سال :
روضه ام البنین سلام الله علیها
دل نوشته
عطر بقيع
بقيع به جز عطر حسن عليه السلام، سجاد عليه السلام، باقر عليه السلام و صادق عليه السلام، بوي عطر دل انگيز ديگري نيز مي دهد و آن، عطر مادر عباس عليه السلام، ام البنين سلام الله علیها است.
مادري كه ولايت و محبت به فرزندان فاطمه سلام الله علیها را با شيره جان فرزندانش آميخته و ادب و وفا و جانبازي در راه اهل بيت عليهم السلام را به آنان آموخته بود. بقيع، مادري را در خود جاي داده است كه عباس عليه السلام، فرزند او و تجلّي پرفروغ فضيلت هاي اوست.
آري، ولايت پذيري عباس عليه السلام اثر زمزمه هاي شبانه ام البنين سلام الله علیها است. ادب و وفاي عباس عليه السلام، پرتويي از وفا و ادب ام البنين سلام الله علیها و رشادت و شجاعتش، برگرفته از شهامت اوست؛ شهامتي كه در عظمت و بلنداي ايمان او ريشه دارد.
عباس عليه السلام آيينه تمام نماي مادرش، ام البنين سلام الله علیها است. او كه با استواري در بقيع گام مي نهاد و بر چهره كريه ظالمان، چنگ مي افكند و صحنه ديگري از حماسه حسيني را به نمايش مي گذارد. در سوگ عزيزانش مي گريد؛ ولي گريه اي افشاگرانه كه هم بيانگر عشق مادري داغ ديده است و هم نشانگر مظلوميت آل اللّه و هم برملا كننده هدف هاي شوم و اراده هاي پليد و كردارهاي جنايت كارانه نابكاران و ستمگران.
شعر
داغ آتشين
اين جا مزار فاطمه، ام البنين است
يا مادري غم ديده مدفون زمين است
اين جا نهاده سر به خاكِ غربت و غم
مظلومه اي كز مرگ گل هايش غمين است
در دامنش پرورده سرداري چو عباس
آري، چنين زن، مادري شير آفرين است
خون گريه كن اي زاير شهر مدينه
بنگر كه اين جا با غمي افزون، قرين است
هم ناله با ام البنين خون جگر شو
كز بار محنت، خسته و زار و حزين است
شد جان او آزرده از رنج زمانه
بر سينه اش چون لاله، داغي آتشين است
خاك مدينه! حرمت او را نگه دار
كو اختر برج شرف، بانوي دين است
اي زاده ام البنين! بر ما نظر كن
بر درگهت چشم اميد زايرين است
اين جا مكان يأس و نوميدي نباشد
زيرا نگاه لطف تو بر ما يقين است[1]

محسن صافي
[1]ستاره درخشان مدينه؛ حضرت ام البنين عليهاالسلام، ص 183.
داستان
در كتاب ام البنين؛ ستاره درخشان مدينه، به نقل از آيت اللّه حاج سيد طيّب جزايري آمده است:
در سال 1341 ه . ش در يكي از سفرهايم، يكي از عالمان پاكستان را در مشهد ديدم. از او پرسيدم: پس از زيارت مشهد چه مي كنيد؟ گفت: به پاكستان برمي گردم. گفتم: حيف نيست انسان از پاكستان تا مشهد بيايد، ولي زيارت عتبات نرود؟
سخنم در او اثر كرد و بنا شد او هم با من به كربلا بيايد. از اين رو، با هم از مشهد به تهران آمديم و به سفارت عراق رفتيم، ولي آن جا اوضاع بسيار ناگوار بود و در دادن ويزا سخت گيري مي كردند. به همراهم گفتم: مي خواهي كربلا بروي؟ گفت: پس براي چه از مشهد به تهران آمده ام؟ گفتم: هزار صلوات نذر حضرت ام البنين عليهاالسلام مي كنيم، ان شاءاللّه ويزا مي دهند.
