سال :
دل نوشته
عرفات دل
امروز، به عرفاتی که در «من»، قد کشیده است، با تمام دلم قدم می گذارم! فرصتی دست داده، تا خود، این مدّعی عنوان خلیفه اللّهی را، به پای میز محاکمه بکشانم. باید لحظه های خطا کارم را، بی هیچ تعارفی، به قضاوت بنشینم! گذشته ی اندوهگینم را عارفانه بنگرم و صادقانه به اعتراف برخیزم.
فردا دیر است! امروز، باید خودم را بشناسم! بدانم کیستم و کجای عالم ایستاده ام؟!
ای روح خسته و آشفته ی من! شتاب کن! بلندتر قدم بردار! دیار معرفت، نزدیک است و من، بوی خوش «عرفه» را می شنوم! امروز، می خواهم غل و زنجیر اسارت از پایت، بگشایم و یوق بندگی «تن»، از گردنت بردارم! می خواهم به بال های همیشه بسته ات، وسعت پرواز ببخشم! ... با من بیا!
تو را به سرزمینی می برم که تمام سروهایش، از بار تعلّق آزادند! به دیاری که زیر «چرخ کبودش»، تمام «همّت ها» رنگ «او» را دارند و دل ها، «هروله ی» قُرب و اشک ها، طعم نیاز و سرها، همه سودای بندگی اش را! تو را به سرزمینِ کشف و شهود می برم؛ تا عظمتِ گمشده ات را بیابی و وسعتِ بی نهایتت را به تماشا بنشینی! فردا دیر است! همین امروز، باید دنیای درونم را بشناسم و سرگردانی ام را به مقصد برسانم! راه سخت و طولانی است و من، توشه ای جز حسرت و گناه، به همراه ندارم! باید تا قلّه ی «ندامت» صعود کنم و گردنه های وحشتناک «جهل و هوی» را دور بزنم. باید از آهِ جانسوز توبه، آتش فشان خاموشِ وجدانم را شعله ور سازم.
باید از برهوت «منیّت ها» عبور کنم و دریا دریا گناهم را پشت سر بگذارم!
آه، چه راهِ دشواری را پیش رو دارم!
باید امروز در عرفاتِ وجودم جاری شوم و از رایحه ی دل انگیزِ «دعا»، مست و سرشار.
امروز، وسعتِ بی نهایت خدا را، به رُخ خود خواهم کشید! باید امروز، ساکنان عرش و ملکوت، با فریاد «اَنْتَ الّذی» های من، هم آوا شوند و از اعتراف «انا الّذی»، هایم، به شِکوه، آیند!
امروز، صحرای عرفاتِ وجودم را، به بهشتِ دل انگیزی از «عرفه» مبدّل خواهم ساخت و هم زمان با هبوط «منیّت ها»، لحظه ی قشنگِ تولّد «آدمیّتم» را جشن خواهم گرفت.
نویسنده: خدیجه پنجی
شعر
شوق دیدار
شوق دیدار قرار از دل ِ بیمار ز دست
هی به تن ، حال ِ دل ِ زار نبینی چه نشست

