حضور افلاکي کدام مهربان جاري است!
امشب، گويا ميهمان عزيزي داري! چشم به راهي امشب پايان مي ‏گيرد!
انتظارت به سر مي ‏آيد! امشب او حتما خواهد آمد!
صداي گريه را نمي‏ شنوي؟ صدا از خانه ششمين خورشيد زمين است!
صدا از خانه فرزند فاطمه است!
مي ‏آيد ... ، با جگري سوخته از زهر کينه!
ساغر جان امام غريب و بزرگ، لبريز از آتش زهر روزگار شده است!
مي ‏آيد! معدن رسالت، درياي سخاوت، کوه حلم، اقيانوس معرفت... مي ‏آيد!...
دنيا هميشه براي درک وسعت آسمانيان حقير است، اندک است.
بقيع! آماده باش! بزم پذيرايي بياراي! ديده را فرش راهش کن!
آغوش بگشا! و جسم بي ‏جانِ جان عالم را، در برگير! آرام ‏تر!
که اين پيکر مطهر، زخم فراوان ديده است! زخم کينه ‏توزي دنيا!
زخمِ نامردمي ‏ها! زخم اسلام نمايان بي ‏دين! زخم نابرابري‏ ها! شقاوت‏ ها!
صداي گريه مي ‏آيد!... صداي ضجه فرشتگان!
بقيع، امشب دوباره، در خاک تو خورشيدي خواهد دميد و ستاره ‏اي به آسمان خواهد شتافت.
شعر
خاک پشت پنجره ها
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور می رفتم

کاش مانند یار صادقتان
بی امان در تنور می رفتم

علم عالم در اختیار شماست
جبر در این مسیر حیران است

چشم هایت طبیب و بیمارش
یک جهان جابر بن حیان است

روز و شب را رقم بزن آخر
ماه و خورشید در مُرکّب توست

ملک لا هوت را مراد تویی
آسمان ها مرید مذهب توست

قصه تکرار می شود یعنی
باز هم در مدینه عاشق نیست

کوچه در کوچه شهر را گشتم
هیجکس با امام، صادق نیست

خواب دیدم که پشت پنجره ها
روبروی بقیع گریانم

پابه پای کبوتران حرم
در پی آن مزار پنهانم

گریه در گریه با خودم گفتم
جان افلاک پشت پنجره هاست

آی مردم ! تمام هستی ما
در همین خاک پشت پنجره هاست
داستان
تواضع
امام صادق (عليه السلام) همواره در پيشگاه خداوند و در نهايت تواضع به سر مي برد. ارتباط و پيوند ايشان با خدا چنان بود که همواره سجده اي طولاني انجام مي داد و به ياد خدا بود. ايشان مکرر با حالتي ملکوتي و چشمي پر از اشک مي فرمود: «رب لا تکلني الي نفسي طرفه عين ابدا؛ پروردگارا مرا به اندازه يک چشم بر هم زدن، به خويش وامگذار.» [1]
يکي از شاگردان حضرت مي گويد: «آن حضرت را ديدم دست به سوي آسمان بلند کرده و اين دعا را مي خواند و اشک مي ريزد، سپس رو به من نمود و فرمود: خداوند به اندازه کمتر از يک چشم بر هم زدن يونس پيامبر را به خويش واگذار کرد و آن گناه، (ترک اولي و دوري از قومش) را مرتکب شد. پرسيدم: آيا کارش به حد کافران رسيد؟ فرمود: نه، ولي هر کس در چنين حالي [بي توبه]، بميرد، هلاک شده است.» [2]

پی نوشت:
1-الصحيفة الصادقيه الجامعه، ص16
2- الکافي، ج2، ص581
گلواژه
حدیث
امام صادق(ع):خوشا به حال شيعيان قائم ما كه در زمان غيبتش منتظر ظهور او باشند و در هنگام ظهورش فرمانبردار از او، آنان اولياى خدا هستند نه ترسى برايشان هست و نه اندوهگين شوند.
آیات آسمانی
نامش به صداقت آسمان می ماند …
امشب غریب آباد دل سیه پوش عزای توست. امشب بر گلوی آسمان بغضی سخت بر جای مانده، امشب ابرها صیحه می زنند، زمین بر خود می لرزد و ضجه هایی غریب بنیان مدینه را از هم می پاشد. مدینه در تب غم می سوزد، آه سردی بر چهره شهر نقش بسته است، مردی از کنج خانه ای ساده چشم از جهان فرو می بندد. گویی امواج خروشان علم در ساحل ابدیت آرمیده است، گویی عشق با تمام وسعتش در دل خاک جای گرفته است. همه جا سخن از اوست، نامش به صداقت آسمان می ماند، مدینه روزهای با او بودن را خوب به یاد دارد، لطافت روحش مدینه را بهشتی می کرد، و سوز مناجاتش به خاک بها می داد. کرسی درسش اندیشه ها را بارور، عقل ها را متحیر و دل ها را مبهوت می کرد.
او از سلاله لو کشف الغطا است. می دانی از چه کسی می گویم و در ماتم که می سوزم، هم او که نامش بر سر در ابواب جنت نوشته شده است. مردی که به نور او بهشت را آفریدند آسمان برای او می بارد، و زمین برای او می بالد و گل ها برای او می خندند.
نامش جعفر است و لقبش صادق، که به صدقش ملائک گواه بودند. او کوثری بود که هر که از زلال حکمتش نرسید حکیم شد و هر که بر کرانه عرفاتش قدم نهاد، مجنون شد، خطیبان، به بیان او خطبه خوان شدند؛ هم او که به فرداها روشنی داد، و انسان ها را از جهل رهانید، امشب در سکوت شب، بر صادق آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم می گریم و بر غربت او اشک می ریزم. امشب تا سپیده دمان، هق هق گریه ام و فریادم را با پیک اشک و عشق به بقیع خواهم رساند.
کتاب
اصحاب امام صادق (ع)
کتاب حاضر به معرفی و نقش اصحاب و شاگردان امام صادق (ع) در نشر علم و دانش حضرت در دوران پر خطر زندگی ایشان و پس از شهادت امام (ع) می پردازد. همچنین در این اثر به نحوه ارتباط، آموزش و رفتار امام با اصحاب خود پرداخته شده است.
اصحاب امام صادق (ع)
نویسنده: علی محدث زاده
کتابخانه مدرسه چهلستون: تهران: 1373
مهدویت
بازگشت مردگان پس از ظهور
در كتاب غيبت شيخ طوسى، به نقل از كتاب غيبت فضل بن شاذان، به سند خود از مفضّل بن عمر آورده كه گفت:
حضرت قائم‏ ارواحنا له الفداء را ياد كرديم و كسانى كه از هم ‏كيشانمان در حال انتظار او مردند. سپس حضرت ابوعبد اللَّه امام صادق‏ عليه السلام به ما فرمود:
هرگاه قيام كند، نزد مؤمن داخل قبر خواهند آمد و به او گفته مى‏ شود:
اى فلان! همانا كه صاحب تو ظهور كرد، پس اگر مى‏خواهى به او ملحق شوى ملحق شو و اگر بخواهى در گراميداشت پروردگارت بمانى بمان.

منبع: الغيبة، 276