هر دو نذر كرديم كه هزار صلوات هديه ام البنين عليهاالسلام بكنيم. در همين حال همراهم گفت: من نامه اي براي سفير پاكستان دارم. بيا باهم اين نامه را به او برسانيم. به سفارت پاكستان رفتيم. در آن جا نامه را به سفير داديم. او بسيار به ما احترام كرد و پرسيد: از تهران به كجا مي رويد؟ گفتيم: هر دو عازم عراق هستيم. البته اگر ويزا گير بيايد. گفت: اتفاقا من هم مي خواهم به عراق بروم. كمي صبر كنيد تا مداركم را آماده كنم.
پس از مدتي آمد و گفت: دو نامه به نام شما براي كنسول عراق نوشته ام. نامه را گرفتيم و نااميدانه به سفارت برگشتيم.نامه را به دربان سفارت داديم. دربان رفت و پس از مدتي با دو فرم برگشت و پرسيد: عكس را آورده ايد؟ گفتم: بله! سپس فرم هاي مخصوص را پر كرديم و همراه عكس و گذر نامه به آن شخص داديم.
بنا به گفته آن شخص، ساعت يك بعد از ظهر به جلو سفارت رفتيم. نخست اسمي كه صدا كردند، اسم ما دو نفر بود. با دلواپسي گذرنامه را باز كردم. ديدم ويزاي سه ماهه زده اند. از خوشحالي اشك از چشمانم سرازير شد. سپس به زيارت عبدالعظيم حسني عليه السلام رفتيم و صلوات ها را به روح حضرت ام البنين عليهاالسلام هديه كرديم.
گلواژه نور
علامه سيد عبدالرزاق موسوي مقرّم مي نويسد:
ام البنين سلام الله علیها از بانوان با فضيلت بود. وي حق اهل بيت عليهم السلام را خوب مي شناخت و در محبت و دوستي با آنان خالص بود و ايشان نيز در ميان آن بزرگواران، جايگاه بلند و مقام ارجمندي داشت.
[1] العباس، عبدالرزاق المقرّم، چ 1، ص 72، برگرفته از: ام البنين؛ نماد از خود گذشتگي، ص 38.
غربت هزار ساله
وفات ام البنین در خانه ی آسمانی بانوی آینه بودم در حریم ملکوتی بانوی قم که صدای اهالی کرب و بلای زمین دلم را به کربلای هزار سال قبل برد آنجا که مادری چشم به راه پسرانش نشسته تا سر بلند از یاری امام زمانشان باز گردند اما... خبر از شهادت فرزندانش که آوردند حالِ امام زمان پسرانش را می پرسد او را با پیکر هزار پاره ی فرزندانش کاری نیست او از امام زمان پسرانش خبر می گیرد ؟ حسین در چه حال است ؟ می دانی چرا ؟ مادر نمونه به ام البنین می گویند که هر چه دارایی دارد به نام حسین برای بقای دین خدا قربانی می کند عاشقانه می بخشد هر چه را در جان پرورانده می داند این مکان این زمان این قربانی کردن فقط برای بقای هدایت است و بس می داند که هر چه دارد باید برای امام زمان زمانه اش قربانی کند مادری یگانه است که اگر فرزند می دهد برای رضای خدا می دهد تا مسیر ولایت به نام حسین تا ابدیت برقرار بماند که اگر قربانی می دهد اگر فرزند فدای امام زمانش می کند باید به سنت حسینش باشد که حتی از قربانی کردن کودک شش ماهه اش هم برای بقای ولایت و برای ادامه ی امامت در راه خدا دریغ نمی کند کاش تمام مادران زمینی کمی از ام البنین بیاموزند کمی دلبستگی به امام زمان خود را کمی هواداری ولایت را کمی امامت شناسی فرزندانشان را تا باقی بماند این مسیر روشن هدایتگری تا ظهور.