گفتمش خیز به پا موسم ِ حج، چون دگران
خانه را سیر تماشا، دلِ معشوقه پرست

تن سبک سر، من و این راه چه دشوار و دراز
کی بلد هیچ مناسک که به دستور شده ست

دل شتابان، ز چه دشوار مبادا به هراس
پیچ و خم نیست، چه هموار نه بالاش نه پست

اول ِ کار به نیّت، که من اش خوب و روان
داند او حرف و سخن های من از روز الست

رختِ احرام چه خوب است تن آلوده چرا
هر چه پیرایه رها، خویشتن از بوده و هست

لب به لبیک عجب حال و هوا از سر لطف
وقت رقص آمده میدان به سماعست، به مست

این مقامی که نمازش به تو فرموده بجا
جای پا جای خلیل است که بت هاش شکست

هفت اگر سعی به هفتاد مبادا نرسی
نا امید از چه، به امید کمر باید بست

وقت ِ قربانی و تقصیر، من از سینه برون
غرقه در خون، تو به تیغ از سر پیمان نه گسست

بی نشان با دل خود خنده زنان گفت که هی!
دل اگر این، ز تو صد بار دلم خسته و خست

شاعر: شمس الدین عراقی
داستان
ماجرای شنیدنی تشرف حاج محمد علی فشندی به محضر امام زمان (عج) در صحرای عرفات
نقل به تخلیص. ماجرای شنیدنی تشرف حاج محمد علی فشندی به محضر امام زمان (عج) در صحرای عرفات
شب هشتم ماه، که فردای آن روز حاجیان می ‌باید در عرفات باشند، مدیر کاروان مرا خواست و گفت: وسایل کاروان را زودتر از دیگر کاروان ها به منا منتقل کن و در عرفات در کنار «جبل الرحمة» خیمه ها را بر پا ساز تا کاروان ما در بهترین جای ممکن سکنا گزیند. تصمیم گرفتم شب را نخوابم...... به همین دلیل برای نماز و نافله شب وضویی ساختم و به نماز ایستادم. آن شب در آن بیابان تنهایی، به یاد آمام زمان(ع) حال خوشی پیدا کردم. در همین حال صدای پایی شنیدم و به دنبال آن پرده چادر کنار رفت. آقایی در آستانه خیمه بعد از سلام فرمود: «حاج محمد علی تنها هستی؟» عرض کردم: بله آقا، تنهایم! و ناخود آگاه از جا برخاستم و پتویی را چند لا کرده، زیر پای آقا افکندم. .... آقا نشست و فرمود: «حاج محمد علی! خوب جایی را برای سکونت کاروان انتخاب کرده ای! اینجا همان جایی است که جدم حسین بن علی(ع) در روز عرفه خیمه زده بودند!».... آقا نگاهی به من کردند و سه بار فرمودند: «خوشا به حالت حاج محمد علی!» گریه راه گلویم را بست. عرض کردم: از چه جهت؟ فرمود: «چون امشب کسی برای بیتوته در این بیابان نمی ‌آید. امشب شبی است که جدم امام حسین(ع) در این بیابان آمده است» ..... به آقا عرضه داشتم: آیا من حقیقتاً دوستدار اهل بیت هستم؟ فرمودند: «آری! و تا آخر هم خواهی بود. اگر آخر کار شیاطین بخواهند فریب دهند، آل محمد(ص) به فریاد می‌رسند».
پرسیدم: آیا امام زمان(ع) در این بیابان تشریف می‌آورند؟ فرمودند: «امام الان در چادر نشسته است»!
من با همه این نشانه ها و قرینه ها باز متوجه نشدم. به نظرم رسید منظور این است که امام(ع) اکنون در چادر مخصوص خود نشسته اند.
دوباره پرسیدم: آیا فردا امام با حاجیان به عرفات می‌آیند؟ فرمودند: «آری» عرض کردم: کجا می‌روند؟ فرمودند: «جبل الرحمة»
دوباره عرضه داشتم: اگر رفقای کاروان بروند، امام(ع) را می‌بینند؟ فرمود: «می بینند اما نمی ‌شناسند!»
عرض کردم: فردا شب امام زمان(ع) به چادر حاجیان هم سر می ‌زنند و عنایتی می ‌کنند؟
فرمود: «در چادر شما، آنگاه که روضه عمویم عباس(ع) خوانده می‌شود می ‌آید». بعد از این سخنان و پاسخ به این سؤال ها، آقا برخاستند تا از خیمه خارج شوند. در این حال رو به من نموده فرمودند: «حاج محمد علی! شما امسال به نیابت از کسی حج می ‌گزارید؟»
عرض کردم: خیر آقاجان! فرمودند: «می ‌شود از طرف پدر من امسال نیابت کنید». عرضه داشتم: بله آقاجان!
در این حال دو اسکناس صد ریالی سعودی به من مرحمت کردند و فرمودند: «این پول را بگیر و حج امسالت را به نیابت پدر من انجام بده!»
پرسیدم: آقا نام پدر شما چیست؟ فرمودند «حسن!» عرض کردم: نام خودتان چیست؟ فرمود «سید مهدی!»
آقا را تا دم چادر بدرقه کردم. در این وقت آقا برای معانقه و روبوسی جهت خداحافظی برگشتند و با هم معانقه ای کردیم. خوب به یاد دارم که خال طرف راست صورتش را بوسیدم. آقا دوباره مقداری پول خرد دیگر به من مرحمت کردند و فرمودند: «این پول ها را نیز به همراه داشته باش و برگرد!»عرض کردم: آقا جان من شما را کی و کجا ملاقات خواهم کرد؟ فرمود: «وقتی که حاجیان نماز مغرب و عشای خود را خواندند و مداح کاروان شروع به ذکر مصیبت عمویم قمر بنی هاشم(ع) کرد من به چادر شما می‌آیم»خیلی منقلب و بی تاب شده بودم. فهمیدم که با امام زمان(ع) هم سخن بوده ام.شب هنگام، حاجیان پس از نماز، روضه ای گرفتند و مداح کاروان هم، گریزی به روضه علمدار کربلا، حضرت قمر بنی هاشم(ع) زدند و حالی در چادر بر پا شد. در آن وقت به یاد سخن آقا افتادم. هر چه نگاه کردم آن حضرت را درون چادر ندیدم. ناراحت شدم و با خود گفتم: «خدایا! وعده امام(ع) حق است!»
در این وقت امام به خیمه تشریف فرما شدند و در میان حاجیان نشستند و در مصیبت عموی خود گریستند.
من که آقا را دیدم، خواستم تا عرض ادبی کنم و بوسه ای بر پای حضرتش بزنم و به مردم بگویم که: «بیایید و امام زمانتان را ببینید!»
که امام اشارتی کردند و من بی اراده و بی اختیار بر جای خود ایستادم. روضه که تمام شد، آقا نیز برخاستند و خیمه را ترک کردند و من دیگر حضرت را ندیدم.

