سال :
مدیحه خوانی
دل نوشته
آیینه دار پیامبر
قد دلجویش به شاخه شمشاد می ماند؛ سایه گستر و پربار.
جام چشم هایش چون شط شراب است، زلال و درخشنده تر از آفتاب.
کمال ابروانش به رعد شباهت دارد؛ به ستیغ کوه.
طره مشکین گیسوانش، شاخه طوبی را به یاد می آورد؛ سبک و رها چون موج.
حُسن یوسف در مقابل توفان زیبایی اش، پیراهن درید و شاهدان عالم قرب، از شکوه وجودش، پای در گل ماندند و خوبرویان دل بُرده از جهان، انگشت حیرت خویش را به بهای ترنج بریدند.
اما این زیبایی صورت، حجابی است تا آن سر غیبیه، مکتون بماند و این ظاهر خَلقی، آن باطن خُلقی را پرده داری می کند.
صدف را دیده اید که با همه زیبایی و شگفتی اش، محزون مروارید است؟
تا صدف را نگشایید، کجا می توانید به آن گوهر پنهانی وجود دست یابید؟!
این کوثر نشان حیدری نسب، در جمال لم یزلی اش، آیینه داری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را می کند، اما تو در تعلق و تعیین این جلوه و جذبه ظاهری نمان.
پشت این آیینه هزار جلوه، وجود صیقل یافته ای است که بیش از همه، بر حقیقت پنهان محمدیه صلی الله علیه و آله نزدیک است.
بی جهت علی اکبر صلی الله علیه و آله را پیامبر دوباره آل اللّه ننامیده اند؛ تو بهانه این نسبت را در ظهور عینی او جست و جو می کنی، اما دلیل، در حضور غیبی اوست.
چاره ای نیست! تو نیز برای یافتن آن نور پشت دریاها، باید در وجود حضرتش غرق شوی!

نویسنده: نزهت بادی
دل شعر
حالا که تو هر دو شدی پس یا محمد! یا علی!
می ‌آیی و لیلا شده مجنون عطر و بوی تو
دستی به رویت می‌ کشد، یک دست بر گیسوی تو

نه بر نمی ‌دارد کسی یک لحظه چشم از روی تو
یک چشم زینب بر حسین آن چشم دیگر سوی تو

هم باده نوش کوثری، هم مست از جام علی
باز، ای محمد! می ‌رسی، این بار با نام علی

یا رب و یارب ساغرت، یا حق و یا حق باده‌ ات
از مستی لب ‌های تو میخانه شد سجاده‌ ات

یک دم علی گل می‌کند در آن لباس ساده ‌ات
یک دم محمد می‌ رسد با زلف تاب افتاده ‌ات

می ‌آید از در مصطفی امشب که مستم با علی!
حالا که تو هر دو شدی پس یا محمد! یا علی!

تسبیح زیبایت دل روح الامین را می ‌برد
آن قد و بالایت دل اهل زمین را می ‌برد

ناز قدمهایت دل سلطان دین را می‌ برد
موج نگاهت کشتی اهل یقین را می ‌برد

وقتی رجز خوان می‌ شوی، انگار حیدر می ‌رسد
یک لافتای دیگر از نسل علی سر می ‌رسد

ای نسخه دوم! ـ که با اصلش برابر می ‌رسد
پیش تو می ‌لرزد زمین، گویی که محشر می ‌رسد

شهزاده! دل را می ‌بری از شهر با یک گوشه لب
ای مرد! تو یا یوسفی یا احمدی، یا للعجب!