معرفی کتاب
مادر فضيلت ها
نويسنده: على آقاجانى قناد ناشر: مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما حضرت ام البنين سلام الله علیها با معرفتي كه به مقام اهل بيت عليهم السلام داشت، فرزنداني را در دامان خود پرورش داد كه به مفاهيمي چون: ايثار، وفا و فداكاري معنا بخشيدند. بي ترديد، در عصر حاضر كه غرب با بيان الگوهاي نامناسب و مبتذل مي كوشد فرهنگ منحط خود را گسترش دهد، مسئوليت ما در معرفي الگوهايي سازنده هم چون ام البنين سلام الله علیها دوچندان مي شود. بر اين اساس، پژوهش گر ارجمند، جناب آقاي علي آقاجاني قناد كوشيده است فضايل و مَنش اين مادر فداكار را به تصوير كشند و آن را فرا راهمان قرار دهد.
فرزندان ام البنين سلام الله عليها
ام البنين سلام الله عليها، چهار فرزند پسر براي علي عليه السلام به دنيا آورد: عباس، عبداللّه ، جعفر و عثمان كه اين چهار بزرگوار در حادثه كربلا، جام شهادت نوشيدند. 1-عباس بن علي بن ابي طالب: عبّاس بزرگ ترين فرزند ام البنين سلام الله عليها است و بنا بر نقل تاريخ نويسان در چهارم شعبان سال 26 ه . ق به دنيا آمده است. علي عليه السلام در روز هفتم تولّد ايشان، وي را عباس ناميد و گوسفندي براي او قرباني كرد. هم چنين دستور داد تا سرش را بتراشند و به مقدار وزن مويش، نقره صدقه دهند.[1] عباس عليه السلام در پرتو آموزش هاي اميرالمؤمنين عليه السلام و ام البنين سلام الله عليها پرورش يافت. برخي معتقدند آن حضرت با وجود كوچكي سن، در برخي جنگ هاي زمان علي عليه السلام مانند نبرد صفين شركت داشته است. عباس؛ بلند بالا، تنومند و هم چون ماه شب چهارده زيبا بود.[2] شجاعتش وصف ناپذير و بي مانند بود، به گونه اي كه وجود مبارك وي در كربلا، مايه آرامش و قوّت قلب اهل بيت امام حسين عليه السلام و سبب وحشت لشكريان عمر سعد مي شد. امام حسين عليه السلام او را بسيار گرامي مي شمرد. از اين رو، در شب عاشورا وقتي او را به سوي لشكر عمر سعد مي فرستاد، فرمود: «بنفسي انت؛ جانم فدايت باد».[3] عباس عليه السلام نيز با تمام توانش، بااخلاص و فروتني در خدمت برادرش، حسين عليه السلام جان نثاري كرد. شب عاشورا در ميان ياران اباعبداللّه عليه السلام، او نخستين كسي بود كه زبان به سخن گشود و وفاداري و فداكاري خويش را اعلام كرد.[4] هم چنين در عصر عاشورا، پس از شهادت ياران و بني هاشم و سه برادر ديگرش، از امام براي رفتن به ميدان اجازه گرفت. حسين عليه السلام به وي امر فرمود كه آب آورد. پس به سوي شريعه فرات روانه شد و خود را به آب رساند. همين كه خواست از آب بنوشد، تشنگي برادر و اهل بيت او را به ياد آورد؛ آب را فرو ريخت و با مشك پر آب به سوي خيمه بازگشت. لشكريان عمر سعد راه را بر او بستند و به سوي وي حمله ور شدند. دست راست و سپس دست چپش را جدا ساختند. عباس مشك آب را به دندان گرفت كه ناگاه آن را با تيري دريدند. سپس با عمودي آهنين بر فرق مباركش زدند كه از اسب بر زمين افتاد. حسين عليه السلام بر بالينش حاضر شد. با صداي بلند گريست و فرمود: «اكنون پشتم شكست و چاره ام گسست».