سال :
دل نوشته
قدم نورسيده آفتاب
قدوم نورسيده آفتاب را ملائك بي‏ شمار، به تبريك آمده‏ اند و بر بام خانه دختر خورشيد، بال مي ‏افشانند. از بهشتِ دامان بتول، بهاري سرزده است و خانه علي و زهرا، امروز، خانه تمام شادي ‏ها و دست ‏افشاني ‏هاست.
خدا، لبخند مي ‏زند اين روز شگفت را و مرد تنهاي نخلستان ‏ها، به نسل سبز اين كودك مي ‏انديشد. به نور ممتدي كه سينه به سينه، تا قيامت خواهد رفت؛ «وَلَو كَرِهَ الْكافِرُون».
عاشورا متولد شد
اتفاق كمي نيست...
بگذار تمام كائنات بدانند آغاز تو را!
دو درياي آبي، به هم آميختند و در پيوند خدايي و زبانزدشان، اقيانوسي پديد آمد كه تاريخ را ديگرگونه خواهد كرد.
بگذار از امروز، همه شمشيرها، خود را مهيا كنند! بگذار لب‏ ها براي تشنگي، آبديده شوند! بگذار كفر، از هم‏ اكنون، دست به كارِ تيز كردن تيغ كينه باشد و ايمان، كوه صبرش را به شانه‏ هاي تو تكيه دهد!
تاريخ، در راه است تا با خون معصوم تو، خود را رقم زند.
حادثه ‏ها در راهند. آب‏ هاي متلاطم و دست ‏هاي جفاپيشه ‏اي كه سدِّ سيراب شدن ‏اند، توفان خونخواهي حق و رسوايي باطل، خطبه ‏هاي بليغِ روسياهي كفر، قرآن فصيح بر منبر نيزه‏ ها و خدايي كه دلشدگانِ زخم‏ خورده را خود به پرسش و مرهم مي ‏آيد؛ همه در راهند. تو، مولود عشق، امروز، در آغوشِ مادر، مهيّاي فرداي خونخواهي و «هل من ناصر» باش!
لبخند بزن، تا خون در رگ ‏هاي طبيعت جاري شود!
لبخند بزن، تا خدا به يمن آمدن تو، اهالي روزگار را امان دهد!
لبخند بزن، تا همه بدانند «عاشورا» متولد شد... .

نویسنده: سودابه مهيجي
شعر
فطـرس از مقـدم تو شکـر خـدا می گوید
ای که در مقــدم تـو بـاد صبــا گُل ریزد
پیـک شادی به نثارت همه جا گُل ریزد

شب میلاد تو عالم اگر عطـر آگیـن است
جبـرئیـل از در و از بـام و هـوا گُل ریزد

ای گُل سـرسبـد گلشـن زهـرا، جبـریل
گر به پـای تو نـریـزد به کجـا گُل ریزد

فطـرس از مقـدم تو شکـر خـدا می گوید
بـال بگشـوده و بر ارض و سما گُل ریزد

خبـری گر ز جمـال تـو بـه یوسف بـرسد
ز سـرشک شعف خود همه جا گُل ریزد

هرکسی نقش ببنـدد به لبش نام حسین
گـویی از شـاخـه ی پُـربـار وفـا گُل ریزد

ای بقـا یـافتـه دین از تو، به پاس قدمت
خضـر پیـوستــه لب آب بقـا گُل ریزد

احتـرام حـرم از منـزلت و حُرمت توست
هاجر از شـوق تو در سعی و صفا گُل ریزد

تُربت اطهـر و ایثـار تو از بس خوشبوست
گـویی از خاک تو در کرب و بـلا گُل ریزد

می چکـد گر که ز چشمان «وفایی» اشکی
به روی خـاک تـو بـا اهـل ولا گُل ریزد
داستان
دزدی
از مرحوم سيد احمد بهبهانى نقل شده: در ايام توقفم در كربلا حاج حسن نامى در بازار زينبيه، دكانى داشت كه مهر و تسبيح مى ساخت و مى فروخت. معروف بود كه حاجى تربت مخصوصى دارد و مثقالى يك اشرفى مى فروشد.
روزى در حرم امام حسين (ع) جيب زائرى را دزدى زد و پول هايش ‍ را برد. زائر خود را به ضريح مطهر چسبانيد و گريه كنان مى گفت: يا اباعبداللّه در حرم شما پولم را بردند، در پناه شما هزينه زندگيم را بردند. به كجا شكايت ببرم؟
حاج حسن متأثر شد و با همين حال تأثر به خانه رفت و در دل به امام حسين (ع)گريه مى كرد.
شب در خواب ديد كه در حضور سالار شهيدان به سر مى برد به آقا گفت : از حال زائرت كه خبر دارى؟ دزد او را رسوا كن تا پول را برگرداند.
امام حسين فرمود: مگر من دزد گيرم؟
اگر بنا باشد كه دزدها را نشان دهم بايد اول تو را معرفى كنم.
حاجى گفت: مگر من چه دزدى كردم؟
حضرت فرمود: دزدى تو اين است كه خاك مرا به عنوان تربت مى فروشى و پول مى گيرى. اگر مال من است چرا در برابرش پول مى گيرى و اگر مال توست، چرا به نام من مى دهى؟
عرض كرد: آقا جان! از اين كار توبه كردم و به جبران مى پردازم.
امام حسين (ع) فرمود: پس من هم دزد را به تو نشان مى دهم. دزد پول زائر، گدايى است كه برهنه مى شود و نزديك سقاخانه مى نشيند و با اين وضعيت گدايى مى كند، پول را دزديد و زير پايش دفن كرد و هنوز هم به مصرف نرسانده.
حاجى از خواب بيدار مى شود و سحرگاه به صحن مطهر امام حسين (ع) وارد مى شود، دزد را در همان محلى كه آقا آدرس داده بود شناخت كه نشسته بود.
حاجى فرياد زد: مردم بياييد تا دزد پول را به شما نشان دهم. گداى دزد هر چه فرياد مى زد مرا رها كنيد، اين مرد دروغ مى گويد، كسى حرفش را گوش نداد. مردم جمع شدند و حاجى خواب خود را تعريف كرد و زير پاى گدا را حفر كرد و كيسه پول را بيرون آورد.
بعد به مردم گفت: بياييد دزد ديگرى را نشان شما دهم، آنان را به بازار برد و درب دكان خويش را بالا زد و گفت: اين مال ها از من نيست حلال شما. بعد تربت فروشى را ترك كرد و با دست فروشى امرار معاش ‍ مى كرد.

