سال :
زیارت نامه
دل نوشته
لطف خفیه خداوند
نفسی نیست تا فریادی از جگر برآورم.
صدای دسته‏ های زنجیر زن، حکایتی است از حادثه ‏ای نزدیک. چشم هایم بارانی‏ ست؛ گویی بر مزار آتش ‏گرفته خویش می ‏بارم! چون قلعه‏ ای فرسوده در خویش ستون ستون فرو می ‏شکنم.
ایستاده‏ ای روبه ‏روی حادثه، به قامت افراها، هیاهوی کسی که از جان می ‏نالد در چشم‏ هایش و سکوت دنباله‏ دار حادثه روبه ‏رویش، شهادتت را لطف خفیه الهی می ‏داند.
رد شده‏ ای و رد گام‏ هایت تا افلاک کشیده شده است، از جهان بریده و به انکار ذره ذره خویش برخاسته. شب، چون رودخانه ‏ای خروشان از سرت گذشته است و به روز رسیده ‏ای؛ اما او هنوز ایستاده است تا در سپیده چشم ‏های بسته ‏ات، خورشید را به طلوع نظاره کند.
ایستاده ‏ات تا جگر گوشه ‏اش را به دست ‏های شفق بسپارد.
ایستاده است و از درون فرو ریخته.
ایستاده است تکیه داده بر دیوارهای صبر و استقامت.
ایستاده است تا نگاهت را تا همیشه، در کرانه‏ های آسمان دنبال کند.
ایستاده ‏است و تو چه آرام و سبک ‏بال، آسمان را به پر گشوده ‏ای! از کوفتن بر این دقایق اندوه، بیمناکم.
با جانی بی ‏تاب، بر سینه می‏ کوبم و با لبانی سوخته بر برکه‏ های شفق نجوایت می‏ کنم.
دریا دریا انبوهی اندوه، مرا در خویش فرو بلعیده است.
تکه تکه با استخوان‏ هایم خرد شده ‏ام ـ دردی این چنین جانکاه ـ و هنوز کوه وار ایستاده‏ ام.
شب و شروه در من شدت گرفته است؛ همچنان می‏ نالم.
تو را در آسمان‏ ها با نگاه دنبال می ‏کند ـ جان پاره ‏اش را که از ساغر نور سیراب شده است، جان پاره اش را که خورشید وار... اما چقدر روز! در توفان‏ های داغ می ‏تازم، از اعماق پریشان.
شب غلیظ در من می‏ بارد. نگاهت را از خاک گرفته ‏ای؛ اما هنوز ایستاده است تا تو را به سرنوشتی محتوم بسپارد. ایستاده است و پاره تنش را به مصادر نور رسانیده است.
ایستاده است و غم شدت گرفته است؛ اما نه زبانی به شکوه، نه چشمی به اشک، نه گلویی به ناله.
تنها تو را نظاره می‏ کند که چه سبک ‏بال...

نویسنده: حمیده رضایی
شعر
بعد سی سال ِ پر از درد
شک ندارند که تو پاک و بهارآمیزی
مثل نور از دل هر روزنه، روح ‌انگیزی

حرَجی نیست به این مردم ِخواب ‌آلوده
که ندارند به جز کینه و نفرت چیزی
دشنه ‌ها تشنه ی بوسیدن ولی الله ‌اند
خوب می ‌دانی و از سجده نمی ‌پرهیزی

شب معراج محمد شده؛ ماه رمضان
باید از سجده ی خونین شده ‌ات برخیزی

از رخ پنجره ‌ها رنگ پریده، برخیز!
اشک بر گونه ی آیینه چکیده، برخیز!

وای از بغض زمین و شب و بی ‌خوابی ‌ها!
وای از گریه ی بی وقفه ی مرغابی ‌ها!

بعد سی سال ِ پر از درد، چه آمد به سرت؟
نفسی تازه کن ای مرد! چه آمد به سرت؟

پشت قرآن به تو گرم است؛ به عدل و دادت
سوره ی فجر به فریاد ِ لبالمرصادت

آسمان جا شده در دستِ پر از پینه ی تو
عرش، پنهان شده در سینه ی بی‌کینه ی تو

چاه‌ ها! خاطره‌ ها ! فُزتُ و رب الکعبه
آه‌ ها! دلهره ‌ها ! فُزتُ و رب الکعبه

شاعر: حسنا محمدزاده
داستان
پدر عالَم
امیرالمؤمنین (ع) شبی از کنار خانه زن تهیدستی گذشت که فرزندانی خردسال داشت و آنان از گرسنگی می‌گریستند و مادرشان آنان را سرگرم می‌ کرد تا بخوابند. آن زن دیگی بر اجاق نهاده بود که در آن جز آب چیزی نبود، تا آن ‌ها بپندارند که در دیگ غذایی در حال پختن است.

علی (ع) از حال آن زن باخبر شد و با قنبر به سوی خانه خود رفت و ظرف کوچکی خرما و کیسه ‌‌ای آرد و کمی روغن و برنج و نان برداشت و بر دوش کشید. قنبر از حضرت خواست تا وی آن را بر دوش گیرد. امام (ع) نپذیرفت. با رسیدن به خانه آن زن از او اجازه خواست و وارد شد، پس مقداری برنج و روغن در دیگ ریخت و پس از پختن آن، برای کودکان در ظرف غذا ریخت و به آنان فرمود: بخورید.

