شيخ مذکور باسناد خود از محمد بن شاذان بن نعيم روايت کرده که مردي از اهل بلخ مالي و رقعه که در آن کتاب نبود بلکه بانگشت خود در آن گردش داده بود بغير نقش فرستاده بود از براي ناحيه و باورنده آن گفته بود که هرکس قصه مال را بگويد و از رقعه جواب دهد باو بده پس آن مرد بعسکر آمد و واقعه را بجعفر بگفت جعفر از روي استهزا باو گفت تو اعتقاد ببداء داري گفت آري گفت از براي صاحب تو بداء شده و امر کرده که اين مال را بمن بدهي آن مرد گفت که اين جواب مرا حجت نشود و از نزد او بيرون آمد و نزد اصحاب ما ميگرديد ناگاه بسوي او رقعه بيرون آمد که اما مال را از بالاي صندوقي يافته و اما رقعه پس در آن دعا از براي امري خواسته بگردانيدن انگشت نه بکتابت و خدا آن امر را برآورد پس آن مرد مال و رقعه را تسليم نمود و برفت.
معجزه بيست و چهارم
در خواست عضویت جهت دریافت ایمیل
|
|
|
|
|
Could not add IP : Data too long for column 'user_agent' at row 1