[5] رجزخواني عباس عليه السلام در ميدان جنگ معروف است كه مي فرمود: واللّه ان قطعتموا يميني انّي احامي ابدا عن ديني به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع كنيد، همواره از دينم هوا داري مي كنم. 2- عبداللّه بن علي بن ابي طالب: وي دومين فرزند ام البنين سلام الله عليها است. به ظاهر، او و عباس عليه السلام نزديك به ده سال باهم فاصله سنّي داشته اند. چنان كه در كربلا، اباالفضل عليه السلام 34 ساله و عبداللّه 25 ساله بوده است.[6] 3- جعفر بن علي بن ابي طالب: او 19 يا 21 سال داشت و پس از عبداللّه به ميدان رفت و به شهادت رسيد. 4- عثمان بن علي بن ابي طالب: وي شجاعانه با اين رجز پاي به ميدان نهاد: من عثمانم كه آقايم علي عليه السلام است و به ايشان افتخار و مباهات مي كنم. برادرم نيز حسين عليه السلام است كه بهترين نيكوكاران و سرورعترت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و علي عليه السلام است.[7] سن وي را هنگام شهادت 21 سال دانسته اند.[8] پژوهش درباره يك مسأله ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبين مي نويسد: عباس آخرين كس از برادران پدر و مادري اش بود كه به شهادت رسيد؛ زيرا او فرزند داشت و آنان نداشتند. پس نخست برادران خود را به ميدان فرستاد. آنان به ميدان رفته و به شهادت رسيدند. آن گاه ارث آنان به عباس و سپس به فرزندش عبيداللّه رسيد. اين نقل از نظر متن و سند، اشكال دارد. چگونه مي شود عباس كه آن گونه نسبت به برادر خود جان فشاني مي كند، در آن لحظه هاي عرفاني و آسماني اين گونه بيانديشد. عابس بن ابي شبيب شاكري، شوذب ـ غلام شاكر ـ را پيشاپيش خود به سوي دشمن مي فرستد و مي گويد: «اگر فردي از تو نزديك تر داشتم، دوست داشتم او را روانه جنگ كنم و شهادت او را ببينم».[9] حال آيا رواست بگوييم، عباس عليه السلام برادرانش را جلوتر به ميدان فرستاد تا وارث آنان گردد و سهم ارث پسرش بيش تر شود.[10] از نظر سند نيز رجال اين حديث اعتبار ندارد؛ زيرا راوي آن نوفلي است و رجالي شناسان او را ضعيف الحديث دانسته اند.[11] اگر اين حديث از فرد ناشناسي هم باشد، باز قابل اعتماد نخواهد بود.
[1]ام البنين؛ سيدة نساء العرب، ص 56. [2]همان، ص 57. [3] منتهي الآمال، ج 2، ص 793؛ الارشاد، ج 2، ص 81؛ بحارالانوار، ج 44، صص 391 ـ 392؛ العوالم، ج 17، ص 242. [4] منتهي الآمال، ج 2، ص 796. [5] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 304؛ بحارالانوار، ج 45، ص 41؛ نفس المهموم، ص 307. [6] بحارالانوار، ج 45، ص 38؛ معالي السبطين، ص 431. [7] بحارالانوار، ج 45، صص 37 ـ 38؛ مقاتل الطالبيين، صص 88 ـ 89؛ مناقب، ج 4، ص 107. [8]مقاتل الطالبيين، ص 89. [9]تاريخ طبري، ج 5، صص 443 ـ 444. [10]تاريخ سيدالشهداء، عباس صفايي حائري، ص 473. [11]تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، ج 8، ص 25.