شاعر: قاسم صرافان
دل داستان
فرزند نیکو برای پدر
امام حسین (علیه السلام) در راه كربلا، در سحرگاهی زیبا سوار اسب خود بود كه خوابی اندك بر او چیره شد، و چون بیدار گردید، چند مرتبه فرمود: «اِنالله وَ اِنّااِلَیه راجعون و الحمدلله ربّ العالمین» حضرت علی ‌اكبر (علیه السلام) كه سوار بر اسب خویش بود، بی ‌درنگ خود را به پدرش رساند و عرض كرد: ای پدر! فدایت شوم، این استرجاع و حمد برای چه بود؟ امام فرمود: هم اكنون خواب، مرا در ربود و در عالم رؤیا دیدم كه كسی ندا داد: «این قوم می ‌روند و سرنوشت مرگ هم به سوی آنان می ‌شتابد.» دانستم كه ما به سوی مرگ می ‌رویم. علی ‌اكبر (علیه السلام) پرسید: ای پدر! مگر ما به حق نیستیم؟ امام فرمود: آری پسرم، به خدایی كه بازگشت همه خلایق به سوی اوست سوگند، كه ما بر حق هستیم. علی‌ اكبر (علیه السلام) عرض كرد: پس، از مرگ هراسی نداریم. امام چون این سخن دل‌ نشین و زیبا را از فرزند جوانش شنید، چنین او را دعا كرد: خداوند، تو را جزای خیر بدهد كه چه فرزند نیكویی برای پدر هستی.
منبع: دائره المعارف تشیع ، ج 11 ، ص 419
گلواژه
پیامبر اکرم (ص) می فرماید:
شما را به نيكى با جوانان سفارش مى‌كنم، چرا كه آنان، دل‌ هاى رقيق ‌ترى دارند، به ‌راستى كه خداوند، مرا بشارت دهنده و هشدار دهنده برانگيخت، جوانان با من هم‌ پيمان شدند و پيران با من به مخالفت برخاستند.
منبع: سفینه البحار، جلد2، ص176
غربت هزار ساله
این نوزاد آینه بود
نوزاد را در آغوش گرفت، پارچه سفید را از صورتش کنار زد و پیشانی روشنش را بوسید.
به چشم های سیاه و کوچکی که بی هدف همه جا را نگاه می کرد، خیره شد. دست های سفید و مشت شده نوزاد را در دستش گرفت.
این نگاه ها، این چهره، این چشم ها، این لب و دهان کوچک، برایش آشنا بود.
اصلاً زینب با آنها بزرگ شده بود.
نوزاد را در آغوش فشرد.چه قدر او را دوست می داشت. گویا آمده بود تا تمام خاطرات کودکی اش را برایش زنده کند. دلش برای آن روزها می تپید. لحظه هایی که با برادر از خانه تا مسجد می دویدند و بعد جدشان او را از زمین بلند می کرد می بوسیدش و روی شانه هایش می گذاشت.
این نوزاد آینه بود، آینه ای برای آن روزها.
بوییدش، دست هایش را بوسید، نوزاد خندید. دست ها و پاهایش را تکان داد، و بعد گریه کرد. گرسنه اش بود. او را در آغوشش فشرد و بعد به مادر سپرد.
در دلش گفت: آمنه شده ای لیلا، برایم آینه آورده ای که در آن جدم را ببینم و روزهای خوش زندگی ام زنده شود.
و بعد زمزمه کرد:
السلام علیک یا رسول الله.
کودک در آغوش مادر آرام بود و شیر می خورد.

نویسنده: طیبه محمدی
کتاب
آینه محمد صلی ‌الله علیه و آله‌: فرازهایی از زندگی حضرت علی ‌اکبر علیه ‌السلام
این کتاب در 40 فراز کوتاه از زندگانی حضرت علی اکبر علیه السلام به معرفی حضرت پرداخته است. کوتاهی فرازها سبب شده که متن کتاب خواننده را کسل و دلزده نکند.
آینه محمد صلی ‌الله علیه و آله‌
نویسنده: محمد باقر انصاری
انتشارات دلیل ما، قم: 1383/ چاپ هفتم: 1389.
مهدویت
یاران جوان حضرت مهدی (عج)
در حديثى از حضرت على علیه السلام آمده؛ كه ياران اصلى قائم ارواحنا له الفداء همگى جوان هستند و سالخورده در ميان آنان اندك است به سان سرمه در چشم يا نمك در طعام، باز هم كمتر. [1]
امام صادق علیه السلام نیز مى فرمايد: در حالى كه جوانان شيعه، بر پشت بام ها خوابيده اند، ناگهان آن ها را گروه گروه در يك شب و بدون وعده قبلى نزد حضرت مى آورند. آن گاه همگى صبحگاه نزد حضرت گرد مى آيند. [2]

پی نوشت:
1-غيبه نعمانى، ص315
2-همان، ص316