نقل به تخلیص.
گلواژه
حدیث
امام سجاد (ع) پروردگارا! این روز، روزى بابركت و خجسته است و مسلمانان در این روز، از اطراف زمین تو گرد آمده اند. خواهنده، جوینده، امیدوار و بیمناك، همه حاضرند و تو، به نیازهایشان مى نگرى.

خیر و برکت از نگاه قرآن و حدیث، صفحه 519
آیات آسمانی
اسماعیل تو کیست؟
اسماعیل تو کیست؟ کنون، ابراهیمی و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ‌ای.
اسماعیل تو کیست؟
چیست؟
مقامت؟ آبرویت؟ شغلت؟ پولت؟ خانه ‌ات؟ باغت؟ اتومبیلت؟ خانواده ‌ات؟ علمت؟ درجه‌ ات؟ هنرت؟ روحانیتت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جانت؟ جوانیت؟ زیبایی ‌ات؟ و .... من چه می‌دانم؟
این را باید خود بدانی و خدایت. من فقط می ‌توانم نشانی ‌هایش را به تو بدهم، آنچه تو را در راه ایمان ضعیف می‌کند، آنچه تو را در راه مسئولیت به تردید می ‌افکند، آنچه دلبستگی ‌اش نمی ‌گذارد تا پیام حق را بشنوی و حقیقت را اعتراف کنی، آنچه تو را به توجیه و تأویل‌ های مصلحت ‌جویانه و... به فرار می‌ کشاند و عشق به او کور و کرت می ‌کند و بالأخره آنچه برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می ‌دهی، او اسماعیل تو است! اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد یا یک شئی، یا حالت، یا یک وضع، و یا حتی یک نقطه ضعف!
تو خود آن را هر که هست و هر چه هست باید به منی آوری و برای قربانی انتخاب کنی.
نویسنده: دکترعلی شریعتی
کتاب
شرم خنجر
شرم خنجر
كتاب حاضر، در 267 بیت مجلس تعزیه «ذبح اسماعیل» را به رشته تحریر درآورده است. «هدف نویسنده از نوشتن این کتاب مرور گزارش قصص‏ مجالس و نقد و ارزیابى مختصر ادبى آن و آوردن نمونه ‏هایى از مآخذ تحقیقى اولیه این آثار در روایات و تاریخ اسلامى است.» این کتاب در چند فصل به عناوین زیر تنظیم شده است:
«خلاصه متن»، «نتیجه داستان‏ مجلس»، «بررسى ادبى متن»،«متن مجلس»، «ذبح و قربانى فرزند»، «امتحان اولیاء» و «رضا و تسلیم صالحان».
شرم خنجر (مجلس ذبح اسماعیل)
نویسنده: محمدعلی رجبی کیاسری‌
انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی‌، حوزه هنری‌، کارشناسی گروه شعر،تهران: 1376
مهدویت
فرازی از دعای خروج از منزل برای نماز عید قربان
أَللَّهُمَّ افْتَحْ لَهُ فَتْحاً یَسیراً ، وَانْصُرْهُ نَصْراً عَزیزاً .
أَللَّهُمَّ أَظْهِرْ بِهِ دینَکَ وَسُنَّةَ رَسُولِکَ ، حَتَّى لایَسْتَخْفِیَ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ .
أَللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَیْکَ فی دَوْلَةٍ کَریمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلامَ وَأَهْلَهُ ، وَتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَأَهْلَهُ ، وَتَجْعَلُنا فیها مِنَ الدُّعاةِ إِلى طاعَتِکَ وَالْقادَةِ إِلى سَبیلِکَ ، وَتَرْزُقُنا بِها کَرامَةَ الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ .
أَللَّهُمَّ ما أَنْکَرْنا مِنْ حَقٍّ فَعَرِّفْناهُ ، وَما قَصُرْنا عَنْهُ فَبَلِّغْناهُ .
أَللَّهُمَّ اسْتَجِبْ لَنا ، أَللَّهُمَّ اجْعَلْنا مِمَّنْ تَذَکَّرَ فیهِ فَیَذَّکَّرَ .
خدایا ؛ گشایشى آسان برایش مقرّر فرما ؛ نصرتى باعزّت عنایتش فرما ؛ خداوندا ؛ دینت را و نیز سنّت پیامبرت را به وسیله او ظاهر فرما تا هیچ حقّى از ترس هیچ کسی پوشیده ندارد .
خدایا؛ ما به سوى تو مشتاق هستیم در مورد دولتى باکرامت، که اسلام و اسلامیان را بدان عزیز نمایى و نفاق و اهلش را خوار و ذلیل کنى ، و ما را در آن دولت ، از فراخوانان به فرمانبرداریت ، و از رهبران راه خودت قرار ده ؛ و کرامت دنیا و آخرت را روزیمان فرما. خدایا؛ آنچه از حقّ و حقیقت را که نشناختیم، به ما بشناسان و به آنچه دست نیافتیم، ما را به آن برسان.
خداوندا؛ (دعاى ما را) به اجابت برسان، خداوندا؛ ما را از کسانى قرار ده که تذکّر دهند و متذکّر شوند.

منبع: اقبال الاعمال، ص585