ام البنين سلام الله علیها در خانه امام علي عليه السلام
مدتي از شهادت فاطمه سلام الله علیها مي گذشت و علي عليه السلام هنوز در فراق «ياس كبود» خود مي سوخت. شكيبايي تنها چاره او بود، ولي فرزندان علي به سرپرست و پرستار نياز داشتند و علي عليه السلام ناچار بود تا همسري برگزيند. نخستين همسر علي عليه السلام پس از فاطمه سلام الله علیها ، اُمامه ـ دختر زينب؛ فرزند رسول خدا ـ بود.[1] او را فاطمه سلام الله علیها به علي معرفي كرده بود تا پس از شهادتش با او ازدواج كند؛ چون مي دانست او براي فرزندانش، دل سوز خواهد بود. بنابراين، علي عليه السلام پس از شهادت فاطمه سلام الله علیها با دختر خواهر آن حضرت ـ يعني اُمامه ـ ازدواج كرد و وصيت زهرا سلام الله علیها را عملي ساخت. هر چند علي عليه السلام پس از شهادت زهرا همسران ديگري نيز انتخاب كرد، ولي هميشه در پي همسري بود كه از خاندان شجاعت و غيرت و فضيلت باشد. امام علي عليه السلام اين امر را با برادرش عقيل ـ كه نَسَبْ شناسي ماهر بود ـ در ميان گذاشت. امام از او خواست دختري از طايفه هاي مشهور عرب را برايش برگزيند كه به شجاعت و قهرمان پروري زبانزد باشند تا از او فرزندي رشيد، دلير و باشهامت پديد آيد. عقيل كه انساب عرب را خوب مي شناخت، علي عليه السلام را به خاندان كِلاب راهنمايي كرد و گفت: با ام البنين سلام الله علیها از طايفه كلاب ازدواج كن؛ زيرا در ميان عرب، شجاع تر از پدران وي وجود ندارد.[2] بي ترديد، تأكيد اميرمؤمنان عليه السلام در انتخاب همسري شجاع و قهرمان پرور دو مطلب اساسي را نشان مي دهد: نكته اوّل نقش و اهميتي است كه همسر در شكوفايي فرزندان و نظام خانواده بر عهده دارد. ويژگي هاي اخلاقي و ايمان پدر و مادر اگر چه تنها عنصر تشكيل دهنده ويژگي هاي فرزند نيست، ولي بخش مهمّي از تربيت فرزند بدان وابسته است. بر همين اساس، در اسلام ازدواج با افرادي كه داراي بيماري هاي روحي، رواني و جسمي هستند، نهي شده است. در مقابل، ازدواج با دارندگان كمال و آراستگي پيشنهاد شده است. نكته دوم اين است كه امام عليه السلام با آينده نگري، رويدادهاي آينده را پيش بيني مي كرده است. امام مي دانست كه در حماسه كربلا، حضور فرزندي رشيد در كنار امام حسين عليه السلام و زينب كبري سلام الله علیها براي حمايت از دين خدا ضروري است تا حماسه عاشورا در صفحه تاريخ، ماندگارتر باشد. او مي بايست از پدري چون اميرمؤمنان عليه السلام و مادري شجاع و مهربان به دنيا آيد؛ مادري كه در ويژگي هاي فردي، نزديك ترين شخص به زهراي اطهر سلام الله علیها باشد. هرچند امام عليه السلام همسران ديگري داشت، ولي هيچ يك توانايي پذيرش اين امانت سنگين را نداشتند. آنان گرچه زناني فاضل بودند، ولي نمي توانستند مادر عباس عليه السلام باشند. بدين گونه، منزلت و قدر فاطمه دختر حزام تجلي مي يابد و تقدير الهي، دست او را در دست بزرگ مرد تاريخ مي گذارد و به مقامي مي رسد كه زنان ديگر به حال او غبطه مي خورند.
[1] بحارالانوار، ج 43، ص 181؛ المناقب، ج 3، ص 305؛ علل الشرايع، شيخ صدوق، ص 189 البته نامي از امامه نمي بَرَد؛ اسدالغابة، ابن اثير، تحقيق، محمدابراهيم بنّا و محمداحمد عاشور، ص 22. [2] نك: تنقيح المقال، ج 3، ص 70؛ اعيان الشيعه، ج 8، ص 389؛ نفس المهموم، ص 302؛ اعلام النساء، ج 1، ص 242؛ دايرة المعارف تشيع، ج 2، ص 494.