پس از سیر شدن آنان، امام (ع) بر دست و پای خود گرد اتاق می ‌گشت و بع ‌بع (تقلید صدای حیوان) می ‌کرد. کودکان با مشاهده این حالت، خندیدند. پس از خروج از خانه، قنبر پرسید: سرورم! امشب رفتاری شگفت ‌آور از تو دیدم و راز برخی از آن را دانستم؛ ولی سبب گردش تو در خانه بر روی دست و پا و تقلید صدای بع ‌بع حیوان را نفهمیدم!
امام (ع) فرمود: ای قنبر! چون وارد خانه شدم، کودکان از شدت گرسنگی می ‌گریستند. دوست می ‌داشتم وقتی از نزد آنان خارج می ‌شوم، آن‌ ها در حال سیری بخندند و دلیل دیگری نداشت.
منبع: مفاتیح‌ الحیات
گلواژه
حضرت علی (ع) می فرمایند:
همانا بر شما از دو چیز می ترسم: درازی آرزو و پیروی هوای نفس. امّا درازی آرزو سبب فراموشی آخرت شود، و امّا پیروی از هوای نفس، آدمی را از حقّ باز دارد.
غربت هزار ساله
هوای غریبی
هوای غریبی سحر کوفه امشب هوای غریبی دارد.
سحر کوفه امشب بوی خیانت می ‏دهد.
من برق شمشیرهای توطئه را می بینم. زیر عباهاشان، نفاق جریان دارد. امشب چقدر زود می‏ گذرد.
امشب، شب بی ‏تاب علی است.
قدم‏ های آسمانی آقا، ضرب آهنگ وداع می ‏دهد انگار؟ باور کنم، دیگر بوی عرش را نخواهد شنید این خاک؟
چه سرّی است در نگاه ‏های غریبی ‏ات مولا؟
چه رازی در سینه داری؟ به انتظار کدام لحظه شیرین این ‏طور بی‏ قراری؟
دل‏ نگرانی دخترت را جوابی بگو!
مرغابیان خانه چه می‏ دانند که صدای شیون و ناله ‏شان بلند است؟
کوبه در چه دیده در غریبانه نگاهت که از دامنت دست برنمی‏ دارد؟
خشت خشت خانه، از کدام راز خبر دارند که صدای ناله و زاری ‏شان به آسمان بلند است؟
به ذوالفقار چه گفتی که در غلاف می ‏گرید؟
چرا نخلستان‏ ها پریشانند؟
سحر کوفه امشب هوای غریبی دارد.
کوفه امشب وحشت ‏انگیز است. کوفه امشب نقاب زده، کوفه امشب پر از اشباح سرگردان است. کوفه امشب خود را به ندیدن می‏زند.
کوفه یک عمر تو را دید و خود را به ندیدن زد. مولا! چرا این‏قدر بی ‏تاب به آسمان‏ ها می ‏نگری؟ نگاهت، نگاه وداع است انگار؟ در گوش چاه چه نجوا کرده ‏ای که از داغ شعله ‏ور است؟
ماه چه می ‏داند که شرمگین، رخ می ‏پوشاند مدام؟
ای صبوری محض!
روزگار صبوری ‏ات به سر آمده.
غزل خانه‏ نشینی‏ ات تمام شد.
اندوه بی‏ زهرایی ‏ات به پایان رسید. شب‏ های بی‏ ستاره ‏ات سحر شد.
بی ‏تابی، مولا!
امشب می ‏خواهی داغ یتیمی بر دل دنیا بگذاری.
گلوی لحظه ‏ها را می‏فشارد بغضی تلخ.
علی جان!
امشب را به مسجد نرو!
بگذار آفتاب، زودتر از روشنای نگاهت کوچه‏ های کوفه را روشن کند. امشب را در خانه بمان.
علی جان! تو که 25 سال غم خانه‏ نشینی را به جان خریدی.
امشب را هم خانه‏ نشین می ‏شدی.
اما نه! تو باید می‏رفتی.
شهادت، تقدیر آسمانی شماست.

نویسنده: خدیجه پنجی
کتاب
علی از زبان علی
علی از زبان علی
کتاب حاضر یکی از دقیق ترین و جذاب ترین زندگی نامه ها درباره حضرت علی (ع) است. در این کتاب با زبان و روایتی روان و ساده و به دور از پیچیدگی های متون مستند تاریخی و از زبان حضرت علی (ع) روایت هایی صحیح و دقیق که از منابع معتبر شیعه و سنی جمع آوری شده، آمده است. زبان داستانی این اثر و انتخاب راوی مناسب –حضرت علی (ع)- نقش مهمی در جذابیت و اثرگذاری این کتاب دارد. به علاوه که از میان روایات این کتاب بسیاری از سؤالات و شبهاتی که سال ها میان شیعیان وجود دارد، پاسخ داده شده است. این اثر در ده فصل گردآوری شده و شامل دوران مکه، دوران مدینه، دوران خلفا، دوران خلافت، دوران جنگ جمل، دوران جنگ صفین، دوران حکمیت، دوران جنگ نهروان، دوران غارت ‌ها و دوران شهادت است.



علی از زبان علی (زندگانی امیرمؤمنان علی (ع))
نویسنده: سید جعفر شهیدی
انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1394
آیات آسمانی
آخرین وصیت امام
اى حسن! من تو را و تمام فرزندان و خاندانم و هر كسى‏ كه اين وصيت نامه به او برسد، به تقوا و ترس از خداوندى كه پروردگار شماست، سفارش مى‏ كنم و بايد نميريد جز اينكه مسلمان باشيد و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد، زيرا به راستى من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنيدم كه مى‏ فرمود: اصلاح دادن ميان مردمان از همه نماز و روزه بهتر است و آنچه دين را تباه ساخته و از بين مى‌‏ برد، افساد ميان مردمان است.

ولا قوه الا بالله العلى العظيم