منبع: حكاياتى از عنايات حسينى، ص 34
گلواژه
حدیث
امام حسين (ع) فرمود:
«اگر زمان حضرت مهدى را درك مى‏كردم، تمام عمر خدمتگزارش بودم».

منبع: عقد الدّرر، ص‏۱۶۰
آیات آسمانی
امتداد صبح
آب را بشارتِ تولد روشني باد و تاريخ را بشارتِ ظهورِ يك تحول جاويدان!
زمين، تندتند نفس مي ‏زند و صداي گام‏ هاي روشني از دور مي ‏آيد؛ از سمتِ افق. آب، چند چنگ بر گلو دارد و سخت احساسِ تشنگي مي ‏كند.
شمشيرها، در اعماق تاريخ، سر خم مي ‏كنند و نيزه‏ ها در آسمان زار مي ‏زنند.
فرشته ‏ها، لحظه ‏اي لبخند مي ‏زنند و لحظه ‏اي بغض مي ‏كنند.
«اسماء»، صبح عليه‏ السلام را پيچيده در پارچه ‏اي سفيد، در آغوش پيامبر مي گذارد. پيامبر صلي ‏الله‏ عليه ‏و‏ آله در گوشِ راست صبح، اذان مي‏ گويد و در گوشِ چپ، اقامه و بعد، صبح را در آغوش مي‏ كشد و مي‏ بويد و مي ‏گريد.
«اسماء» مي‏ پرسد: پدر و مادرم فدايت براي چيست اين گريه؟ و پيامبر مي‏ فرمايند: «براي صبح.» اسماء مي ‏پرسد: او كه هم ‏اكنون متولد شد! و پيامبر مي ‏فرمايند: او را گروهي ظالم، بعد از من به شهات مي ‏رسانند. بعدها پيامبر، بشارت امتداد سرخي صبح را تا بي ‏نهايت مي ‏دهد. و بعدها، چهره شفق‏ گونِ صبح، روي نيزه، شكستِ شمشير مقابل خون را فرياد مي ‏كند.
«سلام بر تو روزي كه متولد شدي
و روزي كه از دنيا رخت بستي
و روزي كه (دوباره) زنده مبعوث مي ‏شوي».

نویسنده: محمدعلي كعبي
کتاب
زندگانی امام حسین علیه السلام
درباره زندگانی بابرکت امام حسین (ع) آثار زیادی تألیف شده که یکی از معتبرترین و مستندترین آنها کتاب «زندگانی امام حسین (ع)» اثر هاشم رسولی محلاتی است. این اثر که تا کنون پانزده بار تجدید چاپ شده است، از شرح ولادت و دوران کودکی امام آغاز می شود، از دوران زندگی امام پس از رحلت رسول خدا، شهادت پدر و مادر و برادر و سپس علل قیام امام می گوید و پس از شرح شهادت حضرت، به بیان و بررسی آیات و روایاتی که در خصوص قیام و شهادت امام آمده، می پردازد.
زندگانی امام حسین علیه السلام
نویسنده: هاشم رسولی محلاتی
انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران: چاپ اول ۱۳۷۲
مهدویت
مهدویت در کلام امام حسین (ع)
ما خاندان پيامبر دوازده نفر به عنوان مهدي خواهيم داشت که نخستين آنان علي و آخرينشان امام از نسل من است.
و اوست که به حق و براي حق، قيام مي ‏کند و خداوند بوسيله او زمين را پس از آنکه مرده است زنده مي ‏سازد و دين حق را بر همه عقايد و مذاهب، گر چه شرک‏گرايان را ناخوش آيد، پيروزي کامل مي ‏بخشد. او غيبتي طولاني خواهد داشت و به دليل آن، گروهي از مردم راه انحراف و ارتداد در پيش مي‏گيرند و گروهي در دين و آيين توحيدي خويش و ايمان به دوازدهمين امام نور، ثابت قدم واستوار مي‏ مانند و به خاطر اين استواري در عقيده، اذيت و آزارها را تحمل مي ‏کنند و به تمسخر، به آنان گفته مي ‏شود: «متي هذا الوعد؟ ان کنتم صادقين.» [یس،48] .
اگر راست مي‏گوييد اين وعده (و نويد ظهور) کي خواهد بود؟
اما بدانيد که شکيباي بر اذيت ها وآزارها در عصر غمبار غيبت آن حضرت، بسان مجاهدي است که پيشاروي پيامبر با شمشيرش در حال جهاد و پيکار با کفر و ارتجاع است.

منبع: اکمال الدين، ج 1، ص 317.